در بدیع شعری که یک مصراع یا بیت آن به فارسی و یک مصراع یا بیت آن به عربی یا زبان دیگر باشد، ذولسانین، روشن، درخشان، رنگارنگ، حیوانی که در بدنش لکه ها و خال هایی خلاف رنگ اصلی او وجود داشته باشد
در بدیع شعری که یک مصراع یا بیت آن به فارسی و یک مصراع یا بیت آن به عربی یا زبان دیگر باشد، ذولسانین، روشن، درخشان، رنگارنگ، حیوانی که در بدنش لکه ها و خال هایی خلاف رنگ اصلی او وجود داشته باشد
گرز آهنین، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود
گُرز آهنین، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گُرزِه، دَبوس، لَخت، چُماق، سَرپاش، سَرکوبِه، عَمود
زمین بی آب و گیاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بیابان بی آب و گیاه. (ناظم الاطباء) ، ریگ توده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، محل ملاقات. (ناظم الاطباء). مجلس اجتماع. (اقرب الموارد)
زمین بی آب و گیاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بیابان بی آب و گیاه. (ناظم الاطباء) ، ریگ توده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، محل ملاقات. (ناظم الاطباء). مجلس اجتماع. (اقرب الموارد)
مقمعه. عمود آهنین: اول نفس خود را به مقمعه توبت نصوح از تورط و انهماک در مناهی و ملاهی قلع و قمع کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 373). و رجوع به مادۀ قبل شود
مقمعه. عمود آهنین: اول نفس خود را به مقمعه توبت نصوح از تورط و انهماک در مناهی و ملاهی قلع و قمع کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 373). و رجوع به مادۀ قبل شود
دبوس. (ترجمان القرآن). عمود آهنی و آکس که بدان پیل رانند. (منتهی الارب) (آنندراج). عمودی آهنین و سرکج که بدان بر سر فیل زده و آن را می رانند. (ناظم الاطباء). عمودی آهنی و گویند همچون چوگان که با آن بر سر فیل زنند. (از اقرب الموارد). رجوع به مقمعه شود، چوبی است که آن را بر سر مردم زنند. ج، مقامع. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی که بر سر مردم زنند تا خوار و ذلیل گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دبوس. (ترجمان القرآن). عمود آهنی و آکس که بدان پیل رانند. (منتهی الارب) (آنندراج). عمودی آهنین و سرکج که بدان بر سر فیل زده و آن را می رانند. (ناظم الاطباء). عمودی آهنی و گویند همچون چوگان که با آن بر سر فیل زنند. (از اقرب الموارد). رجوع به مقمعه شود، چوبی است که آن را بر سر مردم زنند. ج، مقامع. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی که بر سر مردم زنند تا خوار و ذلیل گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ثریده مصمعه، اشکنۀ برآورده سر و تاجدار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گاو تشنۀ برچفسیده سپس بر تهیگاه و پهلو از تشنگی. (منتهی الارب). جمع واژۀ مصمعات، گاو لاغرشکم. ج، مصمعات. (منتهی الارب)
ثریده مصمعه، اشکنۀ برآورده سر و تاجدار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گاو تشنۀ برچفسیده سپس بر تهیگاه و پهلو از تشنگی. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ مصمعات، گاو لاغرشکم. ج، مصمعات. (منتهی الارب)
طبق پهن و گرد مسین که در آن ظروف غذاخوری گذارند. (ناظم الاطباء). طبق مسین بزرگ که ظروف غذا در آن نهند و حمل کنند. سینی بزرگ. مجموعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
طبق پهن و گرد مسین که در آن ظروف غذاخوری گذارند. (ناظم الاطباء). طبق مسین بزرگ که ظروف غذا در آن نهند و حمل کنند. سینی بزرگ. مجموعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
گیاه پژمرده، سبزه زار گیاه زار، روزی بخور و نمیر، گروه بسیار لمعه در فارسی: تابش درخش روشنی یک درخش روشنی پرتو: در آمدی زدرم کاشکی چو لمعه نور که بر دو دیده ما حکم اوروان بودی. (حافظ. 308)
گیاه پژمرده، سبزه زار گیاه زار، روزی بخور و نمیر، گروه بسیار لمعه در فارسی: تابش درخش روشنی یک درخش روشنی پرتو: در آمدی زدرم کاشکی چو لمعه نور که بر دو دیده ما حکم اوروان بودی. (حافظ. 308)
روشن کرده و درخشان، رنگارنگ، پارچه دارای رنگ های مختلف، جانوری که پوست بدنش دارای لکه ها و خال هایی غیر از رنگ اصلی باشد، شعری که در آن یک مصرع عربی و یک مصرع فارسی و یا یک بیت عربی و یک بیت فارسی
روشن کرده و درخشان، رنگارنگ، پارچه دارای رنگ های مختلف، جانوری که پوست بدنش دارای لکه ها و خال هایی غیر از رنگ اصلی باشد، شعری که در آن یک مصرع عربی و یک مصرع فارسی و یا یک بیت عربی و یک بیت فارسی