جدول جو
جدول جو

معنی ملهوق - جستجوی لغت در جدول جو

ملهوق
(مِلْ / مُ لَ وِ)
لاف زننده به چیزی که ندارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملهوف
تصویر ملهوف
اندوهگین، دل سوخته، ستم دیده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ هَُ وو)
بازی کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اللهو، المراه الملهو بها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَهَْ وَ)
رجل ٌ لهوق ٌ، مرد ناآزموده کار، آنکه بگوید و نکند. مرد لافی نازنده به چیزی که ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چسب دار و چسبنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برچفسیده شده. (آنندراج). برچسبیده و پیوسته. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
افروخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
نام ماهیی که بطور افسانه تصور کرده بودند زمین بر پشت آن قرار گرفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ وَ)
آن گوشت که نیک پخته نبود. (مهذب الاسماء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نااستوار: حدیث ملهوج و رأی ملهوج. (از اقرب الموارد). مبتذل (مثل، شعر، کلام) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
سپوخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
مرد استواراندام آگنده گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سیاه سپیدموی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه مویهای وی سیاه سپید شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، داغ کرده بر تندی زیر بناگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اسب یا شتری که برتندی بناگوش وی داغ گذاشته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
اندوهگین. (مهذب الاسماء) (غیاث). حسرت خورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندوهگین از درد یا رفتن مال. (از اقرب الموارد). متحسر. دریغخوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملهوف القلب، سوخته دل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
، ستمدیدۀ مضطردادخواه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مظلوم. (غیاث). ستمدیدۀ فریادخواه. مظلوم مستغیث. (ازاقرب الموارد) : عدل شاه مستعان ملهوفان، مستغاث مظلومان و مستمسک مهجوران است. (سندبادنامه ص 112). گویی... رگ ابریشمین آن رسن با جان ملهوفان پیوندی داشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). چون ما به استماع کلام ملهوفان عادت کرده ایم... (از مکاتیب خواجه رشیدالدین فضل اﷲ)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بهق زده شده. (از منتهی الارب). گرفتار بهق. (ناظم الاطباء). لک و پیس شده. بهق زده. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترک مبالغه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مبالغه نکردن در عمل و کلام. (از اقرب الموارد) ، خود را آراستن به چیزی مانند سخاوت و جوانمردی و دین و جز آن که در وی نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَهَْ هََ)
ملهق اللون، سپیدفام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سفیدکرده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملصوق
تصویر ملصوق
بر چسبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملهوف
تصویر ملهوف
اندوهگین، حسرت خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملهوف
تصویر ملهوف
((مَ))
اندوهگین، ستم دیده، مظلوم
فرهنگ فارسی معین
دادخواه، ستمدیده، مضطر، مظلوم، غمگین، اندوهگین، غمزده، غمین
فرهنگ واژه مترادف متضاد