جدول جو
جدول جو

معنی ملیطه - جستجوی لغت در جدول جو

ملیطه
(مَ لِ کِ مُتْ تَ حِ دَ / دِ)
جزیره ای است در بحر مدیترانه که کشتی بولس هنگام مسافرت به روم در آنجا شکست و مقصود از این جزیره همان جزیره مالتای حالیه است که به مسافت 62 میل درجنوب غربی سیسیل واقع است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملیکه
تصویر ملیکه
(دخترانه)
نام همسر عمر خطاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملیحه
تصویر ملیحه
(دخترانه)
زیبا و خوشایند، دارای ملاحت، با نمک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملیله
تصویر ملیله
(دخترانه)
رشته باریک فلزی طلا
فرهنگ نامهای ایرانی
رشته های باریک زر و سیم که با آن ها روی لباس نقش و نگار و زردوزی می کنند، نقش و نگاری که با رشته های زر و سیم در روی پارچه دوخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیطه
تصویر سلیطه
زن زبان دراز، زن بدزبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملیحه
تصویر ملیحه
ملیح، نمک دار، گندمگون، خوب صورت، نمکین
فرهنگ فارسی عمید
(مَ طَ)
از ’م ش ط’، لمه مشیطه، لمۀ شانه کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مشیط و ممشوط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
تأنیث محیط
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
محیطه.
- قضیۀمحیطه، قضیۀ محیط. رجوع به محیط و رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَطْ طَ)
زن پوشیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملتط معنی دوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَطْ یَ / مَ لَ طی یَ)
شهری است در غرب فرات بسیار سرد و دارای میوه های بسیار و در زمینی هموار قرار گرفته و کوههای روم آن را احاطه کرده است. (از اقرب الموارد). شهری است در ترکیه، نزدیک فرات که 130000 تن سکنه دارد و همان ملیطن باستانی است. (از لاروس بزرگ). مهمترین ثغری است (به شام) که از این سوی کوه لکام است و میوه های وی همه مباح است و بی خداوند است. (حدود العالم). شهری است از بلاد روم در محاذات شام از بناهای اسکندر و جامع آن را صحابه بنا کرده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به نزههالقلوب و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طی طَ)
آب سطبر ایستاده در تک حوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مطائط. و رجوع به مطائط شود
لغت نامه دهخدا
(مُیَ)
شکستگی سر به پوست تنک سر رسیده. (منتهی الارب). جراحتی که به پوست سر رسد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یِ طَ)
توجبه ای که اندکتر از مسیط باشد. (ناظم الاطباء). مصغر مسیط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سیل اندکتر از مسیط. (منتهی الارب). و رجوع به مسیط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
مؤنث ملی ٔ، زن توانگر و مالدار و زن مالدار نیکومعامله. (ناظم الاطباء). رجوع به ملی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَیْ یِ نَ)
تأنیث ملین. رجوع به ملین شود.
- ادویۀ ملینه، داروهایی که دفع فضول معده و امعاءرا سهل کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که موجب سهولت عمل دفع روده ها گردد. داروهای نرم کننده مزاج. رجوع به ملین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لی لَ / لِ)
رشته های تاب داده و پیچیده از زر و سیم. (ناظم الاطباء). تار نقره ای یا تلائی که میانش مثل لوله خالی باشد که با آن روی پارچه ملیله دوزی می کنند. اگر تار نقره ای یا تلائی باریک باشد که در سوراخ سوزن برود گلابتون است و اگر پهن باشد نقده است و اگر میان خالی ملیله است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
گرمی تب پوشیده در استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حرارت نهفته در استخوان و گویند: به مله و ملیله، یعنی تب نهفته ای دارد. (از اقرب الموارد). در طب، حالتی میان تب و تندرستی یعنی حرارتی کم با کسالت و اعیاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اذ اسحاق (الصندل) و مزج بدهن نبق و مرخ به اللحم اخرج الملیله من العظام. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً). وان شرب حبه (حب نارکبو) ... ذهب بالملیله. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
آب تیره بوی ناک که در تک حوض بماند. مسیط. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی آب تیره در حوض. (مهذب الاسماء) ، سیل اندک. مسیط. (منتهی الارب) ، چاه شیرین که در آن آب تباه درآید و متغیر گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آب که میان چاه و حوض روان باشد، رودبار که در وی آب اندک روان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
معرب پلیته (فتیله). ج، بلالیط. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بلالیط شود.
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
زن دراززبان. (منتهی الارب) (زمخشری) (دهار). زن هرزه چانه و زبان دراز. (آنندراج). چیره بر شوی. (یادداشت مؤلف). زن غوغایی و فتنه انگیز و زبان دراز و چغاز. (ناظم الاطباء) :
این شوی کش سلیطه هر روزی
بنگر که چگونه روی بنگارد.
ناصرخسرو.
- امثال:
از سه چیز باید حذرکرد: دیوار شکسته، زن سلیطه، سگ گیرنده.
زن سلیطه سگ بی قلاده است.
زن سلیطه شوهر مرد است
لغت نامه دهخدا
(زَ طَ)
لقمۀ لغزنده از عصیده و مانند آن. لغت مولده است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
دوشیدگی ناقه بر شیر گوسپند و دوشیدگی میش بر شیر ماده بز و عکس آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ کَ)
نامه. (منتهی الارب) (آنندراج). صحیفه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملحیه در فارسی مونث ملیح و نامی برای زنان مونث ملیح، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
رشته باریک نقره یی یا طلایی که داخل آن مجوف باشد و با آن روی پارچه نقش و نگارایجاد کنند توضیح اگر تار نقره یی و طلایی باریک باشد چنانکه در سوراخ سوزن فرورود} گلابتون {است و اگر پهن باشد} نقده {و اگر میان خالی باشد} ملیله {است (فرنظا)، حالتی است مانند حمی (تب) توضیح ایلاقی گفته حالتی است که مخالط آن حرارت است و بسر حد حمی نرسیده و با آن اعیا و کسل و بیداری و اعراض مختلفه باشد (مجمع الجوامع)
فرهنگ لغت هوشیار
ملینه در فارسی مونث ملین: نرماک مونث ملین، جمع ملینات. یا ادویه ملینه. داروهایی که موجب لینت و نرمی مواد دفعی داخل روده ها شوند و بسهولت عمل دفع را موجب گردند داروهای نرم کننده مزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیطه
تصویر محیطه
محیطه در فارسی مونث محیط: تریست گردک مونث محیط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیطه
تصویر سلیطه
زن دراز زبان، زن فتنه انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیطه
تصویر خلیطه
در همی در آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیطه
تصویر بلیطه
سفید مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملیحه
تصویر ملیحه
((مَ حَ))
زن با نمک
فرهنگ فارسی معین
((مَ لِ))
رشته های باریک زر و سیم که با آن ها روی یخه یا آستین یا دامن لباس نقش و نگار و زردوزی می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیطه
تصویر سلیطه
((سَ طَ یا طِ))
زن زبان دراز، زن بدزبان
فرهنگ فارسی معین