جدول جو
جدول جو

معنی ملهج - جستجوی لغت در جدول جو

ملهج
(مُ لَهَْ هََ)
آنچه از کار درماند و بخسبد. (منتهی الارب). آنکه بخسبد و از کار بازماند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملهم
تصویر ملهم
الهام کننده، تلقین کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهج
تصویر منهج
راه راست، راه آشکار، راه پیدا و گشاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
کسی که امری به او الهام یا تلقین شده، الهام شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو و عقب جمجمه که در نوزادان استخوان های آن نرم است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبهج
تصویر مبهج
شادی آورنده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ هََ)
آن که حرف زند در هر حق و باطل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که حرف زند در حق و باطل. (ناظم الاطباء) ، مرد بلیغ فصیح. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
دراز از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
نام درختی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ)
سنگ بزرگ، شتر مادۀ قوی و استوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
پیه تنک و شیر تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). پیه و شیر تنک و رقیق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر با آب نیامیخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
نعت فاعلی از مصدر ارهاج. رجوع به ارهاج شود، نوء مرهج، ستارۀ بسیار باران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
مسهک. گذرگاه باد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ)
لبن ٌ سمهج لمهج، شیر چربناک شیرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
خوش و شادمان کننده. (غیاث). شاد و مسرور و سازنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، زمینی که صاحب نبات زیبا باشد. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَهَْ هَِ)
نیکویی آورنده و پیراینده و زیبا سازنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مبهج. خوش و شادمان کننده. (غیاث). شاد و مسرور سازنده. (آنندراج). شادمانی آورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود، کسی که خود را زیبا و خوش صورت جلوه دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
خبازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جانوری هست که با وی همی جنبد، چون حربا که با آفتاب همی گردد هر چگونه که گردد، و نیز برگ کشت و گیا با او همی گردند و آن بر برگ ماش و بر برگ ملخج و سوس پیداتر است. (التفهیم چ همایی ص 60). و رجوع به خبازی و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ مُ)
شیفتگی و حرص. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تلهجم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
پناه جای. (منتهی الارب) (آنندراج). پناهگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منهج
تصویر منهج
راه پیدا و گشاد و روشن و فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهج
تصویر تلهج
شیفتگی و حرص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحج
تصویر ملحج
پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی که چون شتران خورند مست شوند توضیح هویت این گیاه را نشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
الهام کننده، در دل افکننده از جنس خیر و آن حقتعالی است
فرهنگ لغت هوشیار
بازی، زمان بازی، بازیگاه، لشتخانه (تماشا خانه) بازیچه سر گرمی سر گرم کننده، خریش لهو، زمان لهو، مکان لهو، جای بازی ملعب، موضع اقامت. آلت لهو و بازی، جمع ملاهی آنکه بازی دهد، مسخره بذله گوی مقلد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتج
تصویر ملتج
توفانی کوهه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو سر بچه: (رویم را بر گردانیدم و سنجاق را تا بیخ توی ملاج بچه فرو کردم) (ص. هدایت)
فرهنگ لغت هوشیار
شادی بخش شادی آفرین شادی بخش شادی آفرین شاد سازنده مسرور کننده. شاد سازنده مسرور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهج
تصویر ماهج
شیر تنک، شیر ناب، پیه تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
((مُ هِ))
الهام کننده، تلقین کننده، خدای تعالی، جمع ملهمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهج
تصویر منهج
((مِ یا مَ هَ))
راه، روش، طریقه، جمع مناهج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
((مُ هَ))
الهام شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
((مَ))
قسمت بالای جمجمه که در دوران نوزادی نرم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبهج
تصویر مبهج
((مُ هِ))
شاد سازنده، مسرور کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملهی
تصویر ملهی
((مُ))
آن که بازی می دهد، بذله گوی، مقلد
فرهنگ فارسی معین