جدول جو
جدول جو

معنی ملین - جستجوی لغت در جدول جو

ملین
دارویی که معده و روده ها را نرمی و لینت بدهد، نرم کننده
تصویری از ملین
تصویر ملین
فرهنگ فارسی عمید
ملین(مُ لَیْ یَ)
نرم گردانیده شده. (آنندراج). نرم شده، آرام شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملین(مُ لَیْ یِ)
نرم گرداننده. (آنندراج). هر چیزی که نرم کند. (ناظم الاطباء). نرم کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر هنوز بر صلابت حال اول است به سخنهای ملین و گفتار چرب مبین اگر نرم نشود باری در درشتی نیفزاید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 122)، (اصطلاح پزشکی) لینت دهنده و سست کننده و اسهال آورنده و هر آنچه شکم را نرم کند. (ناظم الاطباء). طبیبان جز داروی تیزرا (چون سقمونیا و شحم حنظل و خربق سیاه و تربد و مانند آن) مسهل نگویند از بهر آنکه داروهای قابض و لزج و شیرین و شور استفراغ اندک کند و جز از معده و امعاء و آنچه بدین نزدیک است استفراغ نکند. (و داروهای استفراغ کننده را که تیز نباشد) ملین گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوایی که به قوت حرارت معتدله و رطوبت خود اخراج نماید آنچه در معده و امعاء است، مانند مغز فلوس و تمرهندی و شیرخشت. (فهرست مخزن الادویه). اعم از منضج و مزلق و مخرج ما فی المعده و امعاء است. (تحفۀ حکیم مؤمن). مسهلی سبک. لینت بخش. که شکم براند اندکی چون مسهل. دارو که معده را به کار دارد نه به بسیار مسهل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ملین
نرماک نرم گرداننده، غذا یا دوایی که با خوردن آن مزاج اندکی عمل کند توضیح دوایی که بقوت حرارت معتدله و رطوبت خود اخراج نماید آنچه در معده و امعا است مانند مغز فلوس و تمر هندی و شیر خشت (مخزن الادویه)
فرهنگ لغت هوشیار
ملین((مُ لَ یِّ))
هرآنچه که باعث شکم روی باشد
تصویری از ملین
تصویر ملین
فرهنگ فارسی معین
ملین
یبوست زدا، نرم کننده، آرام کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متین
تصویر متین
(پسرانه)
دارای پختگی، خردمندی و وقار، استوار، محکم، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معین
تصویر معین
(پسرانه)
یاریگر، کمک کننده، یاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلین
تصویر بلین
(دخترانه)
عهد، قرار (نگارش کردی: بهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مزین
تصویر مزین
زینت داده شده، آراسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملون
تصویر ملون
رنگ آمیزی شده، رنگ شده، رنگارنگ، در علوم ادبی ذوبحرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسین
تصویر مسین
مسی، به رنگ مس، زرد مایل به قرمز، تهیه شده از مس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معین
تصویر معین
جاری، روان، آب چشمه که بر روی زمین جاری شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متین
تصویر متین
دارای متانت، محکم، ثابت، استوار، پابرجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملیح
تصویر ملیح
نمک دار، گندمگون، خوب صورت، نمکین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معین
تصویر معین
مخصوص و مقرر شده، مشخص، معلوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزین
تصویر مزین
زینت دهنده، آراینده، آرایشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبین
تصویر مبین
بیان کرده شده، آشکار، واضح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبین
تصویر مبین
آشکار کننده، واضح، روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبین
تصویر مبین
بیان کننده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معین
تصویر معین
یاری کننده، یار، مددکار
فرهنگ فارسی عمید
(عِ مِلْ لی نَ / عِ نَ / عُ مَ نَ)
عمل به العملین، در رنج و آزار او مبالغه کرد. رجوع به عمل، منتهی الارب و اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدین
تصویر مدین
مرد وام دار، مدیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذلین
تصویر مذلین
جمع مذل در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متین
تصویر متین
پابرجا، ثابت و استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبین
تصویر مبین
بیان کرده شده، پیدا و آشکار کرده، هویدا، آشکار، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالین
تصویر مالین
خونین و مالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلین
تصویر فلین
تازی گشته چوب پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلین
تصویر تلین
نرمی کردن، چاپلوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الین
تصویر الین
نرم تر نرمخوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزین
تصویر مزین
آراسته، مجمل، زینت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متین
تصویر متین
هشیوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبین
تصویر مبین
بازگو کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزین
تصویر مزین
آراسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معین
تصویر معین
نشان زد
فرهنگ واژه فارسی سره