جدول جو
جدول جو

معنی ملوکان - جستجوی لغت در جدول جو

ملوکان
(مُ)
جمع واژۀ ملوک. ملوک که جمع مکسر ملک است مجدداً ’ان’ (نشانۀ جمع فارسی) در آخرش افزوده شده است و این نوع جمعها در نظم و نثر قدیم معمول بوده است: اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه تفسیر طبری). از روزگار آدم تا روزگار اسماعیل پیغامبر (ع) همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی و اول کس که سخن گفت به زبان تازی اسماعیل پیغامبر بود. (ترجمه تفسیر طبری).
به بوستان ملوکان هزار گشتم من
گل شکفته به رخسارکان تو ماند.
دقیقی.
همه ملوکان آن شب زبان بسته گشتند. (تاریخ سیستان ص 60).
آن کس که ملوکان به غلامیش نیرزند
در خدمت کمتر حشم بارگه ماست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 47).
به زیر سنگ و گل بینی همه شاهان عالم را
کجا آن روز در گیتی ملوکان عجم بینی.
سنائی (ایضاً ص 358)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملکان
تصویر ملکان
(پسرانه)
نام پدر خضر (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملوکانه
تصویر ملوکانه
شاهانه، منسوب و مربوط به شاه، درخور شاهان مانند شاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
ملاح در کشتی های تجارتی، ملاح، ناوبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوکان
تصویر لوکان
آنکه بر روی چهار دست و پا راه برود، ستوری که بد راه برود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَ / نِ)
شاهانه. (آنندراج). مأخوذ از تازی، شاهی. مانند شاه. بطور شاه. (از ناظم الاطباء). سزاوار ملوک. درخور شاهان و بزرگان:
سکندر به آیین فرهنگ خویش
ملوکانه برشد به اورنگ خویش.
نظامی.
آن خوی ملوکانه که با شیر فرورفت
واﷲ که نیامیزد با خون پلیدی.
مولوی.
شنیدم که جشنی ملوکانه ساخت
چو چنگ اندر آن بزم خلقی نواخت.
سعدی.
به اسبان تازی واستران راهوار برنشسته و جامه های ملوکانه پوشیده و غلامان ماه پیکر و سرهنگان بسیار بر خود جمع کرده... (تاریخ غازان ص 313)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان رودبار، بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. سکنۀ آن 116 تن. آب آن از رود خانه اسبمرد و محصول آن غلات، برنج، توت و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ ذِ)
دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان واقع در 92000گزی جنوب خاوری نصرت آباد و 15000گزی شمال راه فرعی بم به خاش. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شهرکی است به کرمان و از وی نیل و زیره و نیشکر خیزد و این جا پانیذ کنند. (حدود العالم). رجوع به منوغان و منوقان و منوجان شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بنت است که در بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوکان
تصویر لوکان
آنکه بزانو و دست راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوکانه
تصویر ملوکانه
در خور شاهان و بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
شب و روز، و بمعنای ناوبر در کشتیهای تجارتی هم گویند، در یانورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
تثنیه ملا (ملأ)، شب و روز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
((مَ لَ))
ملاح، دریانورد، ناوبر در کشتی های تجاری (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملوکانه
تصویر ملوکانه
((مُ نِ))
شاهانه، پادشاهانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
ملاح
فرهنگ واژه فارسی سره
پادشاهانه، خسروانه، شاهانه، شاهوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
Sailor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
(FR) marin
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
水手
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
מלח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
선원
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
(TR) denizci
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
(ID) pelaut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
नाविक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
(ES) marinero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
(IT) marinaio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
(NL) matroos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
моряк
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
моряк
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
(PL) marynarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
(DE) Matrose
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
(PT) marinheiro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
水夫
دیکشنری فارسی به ژاپنی