معنی ممأره - جستجوی لغت در جدول جو

ممأره

لغت نامه دهخدا

سماسره

سمسار، دکان داری که اسباب دست دوم را خرید و فروش می کند

فرهنگ فارسی عمید

محاوره

با هم سخن گفتن، گفتگو کردن

فرهنگ فارسی عمید

محاصره

کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن
محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند

فرهنگ فارسی عمید

مخابره

خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن

فرهنگ فارسی عمید

تماخره

سخنی که به شوخی گفته شود، مزاح، خوش طبعی، تمسخر، هزل، برای مثال گر تو تماخره کنی اندر چنین سفر / بر خویشتن کنی تو نه بر من تماخره (ناصرخسرو - ۴۲۹)

فرهنگ فارسی عمید

محاضره

با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد

فرهنگ فارسی عمید

مجاهره

علنی شدن، آشکار شدن، آشکارا دشمنی کردن

فرهنگ فارسی عمید

مخاطره

خطر، خود را به خطر انداختن، خطرناک

فرهنگ فارسی عمید

مفأره

(مَ ءَرَ)

ارض مفأره، زمین بسیار موش. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

مماره

(عَ دَسَ)

کشیده شدن. انجرار. (از اقرب الموارد). کشیدن. (ناظم الاطباء) ، کاویدن. (منتهی الارب) ، درپیچیدن بر کسی تا افکندن او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). با کسی کاویدن تا بیفکنی او را. (تاج المصادر بیهقی) ، گذشتن و رفتن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مرار شود

لغت نامه دهخدا

ممأاه

(عَ)

با هم شرط کردن بر صد. (آنندراج) : شارطته ممأاه، با او شرط کردم بر صد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

ممأنه

(عَ لَ جَ)

با اندیشه کاری کردن. (منتهی الارب). دراندیشیدن در کاری. (از شرح قاموس). اندیشیدن در کاری. (از اقرب الموارد). مئان. (منتهی الارب). مأن فی الامر ممأنه و مئاناً، با اندیشه و تفکر کرد آن کار را. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

مماجره

(عَذْ یَ)

افزون گرفتن در خرید و فروخت. مجار. (منتهی الارب). افزون گرفتن در بیع. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ربا دادن چیزی را. (از شرح قاموس)

لغت نامه دهخدا

مماکره

(عَ عَ رَ)

مماکرت. رجوع به مماکرت شود

لغت نامه دهخدا

مماهره

(عَ مَ سَ)

اقرار کردن بر ادای کابین زن. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

ممایره

(عَ رَ)

حکایت کردن کردار کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)

لغت نامه دهخدا

سماسره

جمع سمسار، از ریشه پارسی سپسایان سفساران

معنی ممأره - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما