جدول جو
جدول جو

معنی ملقوط - جستجوی لغت در جدول جو

ملقوط(مَ)
از زمین برگرفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بچۀ نوزادۀ بر زمین افکنده. (منتهی الارب) (آنندراج). لقیط و از زمین برگرفته. (ناظم الاطباء). کودک نوزادی که بر زمین افکنند و برداشته شود. ج، ملاقیط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منقوط
تصویر منقوط
نقطه دار، نقطه گذاشته شده، حرفی که دارای نقطه باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
خامه. (منتهی الارب) (آنندراج). قلم و خامه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منقاش و آن چیزی است از آهن که بدان موی برکنند به هندی موچنا. (منتهی الارب) (آنندراج). منقاش و موچینه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تننده. (منتهی الارب) (آنندراج). عنکبوت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، ملاقیط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
معدن. (از ذیل اقرب الموارد) ، موضع طلب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
آنچه بدان چیزی را برگیرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه بدان چیزی را بردارند مانند ملقط آهنگر و ملقط آتش. ج، ملاقط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آمیخته نسب گردیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لواط کرده شده. (ناظم الاطباء). مأبون. مخنث. پسر بد. پسری که با اوعمل غیرطبیعی کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ ملط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ملط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قُوو)
لقوه زده. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتار بیماری لقوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ وا)
سخت لاغر گردیدن شتر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سست شده از کتک خوردن. (ناظم الاطباء). گران به ضرب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برزمین افکنده. (ناظم الاطباء). انداخته. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ترس ملطوط، سپر واژگون. (ناظم الاطباء). سپر بر روی افتاده و واژگون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
به جای ’من القوم’ نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَطَ)
امراءه ملقوطه، زنی که از زمین برگرفته باشند آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملقوط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حرف خجک زده. (آنندراج). هر حرفی از حروف الفبا که دارای نقطه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نقطه دار. بانقطه. معجم. مقابل مهمل. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر شاعری... حرف عطل یا منقوط لازم دارد هرآینه از نوع تعسفی خالی نباشد. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 317). در ضمن آن چیزی از قلب و تصحیف و استعمال حروف عطل یا منقوط لازم دارد. (المعجم چ دانشگاه ص 432).
- منقوط کردن، نقطه گذاشتن.
، کتاب منقوط، کتاب نقطه گذاشته شده. (ناظم الاطباء). کتاب مشکول. (اقرب الموارد) ، نزد شعرا، شعری که همه حروف آن نقطه دار باشد. (از اقرب الموارد). نزد شعرا کلامی است که کاتب یا شاعر او را انشاء کند به وجهی که جمیع حروف او منقوط بود و این از اقسام حذف است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
پسرخوانده کسی را. (آنندراج). کسی که دارای پسرخوانده باشد، چسبیده و ملصق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زکام زده. (آنندراج) (از منتهی الارب). زکام زده و گرفتار زکام. (ناظم الاطباء).
- ملبوطبه، زکام زده. (از اقرب الموارد).
- ، رجل ملبوطبه، مرد سرگردان کار خویش. (از اقرب الموارد).
، زمین افکنده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لحم مذقوط، گوشت مگس ریده. (منتهی الارب). گوشتی که مگس بر آن پلیدی کرده باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خرمای افتاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کوتاه. (منتهی الارب). قصیر. (ذیل اقرب الموارد). بلقط. و رجوع به بلقطشود، سر دیوار. (برهان). بلگن:
ای عهد تو بیمدار و پیمان تو سست
چون برف تموز و آفتاب بلکن.
رکن الدین سنجری.
بلکس. بلگن. پلکن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملوط
تصویر ملوط
لواط کرده شده، مابون، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار
دیلدار پنده دار نقطه دار. یا حرف (حروف) منقوط. حرف (حروفی) که دارای نقطه باشد مقابل حرف (حروف) عطل مهمله: (اگر شاعری... حرف عطل یا منقوط لازم دارد هر آینه از نوع تعسفی خالی نباشد) (المعجم. مد. چا. 317: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقاط
تصویر ملقاط
خامه کلک، مو چین، تننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحوط
تصویر ملحوط
نگریسته از کنج چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقوط
تصویر بلقوط
کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
نقطه دار، منقوطه
متضاد: مهمله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امرد، خنیث، لواطه، مخنث
فرهنگ واژه مترادف متضاد