جدول جو
جدول جو

معنی ممازحه - جستجوی لغت در جدول جو

ممازحه
(عَ رَ)
مزاح و لاغ کردن با کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج). مداعبه. مفاکهه. (تاج المصادربیهقی). مزاح کردن. مداعبه. (از اقرب الموارد). با یکدیگر لاغ کردن. خوش منشی و خوش طبعی کردن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). خوش دأبی کردن. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
ممازحه
ممازحت در فارسی: لاغیدن شوخی کردن لاغ شوخی مزاح کردن شوخی کردن، مزاح شوخی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات، دست در دست هم گذاشتن، دست یکدیگر را فشردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممازحت
تصویر ممازحت
مزاح کردن، شوخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطارحه
تصویر مطارحه
با هم سخنی را در میان گذاشتن، مناظره کردن، جواب گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
آسان گرفتن، سهل انگاشتن، به نرمی و مدارا کار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغازله
تصویر مغازله
عشق بازی کردن با زنان، سخنان عشق آمیز گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
با هم صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
پیشی گرفتن در دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ حَ)
مؤنث مازح. (ناظم الاطباء). زن مزاح کننده. زن بذله گو. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ لَ)
با هم نازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بهم فخرکردن، آمیزش نمودن. (از اقرب الموارد). مخالطت کردن. (منتهی الارب). رجوع به ممازجت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دوری انداختن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). مباعدت. دور ساختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
با هم نرمی نمودن در قول به فریب. (منتهی الارب) (آنندراج). ملایمت کردن در گفتار از بهر فریب دادن. (از اقرب الموارد). به فریب با هم نرمی نمودن در گفتار. (ناظم الاطباء) ، با کسی رفق کردن. (مصادر زوزنی). مساهله. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
همشیرگی و همسفرگی کردن و بر یکدیگر اعتماد نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم خوردن. با هم نان و نمک خوردن. ملاح. (از اقرب الموارد). مؤاکله. رضاع. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ سَ)
پیوسته پی هم ریختن چشم اشک را. (منتهی الارب) (آنندراج). پیوسته ریختن اشک چشم. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ ضَ)
با هم آمیزش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مخالطت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با یکدیگر لاغ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ممازحه. مداعبه. مزاح کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرازبه
تصویر مرازبه
مرازبه در فارسی - از ریشه پارسی مرز بانان جمع مرزبان بسیاق عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخازاه
تصویر مخازاه
مخازات در فارسی خوار کردن، رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
سود دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
آسان گذاری، آسانی، اغماض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافحه
تصویر مسافحه
جهمرزی زنا کردن، زنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
بخشیدن، صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن بیکدیگر هنگام ملاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمازجه
تصویر متمازجه
مونث متمازج
فرهنگ لغت هوشیار
مازحه در فارسی: مونث مازح: زن لوده زن بزله گوی مونث مازح زن مزاح کننده زن بذله گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممالحه
تصویر ممالحه
ممالحت در فارسی: همخوانگی نمک خوردن با هم، همشیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانحه
تصویر ممانحه
گریستن پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
ممازجه و ممازجت در فارسی: با هم نازیدن همنازی، آمیزش بهم آمیختن مخالطت کردن، آمیزش مخالطت: (و مصاحبت دشمن چون ممازجت مار افعی اعتماد را نشاید) (انوار سهیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممازحت
تصویر ممازحت
شوخی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مطارحه و مطارحت در فارسی: پاسخگویی، سگالش رایزنی مناظره کردن با کسی و جواب گفتن، مشورت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممازحت
تصویر ممازحت
((مُ زَ حَ یا حِ))
شوخی کردن، مزاح، شوخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
سازش
فرهنگ واژه فارسی سره