جدول جو
جدول جو

معنی ملیطنی - جستجوی لغت در جدول جو

ملیطنی
به یونانی اثمد است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملینا
تصویر ملینا
(دخترانه)
نوعی گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میانی
تصویر میانی
وسطی، میانه، میانی مثلاً قرون وسطی
فرهنگ فارسی عمید
به لغت اندلس بقلۀ یمانیه است. (تحفه حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ نی ی)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شهری است به مغرب. (منتهی الارب). شهری است قدیم در افریقای رومی و نهرها و چاهها و آسیابها دارد. (از معجم البلدان). نام شهری است میان تلمسان و الجزایر. (ابن بطوطه). افریقیه از اقلیم دویم و سیم است مملکتی طویل وعریض است و بلاد مشهورش طرابلس و مهدیه و تونس و تاهرت و سجلماسه و قسطنطنیه و قفصه و حامد و سماط و ملیانه و قموده و دارالملکش قرطاجینه بوده است. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 264). شهرکی است در الجزایر در 91هزارگزی جنوب غربی شهر الجزیره با ده هزار تن سکنه و باغهای زیبا و تفرجگاهها. (از قاموس الاعلام ترکی). شهری است به الجزایر با 18100 تن سکنه. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
به یونانی به معنی مالیطرنا است که زاج سیاه و زاج کفشگران باشد. (برهان) (آنندراج). زاج سیاه. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مالیطرنا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَطْ یَ وی / مَ لَ طی یَ وی)
منسوب به ملطیه. رجوع به مادۀ بعد و ملطیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَطْ یَوی / مَ لَ طی یَ وی)
محمد بن غازی، از اهل ملطیه مؤلف کتاب روضهالعقول. یکی از بزرگان فضلای دستگاه سلاجقۀ روم است که چندی دبیر ابوالفتح رکن الدین سلیمانشاه بن قلج ارسلان (588- 600) بود و سپس منصب وزارت او یافت. وی پیش از عهد سلیمانشاه به ترجمه و تهذیب مرزبان نامه شروع کرد و بعد از آنکه به خدمت او رسید به تشویق او کار خود را در 598 هجری قمری به اتمام رسانید و آن را به ’روضهالعقول’ موسوم کرد. و رجوع به مقدمۀ مرزبان نامه چ محمد قزوینی و تاریخ ادبیات ایران تألیف ذبیح الله صفا ج 2 صص 1003- 1005 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ یَ)
دهی از دهستان کل تپه فیض الله بیگی است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 700 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ طَ نَ)
از ’ش طن’، داغ سرین شتران. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه). و رجوع به شیطان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به شهر ملتان. (ناظم الاطباء). هر چیز منسوب به ملتان و در روایت، مطلق هندو را ملتانی گوینداز این جهت که هندوان ساکن ولایت اکثر متوطنان ملتان اند و نظیر این لفظ ترک است که هندوان بر مسلمانان اطلاق کنند چه اوّل قومی که به هندوستان آمده و تاخت وتاراج کرده فوج ترک بوده. ملاطغرا گوید:
زحل به راست ادایی چسان برآرد نام
که واژگون صفت افتاده همچو ملتانی.
بدان که واژونی هندو مثل مشهور است در این صورت مراد از ملتانی هندو خواهد بود مطلقاً. (آنندراج). و رجوع به ملتان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
آنچه قابل مکیدن باشد. چیزی که مکیدن را سزد. شایستۀ مکیدن: قرص مکیدنی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
چشیدنی، مکیدنی. هر چه که قابل مکیدن باشد. آنچه بتوان مکید
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
مردنی. درخور مردن. قابل مردن. رجوع به مردنی شود
لغت نامه دهخدا
قسمی عود بخور است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نام قسمت علیای نهری به شام که از جبل لبنان سرچشمه گیرد، قسمت سفلای آن قاسمیه نام دارد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به مالین که نام قریه های مجتمع است به دو فرسنگی هرات. (از انساب سمعانی). و رجوع به مالین شود
منسوب است به مالین که از قرای باخرز است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ طُ لی ی)
صاعد اندلسی (1029- 1070). در المریه اندلس تولد یافته و در قرطبه بتحصیل پرداخته و در طلیطله عهده دار امر قضا و در فقه و تاریخ و حساب و هیئت از مشاهیر بوده است. او راست: کتاب طبقات الامم و غیره
ابوعبداﷲ. وی کتاب مسلم بن حجاج را روایت کرده و روز چهارشنبه 12 صفرسال 458 هجری قمری درگذشته است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور مالیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دوا که بر ظاهر بشره مالند. مقابل خوردنی. که تنها برای مالیدن است نه خوردن: دواهای مالیدنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَدَ)
قابل خلیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
طین قیمولیاست. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
در اساطیر یونان الهۀ اشعار غنائی است. شکل او را در حال تفکر انگشت بدهان تصویر میکردند. (قاموس الاعلام ترکی در کلمه پولیمنیا)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ طَ لی ی)
شرف الدین ابوعبدالله فخرالدین. او راست مستوجبه المجاهد فی شرح خاتم ابی حامد. و رجوع به شرف الدین ابوعبدالله شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
نسبت است به قلیان.
- کدوی قلیانی، نوعی است از کدو که سری بزرگ و پهن دارد مانند کوزۀ قلیان
لغت نامه دهخدا
(عَلْ)
منسوب است به ’علیان’ که بطنی است از أشجع، و او علیان بن أرجب بن دعام بن مالک بن معاویه بن صعب بن دومان است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر)
لغت نامه دهخدا
(کِلْ)
بمعنی اشق است و آن صمغ گیاهی است که آن رابدران گویند و به عربی صمغ الطرثوث خوانند. (از برهان) (آنندراج) ، اشق و اشتراک و انزروت و انغوزه. (ناظم الاطباء). کلیانس. لغت یونانی است که به فارسی بارزد نامند و نزد بعضی که صاحب اختیارات باشد کلیانی اشق است که به فارسی بدران نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به اشق شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
درخور لمیدن. که لمیدن او ضروری است
لغت نامه دهخدا
منسوب به ملطیه از مردم ملطیه توضیح مشهور و اصح در نسبت مزبور} ملطی {است ولی در نسبت مولف روضه العقول ملطیوی آمده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بیش از یک میلیون از واحد} پول رایج در مملکت خود) سرمایه دارد، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیانی
تصویر کلیانی
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیطلی
تصویر طلیطلی
منسوب به طلیطله از مردم طلیطله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیدنی
تصویر پلیدنی
نوعی از خربزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میهنی
تصویر میهنی
وطنی، ملی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانی
تصویر میانی
معتدل، وسط
فرهنگ واژه فارسی سره