مرکز شهرستان ملایر است که در جلگۀ مسطحی بنا شده است. طول این شهر 48 درجه و 49 دقیقه و 30 ثانیه از مبداءگرینویچ و عرض آن 34 درجه و 17 دقیقه است و 1677 متر از سطح دریا ارتفاع دارد. هوای آن معتدل است و در حدود 25432 تن سکنه دارد. از بناهای دیدنی شهر پارک ناصری است که بانی آن سلطان محمد میرزا برادر عین الدوله و تاریخ بنای آن 1304 هجری قمری است. این شهر، به علت آنکه شاهزاده دولت شاه یکی از پسران فتحعلی شاه اولین کسی بود که به فکر احداث آن افتاد، سابقاً دولت آباد نامیده می شد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به مادۀ قبل شود
مرکز شهرستان ملایر است که در جلگۀ مسطحی بنا شده است. طول این شهر 48 درجه و 49 دقیقه و 30 ثانیه از مبداءگرینویچ و عرض آن 34 درجه و 17 دقیقه است و 1677 متر از سطح دریا ارتفاع دارد. هوای آن معتدل است و در حدود 25432 تن سکنه دارد. از بناهای دیدنی شهر پارک ناصری است که بانی آن سلطان محمد میرزا برادر عین الدوله و تاریخ بنای آن 1304 هجری قمری است. این شهر، به علت آنکه شاهزاده دولت شاه یکی از پسران فتحعلی شاه اولین کسی بود که به فکر احداث آن افتاد، سابقاً دولت آباد نامیده می شد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به مادۀ قبل شود
نام ولایتی است بر کنار دریای عمان و مردم آن ولایت همه...اند چه زنان ایشان هر یک ده شوهر و زیاد کنند و فرزندی که بهم می رسد بعد از یک سال همه یک جا جمع می شوند و هر یک چیزی بر دست می گیرند و آن طفل را می طلبند به جانب هر کدام که مرتبۀ اول متوجه شد از آن شخص است و او تربیت می کند. (برهان) (آنندراج). ولایتی است از اقلیم اول و دوم بر ساحل بحر هند و درخت فلفل را معدن آنجاست و آن درخت بلند می شود و آب از زیر آن روان است وچون رسد و خشک شود از وزیدن باد در آب می ریزد و جمعکرده به اطراف می برند و می فروشند و تجارتی نافع است و مردم اهالی آنجا را صاحب برهان گفته بی عصمتند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام ولایتی از هندوستان در کنارغربی دکن و در برهان می گوید مردم این ولایت همه... (از ناظم الاطباء). اقلیم بزرگی است در بلاد هند و شهرها و دیه های بسیار دارد از آن جمله است: فاکتور، منجرود و دهبیل. فلفل را به تمام عالم از اینجا حمل کنند. (از معجم البلدان). مالابار. بخشی است از ساحل جنوب غربی دکن هندوستان. (از لاروس) (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مالابار و قاموس الاعلام ترکی و نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 262 شود
نام ولایتی است بر کنار دریای عمان و مردم آن ولایت همه...اند چه زنان ایشان هر یک ده شوهر و زیاد کنند و فرزندی که بهم می رسد بعد از یک سال همه یک جا جمع می شوند و هر یک چیزی بر دست می گیرند و آن طفل را می طلبند به جانب هر کدام که مرتبۀ اول متوجه شد از آن شخص است و او تربیت می کند. (برهان) (آنندراج). ولایتی است از اقلیم اول و دوم بر ساحل بحر هند و درخت فلفل را معدن آنجاست و آن درخت بلند می شود و آب از زیر آن روان است وچون رسد و خشک شود از وزیدن باد در آب می ریزد و جمعکرده به اطراف می برند و می فروشند و تجارتی نافع است و مردم اهالی آنجا را صاحب برهان گفته بی عصمتند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام ولایتی از هندوستان در کنارغربی دکن و در برهان می گوید مردم این ولایت همه... (از ناظم الاطباء). اقلیم بزرگی است در بلاد هند و شهرها و دیه های بسیار دارد از آن جمله است: فاکتور، منجرود و دهبیل. فلفل را به تمام عالم از اینجا حمل کنند. (از معجم البلدان). مالابار. بخشی است از ساحل جنوب غربی دکن هندوستان. (از لاروس) (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مالابار و قاموس الاعلام ترکی و نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 262 شود
اندازه و پیمانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وسیله ای که بدان چیز دیگر را بسنجند و برابر کنند بنابراین ترازو و پیمانه معیار است زیرا بوسیلۀ آن دو اشیاء سنجیده و پیموده می شوند. (از اقرب الموارد) ، ترازوی زر. (دهار) (زمخشری). زرسنجه. ترازوی زرسنجه. (نصاب). ترازوی زرسنج. (غیاث) (آنندراج). ترازوی صیرفی. ترازو مثقال. ج، معاییر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خازنان تو ز بس دادن دینار و درم به نماز اندر دارند گرفته معیار. فرخی. ، مقیاس. ملاک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وسیلۀ سنجش. آلت سنجش: ایا شجاعت را نوک نیزۀ تو پناه ایا شریعت را تیغ تیز تو معیار. فرخی. نیک و بد بنیوش و برسنجش به معیار خرد کز خرد برتر به دو جهان سوی من معیار نیست. ناصرخسرو. همبر با دشت مدان کوه را فکرت را حاکم و معیارکن. ناصرخسرو. کسی دیگر خورد گنج اوبرد رنج به معیار خرد این قول برسنج. ناصرخسرو. حاکم خود باش و به دانش بسنج هرچه کنی راست به معیار خویش. ناصرخسرو. فضل را خاطر تو معیار است عقل را فکرت تو میزان است. مسعودسعد. ای نبوده ترا خرد معیار وی نگشته ترا هنر مقیاس. مسعودسعد. گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده اند و گروهی ناقد عقل و گروهی ظرف دانش و گروهی معیار هنر. (نوروزنامه). به وقت مردی احوال مرد را معیار به گاه رادی اسباب جود را میزان. سنائی. و هم این رکن چون مقوم روح چار ارکان جسم را معیار. خاقانی. رایش که فلک سنجد در حکم جهانداری مانند محک آمدمعیار همه عالم. خاقانی. و در شناختن صحیح و معتل اشعار معیاری است... (المعجم ص 24). معیار دوستان دغل روز حاجت است قرضی برای تجربه از دوستان طلب. صائب. ، سنگ محک. (غیاث) (آنندراج). سنگی که صرافان بدان امتحان زر کنند. محک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نرانم بر زبان جز این سخن را که بر معیار عقل آید معیر. ناصرخسرو. اثقال او به مثقال برنکشند و عیار او به معیار برنسنجند. (مقامات حمیدی چ شمیم ص 145). می چون زر و جام او چون گونۀ معیار است از سرخی رنگ زر معیار همی پوشد. خاقانی. هست به معیار عشق گوهر تو کم عیار هست به بازار دل یوسف تو کم بها. خاقانی. ای خانه دار ملک و دین تیغت حصار ملک و دین بهر عیار ملک و دین رای تو معیار آمده. خاقانی. به محک فکرت وقاد و به معیار رای نقاد عیار روزگار ناحق شناس شناخته است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 59). از اهل روزگار به معیار امتحان کم نیستم به هیچ گر افزون نیامدم. عطار. ، قدر. منزلت. مقدار. مقام. رتبت: چو آبستنان عده توبه بشکن در آر آنچه معیار مردان نماید. خاقانی. معیار هر وجود عیان گردد از صفات مقدار هر درخت پدید آید از ثمر. قاآنی. ، نزدعلمای اصول، عبارت است از ظرفی که برابر با مظروف باشد مانند وقت برای روزه. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از محیط المحیط) ، چاشنی کردن زر و سیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
اندازه و پیمانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وسیله ای که بدان چیز دیگر را بسنجند و برابر کنند بنابراین ترازو و پیمانه معیار است زیرا بوسیلۀ آن دو اشیاء سنجیده و پیموده می شوند. (از اقرب الموارد) ، ترازوی زر. (دهار) (زمخشری). زرسنجه. ترازوی زرسنجه. (نصاب). ترازوی زرسنج. (غیاث) (آنندراج). ترازوی صیرفی. ترازو مثقال. ج، معاییر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خازنان تو ز بس دادن دینار و درم به نماز اندر دارند گرفته معیار. فرخی. ، مقیاس. ملاک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وسیلۀ سنجش. آلت سنجش: ایا شجاعت را نوک نیزۀ تو پناه ایا شریعت را تیغ تیز تو معیار. فرخی. نیک و بد بنیوش و برسنجش به معیار خرد کز خرد برتر به دو جهان سوی من معیار نیست. ناصرخسرو. همبر با دشت مدان کوه را فکرت را حاکم و معیارکن. ناصرخسرو. کسی دیگر خورد گنج اوبرد رنج به معیار خرد این قول برسنج. ناصرخسرو. حاکم خود باش و به دانش بسنج هرچه کنی راست به معیار خویش. ناصرخسرو. فضل را خاطر تو معیار است عقل را فکرت تو میزان است. مسعودسعد. ای نبوده ترا خرد معیار وی نگشته ترا هنر مقیاس. مسعودسعد. گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده اند و گروهی ناقد عقل و گروهی ظرف دانش و گروهی معیار هنر. (نوروزنامه). به وقت مردی احوال مرد را معیار به گاه رادی اسباب جود را میزان. سنائی. و هم این رکن چون مقوم روح چار ارکان جسم را معیار. خاقانی. رایش که فلک سنجد در حکم جهانداری مانند محک آمدمعیار همه عالم. خاقانی. و در شناختن صحیح و معتل اشعار معیاری است... (المعجم ص 24). معیار دوستان دغل روز حاجت است قرضی برای تجربه از دوستان طلب. صائب. ، سنگ محک. (غیاث) (آنندراج). سنگی که صرافان بدان امتحان زر کنند. محک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نرانم بر زبان جز این سخن را که بر معیار عقل آید معیر. ناصرخسرو. اثقال او به مثقال برنکشند و عیار او به معیار برنسنجند. (مقامات حمیدی چ شمیم ص 145). می چون زر و جام او چون گونۀ معیار است از سرخی رنگ زر معیار همی پوشد. خاقانی. هست به معیار عشق گوهر تو کم عیار هست به بازار دل یوسف تو کم بها. خاقانی. ای خانه دار ملک و دین تیغت حصار ملک و دین بهر عیار ملک و دین رای تو معیار آمده. خاقانی. به محک فکرت وقاد و به معیار رای نقاد عیار روزگار ناحق شناس شناخته است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 59). از اهل روزگار به معیار امتحان کم نیستم به هیچ گر افزون نیامدم. عطار. ، قدر. منزلت. مقدار. مقام. رتبت: چو آبستنان عده توبه بشکن در آر آنچه معیار مردان نماید. خاقانی. معیار هر وجود عیان گردد از صفات مقدار هر درخت پدید آید از ثمر. قاآنی. ، نزدعلمای اصول، عبارت است از ظرفی که برابر با مظروف باشد مانند وقت برای روزه. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از محیط المحیط) ، چاشنی کردن زر و سیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ابن مرزویه، مکنی به ابوالحسن. کاتب فارسی دیلمی شاعر مشهور. متوفی در 428 هجری قمری معاصر سید رضی است و به عربی شعر می سروده است. دیوانی دارد. درباره او گفته اندکه جامع فصاحت عرب و معانی عجم بوده است. برخی او را ایرانی الاصل می دانند که در بغداد متولد شده و منزل او در درب ریاح در کرخ بوده است و همانجا درگذشته. وبرخی نوشته اند که او در دیلم متولد شد و در بغداد برای ترجمه مطالب از فارسی به عربی به استخدام درآمدو مجوسی بود و به سال 394 هجری قمری نزد شریف رضی اسلام آورد و شعر و ادب را نیز نزد وی آموخت و گویند او در مذهب تشیع راه غلو پیش گرفت و برخی صحابه را سب می نمود. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 264). مهیار در شب یک شنبه پنجم جمادی الثانیۀ 428 هجری قمری درگذشته است. رجوع به مقدمۀ دیوان او چ مصر سال 1344 هجری قمری شود
ابن مرزویه، مکنی به ابوالحسن. کاتب فارسی دیلمی شاعر مشهور. متوفی در 428 هجری قمری معاصر سید رضی است و به عربی شعر می سروده است. دیوانی دارد. درباره او گفته اندکه جامع فصاحت عرب و معانی عجم بوده است. برخی او را ایرانی الاصل می دانند که در بغداد متولد شده و منزل او در درب ریاح در کرخ بوده است و همانجا درگذشته. وبرخی نوشته اند که او در دیلم متولد شد و در بغداد برای ترجمه مطالب از فارسی به عربی به استخدام درآمدو مجوسی بود و به سال 394 هجری قمری نزد شریف رضی اسلام آورد و شعر و ادب را نیز نزد وی آموخت و گویند او در مذهب تشیع راه غلو پیش گرفت و برخی صحابه را سب می نمود. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 264). مهیار در شب یک شنبه پنجم جمادی الثانیۀ 428 هجری قمری درگذشته است. رجوع به مقدمۀ دیوان او چ مصر سال 1344 هجری قمری شود
قریه ای است به مسافت کمی میانۀ شمال و مشرق تل بیضا. در قدیم شهری بوده و اکنون آثار خرابی آن باقی است. (از فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان بیضا که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 391 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قریه ای است به مسافت کمی میانۀ شمال و مشرق تل بیضا. در قدیم شهری بوده و اکنون آثار خرابی آن باقی است. (از فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان بیضا که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 391 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ناقۀ زودتشنه شونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملیاح شود، ناقه ای که درگذرد از شتران سپس آن بازگردد به سوی آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناقۀ زودتشنه شونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملیاح شود، ناقه ای که درگذرد از شتران سپس آن بازگردد به سوی آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دهی است از دهستان حومه بخش حومه شهرستان شهرضا، واقع در 20هزارگزی شمال شهرضا. متصل به شوسۀ اصفهان به شهرضا. دارای 1261 تن سکنه. آب آن از قنات است. کاروانسرای شاه عباسی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش حومه شهرستان شهرضا، واقع در 20هزارگزی شمال شهرضا. متصل به شوسۀ اصفهان به شهرضا. دارای 1261 تن سکنه. آب آن از قنات است. کاروانسرای شاه عباسی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد که در 17هزارگزی جنوب مهاباد و هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 79 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد که در 17هزارگزی جنوب مهاباد و هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 79 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از ولایات ثلاث است که در جنوب همدان و شمال بروجرد واقع است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 291). یکی از شهرستانهای استان پنجم و از نظر تقسیمات کشوری تابع فرمانداری کل همدان است. از شمال به شهرستان همدان و از جنوب به شهرستان بروجرد، از مشرق به شهرستان اراک و از مغرب به شهرستانهای نهاوند و تویسرکان محدود است. منطقه ای است سردسیر و بطور کلی خوش آب و هوا و سالم. مرتفعترین کوه شهرستان در شمال شوسۀ ملایر به اراک و شمال کمازان واقع و معروف به کوه لشکردر است که 2928 متر از سطح دریا بلندتر است. مهمترین رود خانه شهرستان رود خانه خرم آباد است که از شعب رود خانه گاماساب به شمار می آید. محصول عمده این شهرستان غلات و گردو و انگور و سایر میوه ها و حبوبات است و از صادرات مهم آن کشمش، قیسی، گردو، چوب صنوبر، چوب گردو، پوست، پشم و کتیراست. معادنی که در کوههای این شهرستان وجود دارد عبارت است از زغال سنگ و سنگ سفید که در بلورسازی مصرف دارد و سنگ مرمر متوسط و طلا که در اراضی طجر دهستان سامن داخل خاک و شن دیده می شود. در اکثر قراء شهرستان زنان به بافتن قالی، قالیچه، جاجیم و گلیم اشتغال دارند که یکی از صادرات مهم شهرستان محسوب می گردد. شهرستان ملایر از 5دهستان تشکیل یافته و تقسیمات آن به شرح زیر است: 1- دهستان حومه، 52 آبادی. 2- دهستان آورزمان، 47 آبادی. 3- دهستان ترک، 50 آبادی. 4- دهستان سامن، 46 آبادی. 5- دهستان کمازان، 55 آبادی. بنابر آمار فوق شهرستان ملایر با احتساب شهر ملایر از 251 آبادی تشکیل شده و در حدود 000، 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به نشریۀ مؤسسۀ آمار ایران و جغرافیای سیاسی کیهان صص 390- 392 و جغرافیای غرب ایران ص 79 و نزهه القلوب چ لیدن ص 74 شود
یکی از ولایات ثلاث است که در جنوب همدان و شمال بروجرد واقع است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 291). یکی از شهرستانهای استان پنجم و از نظر تقسیمات کشوری تابع فرمانداری کل همدان است. از شمال به شهرستان همدان و از جنوب به شهرستان بروجرد، از مشرق به شهرستان اراک و از مغرب به شهرستانهای نهاوند و تویسرکان محدود است. منطقه ای است سردسیر و بطور کلی خوش آب و هوا و سالم. مرتفعترین کوه شهرستان در شمال شوسۀ ملایر به اراک و شمال کمازان واقع و معروف به کوه لشکردر است که 2928 متر از سطح دریا بلندتر است. مهمترین رود خانه شهرستان رود خانه خرم آباد است که از شعب رود خانه گاماساب به شمار می آید. محصول عمده این شهرستان غلات و گردو و انگور و سایر میوه ها و حبوبات است و از صادرات مهم آن کشمش، قیسی، گردو، چوب صنوبر، چوب گردو، پوست، پشم و کتیراست. معادنی که در کوههای این شهرستان وجود دارد عبارت است از زغال سنگ و سنگ سفید که در بلورسازی مصرف دارد و سنگ مرمر متوسط و طلا که در اراضی طجر دهستان سامن داخل خاک و شن دیده می شود. در اکثر قراء شهرستان زنان به بافتن قالی، قالیچه، جاجیم و گلیم اشتغال دارند که یکی از صادرات مهم شهرستان محسوب می گردد. شهرستان ملایر از 5دهستان تشکیل یافته و تقسیمات آن به شرح زیر است: 1- دهستان حومه، 52 آبادی. 2- دهستان آورزمان، 47 آبادی. 3- دهستان ترک، 50 آبادی. 4- دهستان سامن، 46 آبادی. 5- دهستان کمازان، 55 آبادی. بنابر آمار فوق شهرستان ملایر با احتساب شهر ملایر از 251 آبادی تشکیل شده و در حدود 000، 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به نشریۀ مؤسسۀ آمار ایران و جغرافیای سیاسی کیهان صص 390- 392 و جغرافیای غرب ایران ص 79 و نزهه القلوب چ لیدن ص 74 شود