جدول جو
جدول جو

معنی ممارن - جستجوی لغت در جدول جو

ممارن
(مُ رِ)
نعت فاعلی از ممارنه. (از منتهی الارب). ماده شتری که آبستن نماید بی آنکه آبستن باشد، ماده شتر بسیار گشنی کرده شده ای که آبستن نگردد. (ناظم الاطباء) ، ماده شتری که شیرش قطع شده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ممارنه و مران شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقارن
تصویر مقارن
با هم پیوسته، نزدیک، همراه، همدم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ)
نعت فاعلی از ممارست. مشغول و مواظب و متوجه و ساعی. (ناظم الاطباء). رجوع به ممارست شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَرْ رَ)
سخت روی. یقال: انه لممرن الوجه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گذشتن. گذر. گذار.
- زودممار، زودگذر. تندسیر. رجوع به شاهد ترکیب بعد شود.
- ممار کردن، گذر کردن. گذشتن:
نکرد یارد بی رای تو ممر و ممار
سپهر زودممار و نجوم نیز ممر.
مسعودسعد (دیوان ص 203)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد که در 26 هزارگزی باختری آغ کند واقع است. دارای 1286 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ایالتی است که در مشرق منطقۀ پاریس واقع است و بوسیلۀ رودمارن مشروب می شود، مرکز آن ’شالون سورمارن’ و شهرهای عمده آن ’اپرنای’، ’ریمس’، ’سنت منه هولد’ و ’ویتری لوفرانسوا’ است، این ایالت 5 ناحیه و 33 بخش و 643 دهستان و 8205 کیلومتر مربع وسعت و 485388 تن سکنه دارد، قسمت شرقی این ایالت جنگلی است و بیشتر مردم آن به امور کشاورزی و تولید لبنیات اشتغال دارند، درقسمت غربی این سرزمین که ’ریمس’ و ’اپرنای’ و ... راتشکیل می دهد امور صنعتی رایج است و دو پنجم سکنۀ آن سرگرم امور صنعتی هستند، صنایع این نقاط بیشتر در زمینۀ مواد غذائی و پارچه بافی و تصفیۀ فلزات و الکترونیک و امور مربوط به شراب سازی است، (از لاروس)
رودی است در فرانسه که از فلات ’لانگر’ سرچشمه گرفته و ’شامون’، ’ویتری لوفرانسوا’ و ’شالون سورمارن’، ’اپرنه’، ’شاتوتیری’ و ’مو’ را مشروب می سازد و وارد رود سن می گردد، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
نزدیک. (از محیط المحیط). با هم قرین. یار و پیوسته. مرتبط و همدم. مصاحب. مأنوس. هم ساز و نزدیک. (از ناظم الاطباء). همراه:
همیشه باشد از مهر او و کینۀ او
ولی مقارن سود و عدو عدیل زیان.
فرخی.
اتفاق آسمانی با اتساق امانی مقارن نشده است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 153). اگر با متانت قلم مهابت شمشیر مقارن و هم طویله نباشد... (سندبادنامه ص 5). به حکم آنکه هر دو متحرک این رکن مقارن یکدیگرند آن را مقرون خواندند. (المعجم چ دانشگاه ص 33) ، همزمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مقارن نزول اجلال و وصول تمکین در آن سرزمین یرلیغ واجب الاتباع نفاذ یافت. (ظفرنامۀ یزدی). مقارن آن حال ابن عم خیرالناس لباس خود را تغییر داده به میدان خرامید. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 550). مقارن آن حال میرزا سلطان اویس... خروج کرده رایت مخالفت برافراخت. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 117). مقارن آن حال میرزا سنجر به مستقر عز خویش رسیده جمعی کثیر از امرا و لشکریان را... ارسال داشت. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 117) ، (اصطلاح نجوم) سیارۀ مقارنه کننده. و رجوع به مقارنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
دورشده. (ناظم الاطباء). دورشونده، به نهایت دورکننده. (منتهی الارب). رجوع به مماتنهشود، شدید. یقال: سار سیراً مماتناً، ای شدیداً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، درنگ و تأخیر کننده در وام. (منتهی الارب). بدبده. بدحساب. آنکه در ادای دین درنگ و تأخیر می کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مماتنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
ماده شتری که گشن بسیار بر وی جهد و باردار نگردد. (ناظم الاطباء). شتر ماده که گشن بسیار برجهد بر وی و بار نگیرد. (ازمنتهی الارب) (از آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ ممرث. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ممرث شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَسَ)
کشیده شدن. انجرار. (از اقرب الموارد). کشیدن. (ناظم الاطباء) ، کاویدن. (منتهی الارب) ، درپیچیدن بر کسی تا افکندن او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). با کسی کاویدن تا بیفکنی او را. (تاج المصادر بیهقی) ، گذشتن و رفتن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مرار شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
مران. (منتهی الارب). آبستن نمودن ماده شتر بی آبستنی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بسیار گشنی کرده شدن ماده شتر و آبستن نگردیدن وی. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ سِ)
قومی در حوالی سیحون که در مقابل اسکندر سخت مقاومت کردند، ولی سرانجام مغلوب گشتند. (از ایران باستان پیرنیا ج 2 صص 1704- 1705)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ محرن. (ناظم الاطباء). رجوع به محرن شود
لغت نامه دهخدا
صدف بری یا بحری. (فهرست مخزن الادویه). قمارون
لغت نامه دهخدا
(تَ حَشْ شی)
سپری شدن شیرناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطع شدن شیر ماده شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممران
تصویر ممران
مامیران
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک، همراه، همدم، همزمان با هم رفیق و قرین شونده، یار همدم، پیوسته متصل، همراه نزدیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقارن
تصویر مقارن
((مُ رِ))
رفیق و قرین شونده، نزدیک، پیوسته، متصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقارن
تصویر مقارن
همزمان، هم هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره
حالت تقارن، هم زمان، پیوسته، متصل، قرین، نزدیک، همدم، یار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مهمان
فرهنگ گویش مازندرانی