جدول جو
جدول جو

معنی ملقرنی - جستجوی لغت در جدول جو

ملقرنی
(مَ لَ یَ)
دهی از دهستان کل تپه فیض الله بیگی است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 700 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
یابنده، کسب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرنس
تصویر مقرنس
نوعی گچ بری در سقف بناها به شکل نقش و نگار برجسته یا پله پله، ویژگی سقف یا گنبدی که به این شکل گچ بری شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
در تصرف و مالکیت کسی درآمده، کسب شده، به دست آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
وظیفۀ قراردادی و همیشگی، وظیفه، مستمری
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ)
حاج شیخ عبدالله بن محمدحسن بن ملا عبدالله مامقانی الاصل و الشهره. از اکابر و فحول علمای امامیه. در ربیع الاول 1290 هجری قمری در نجف متولد شد و به تحصیلات مقدماتی پرداخت و سپس به فراگرفتن علوم عالی فقهی روی آورد و به سبب روشن بینی و فراست بسیار به تحریر شرح و تألیف کتب مهم دینی روی آورد و آثار بسیار ارزنده از خود برجای نهاد که از آن جمله است: ارشاد المتبصرین، تحفهالخیره فی احکام الحج و العمره، تحفهالصفوه فی الحبوه، تنقیح المقال فی احوال الرجال، الدر المنضود فی ضیغ الایقاعات و العقود، سراج الشیعه، السیف البتار فی دفع شبهات الکفار، مرآه الرشاد فی الوصیه الی الاحبه و الاولاد، مرآه الکمال لمن رام درک مصالح الاعمال، المسائلی البصریه، مطارح الافهام فی مبانی الاحکام، مقیاس الهدایه فی علم الدرایه، مناهج المتقین فی فقه ائمه الحق الیقین، منتهی المقاصد الانام فی نکت شرایع الاسلام، نتایج التنقیح، نهایه المقال فی تکمله غایه الاّمال و بسیاری رسالات. وفات وی در پانزدهم شعبان 1351 هجری قمری در نجف روی داده است. (از ریحانهالادب ج 5 صص 157- 159)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
منسوب به ممقان.
- مثل سرباز ممقانی، سخت مبرم و مصر و متعب در مطالعۀ دین از مدیون. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ نی ی)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی اثمد است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ململی هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شهری است نزدیک قونیه. (منتهی الارب). شهری است از شهرهای روم در نزدیکی قونیه. از کوههای آن سنگ آسیا برند. (از معجم البلدان). و رجوع به نزهه القلوب و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به شهر ملتان. (ناظم الاطباء). هر چیز منسوب به ملتان و در روایت، مطلق هندو را ملتانی گوینداز این جهت که هندوان ساکن ولایت اکثر متوطنان ملتان اند و نظیر این لفظ ترک است که هندوان بر مسلمانان اطلاق کنند چه اوّل قومی که به هندوستان آمده و تاخت وتاراج کرده فوج ترک بوده. ملاطغرا گوید:
زحل به راست ادایی چسان برآرد نام
که واژگون صفت افتاده همچو ملتانی.
بدان که واژونی هندو مثل مشهور است در این صورت مراد از ملتانی هندو خواهد بود مطلقاً. (آنندراج). و رجوع به ملتان شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَلْ لَ نی ی)
مرد فصیح زبان. مرد زبان آور. مرد زودگوی و حاضرجواب
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کهنه خر. آنکه کالا و متاع کهنه می خرد. (یادداشت بخط مؤلف) (از انساب سمعانی) ، آنکه کالای کهنه می فروشد. کهنه فروش. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
صالح بن عمر بن رسلان، از قاضیان و عالمان حدیث در قرن نهم هجری. رجوع به صالح (ابن عمر....) در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عمر بن رسلان بن نصیر بن صالح کنانی عسقلانی مکنی به ابوحفص و مشهور به سراج الدین. از عالمان حدیث در قرن هشتم بود. بسال 724 هجری قمری در بلقینه متولد شد و بسال 769 هجری قمری منصب قضاوت شام را یافت و در 805 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: التدریب، تصحیح المنهاج، محاسن الاصطلاح و سایر تألیفات. (از الاعلام زرکلی ج 4 ص 205) (از التبیان و الضوءاللامع و شذرات الذهب)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نا)
مار شاخدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مقرنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نا)
ادیم مقرنی، ادیمی پیراسته به قرنوه. (مهذب الاسماء). سقاء مقرنی، مشک به قرنوه پیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
مواجب، درقدیم بمعنی حقوق و مواجب و وظیفه بکار میرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرنس
تصویر مقرنس
سقف یا گنبد گچبری شده
فرهنگ لغت هوشیار
سرمایه دار، سرمایه دهنده بدست آمده کسب شده. گرد آورنده (مال) فراهم آورنده ذخیره کننده، لازم گیرنده ملازم (حیا و جز آن)، دارنده مالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرنی
تصویر مخرنی
انباری، گیاه دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرنس
تصویر مقرنس
((مُ قَ نَ))
بنای بلند با سقف آراسته به نقش و نگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
((مُ قَ رَّ))
ماهیانه، حقوق، مستمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
((مُ تَ))
فراهم کننده، به دست آورنده، مالک، متصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
Allowance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
allocation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
mesada
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
Zulage
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
dodatek
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
пособие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
надбавка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
toelage
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
asignación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
indennità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی