جدول جو
جدول جو

معنی ملمج - جستجوی لغت در جدول جو

ملمج(مُ لَ م مَ)
رمح ملمج، نیزۀ نرم لغزان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بدیع شعری که یک مصراع یا بیت آن به فارسی و یک مصراع یا بیت آن به عربی یا زبان دیگر باشد، ذولسانین، روشن، درخشان، رنگارنگ، حیوانی که در بدنش لکه ها و خال هایی خلاف رنگ اصلی او وجود داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملجم
تصویر ملجم
لجام شده، کنایه از مطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ململ
تصویر ململ
نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو و عقب جمجمه که در نوزادان استخوان های آن نرم است
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَمْ مَ)
رجل مخمج الاخلاق، مرد تباه خو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَمْ مَ)
سخت محکم برآمده در چیزی. (منتهی الارب). درج شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی، از تدمیج. رجوع به تدمیج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
تیر قمار ناتراشیده و پیکان نانهاده. (منتهی الارب). قدح من قداح المیسر، قسمی تیر قمار. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، مسلک هموار. (منتهی الارب). راه هموار. (ناظم الاطباء) ، نوعی از خط عربی. (ابن ندیم از یادداشت مؤلف) ، ریسمان نیک تابیده. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از ادماج
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
آنکه می پیچد در جامه. (ناظم الاطباء). پیچندۀ چیزی در جامه. (آنندراج) : ادمجه، لفه فی ثوب. (متن اللغه). نعت فاعلی است از ادماج. رجوع به ادماج شود
لغت نامه دهخدا
(گَ مِ / مُ)
پر ماهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مِ)
تیزنگرنده و آنکه چشم او فروشود به مغاک. (آنندراج) (از اشتینگاس) ، آنکه چهرۀ اواز خشم متغیر گردد. (آنندراج) (از اشتینگاس) ، آنکه گرداند حدقۀ چشم از بیم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
پیکان دراز باریک. ج، سلامج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَحَجْ جُ)
ناشتا شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تلمظ. (تاج المصادر بیهقی). لب لیسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تلمظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
آن که رنگارنگ نگار کند بر جامه ها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملمه در فارسی مونث ملم: بد آمد پتیار سختی مونث ملم پیش آمد سخت بلا، جمع ملمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمی
تصویر ملمی
خلر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلمج
تصویر جلمج
پارسی تازی گشته سلمک گزنه سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمج
تصویر تلمج
لب لیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تیر منگیا (منگیا قمار)، پیکان نانهاده، روش هموار، گونه ای دبیره نویسی پیچنده در پیچنده فرو رفته ژرف فرو رفته تیرقمار، پیکان نانهاده، مسلک هموار، یکی از اشکال خطوط اسلامی. پیچنده چیزی در جامه. سخت محکم در آمده در چیزی. گ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو سر بچه: (رویم را بر گردانیدم و سنجاق را تا بیخ توی ملاج بچه فرو کردم) (ص. هدایت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتج
تصویر ملتج
توفانی کوهه دار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی که چون شتران خورند مست شوند توضیح هویت این گیاه را نشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحج
تصویر ملحج
پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملجم
تصویر ملجم
لگام کرده شده، افسار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمس
تصویر ملمس
لمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمع
تصویر ملمع
روشن کننده و درخشان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ململ
تصویر ململ
قسمی پارچه نخی نازک و لطیف که از آن چارقد و جامه تابستانی دوزند: (پیراهنش به چسبیده بود و از زیر ململ نازکی که بتن داشت موهای زبر پر پشت سیاهش شناور تو عرق تنش بود) (تنگسیر. 10)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملجم
تصویر ملجم
((مُ جِ))
لجام کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملمع
تصویر ملمع
((مُ لَ مَّ))
روشن کرده و درخشان، رنگارنگ، پارچه دارای رنگ های مختلف، جانوری که پوست بدنش دارای لکه ها و خال هایی غیر از رنگ اصلی باشد، شعری که در آن یک مصرع عربی و یک مصرع فارسی و یا یک بیت عربی و یک بیت فارسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ململ
تصویر ململ
((مَ مَ))
نوعی پارچه نخی سفید و نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملمه
تصویر ملمه
((مُ لَ مَّ))
سختی ها، پیشآمدهای سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
((مَ))
قسمت بالای جمجمه که در دوران نوزادی نرم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدمج
تصویر مدمج
((مُ دَ مَّ))
سخت محکم در آمده در چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملجم
تصویر ملجم
((مُ لْ جَ))
لجام زده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملجم
تصویر ملجم
لگام گیر
فرهنگ واژه فارسی سره