جدول جو
جدول جو

معنی ملقاه - جستجوی لغت در جدول جو

ملقاه(مُ)
هر چیز استعمال شده و افکنده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملقاه(مَ)
شعبه سر زهدان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، ملاقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاقه
تصویر ملاقه
قاشق بزرگی که با آن غذا را از دیگ توی کاسه یا بشقاب می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قَ / قِ)
مأخوذ از تازی، چمچه و ملاغه. (ناظم الاطباء). مصحف ملعقه. کفچۀ طعام. قاشق دراز دسته دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاغه و ملعقه شود.
- امثال:
شتر را با ملاقه آب دادن. (امثال و حکم ج 2 ص 1018)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رجوع به ملطاط (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
مشطالغول و آن به کوهستان های بلند روید و شاخهای باریک دارد و گل و میوه نیارد و برگش به برگ گشنیز ماند و گویند سه اوقیه آشامیدن آن در گزیدگی سگ هار سودمند بود. (ابن البیطار از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاه مشطالغول. (از دزی ج 2 ص 613)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
بیهوده گفتن و خطا کردن در سخن. لغا. لغو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به لغا و لغو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
جمع واژۀ ملقه. (از اقرب الموارد). رجوع به ملقه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خامه. (منتهی الارب) (آنندراج). قلم و خامه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منقاش و آن چیزی است از آهن که بدان موی برکنند به هندی موچنا. (منتهی الارب) (آنندراج). منقاش و موچینه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تننده. (منتهی الارب) (آنندراج). عنکبوت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، ملاقیط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن فحش گوی بدزبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَقْ قَ بَ)
تأنیث ملقب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملقب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ حَ)
مادۀ باردار. ج، ملاقح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ حَ)
مفرد ملاقح. (منتهی الارب). بادی که از ابر بارانهای سودمند فرود می آورد. (ناظم الاطباء). ریح ملقحه، باد که درخت را باردار کند و از ابر باران آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاقح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ عَ)
امراءه ملقعه، زن پلیدزبان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَقَ مَ / مِ)
آلیاژ جیوه با فلزات است. (فرهنگ اصطلاحات علمی). مأخوذ از عربی ’ملغمه’، ترکیبی از جیوه با فلزی دیگر. (از لاروس). ملغمه. و رجوع به ملغمه و ذیل آن شود.
- ملقمه کردن، روشی است برای استخراج طلا و نقره از کانیهای آنها به وسیلۀ جیوه. از قرن شانزدهم تا نوزدهم مهمترین روش استخراج طلا بوده است. روش عمل چنین بوده است: کانی طلا و نقره را پس از آسیا کردن، با جیوه به صورت مخلوط یکنواختی درمی آورند. طلا و نقره با جیوه به صورت ملقمه درمی آید و از ناخالصی جدا می شود. پس از آن به وسیله تقطیر ملقمه در ظرفهای آهنی مخصوص جیوه را از آن جدا می کنند تا طلا و نقره به صورت خالص درآید. (از فرهنگ اصطلاحات علمی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تاوه. روغن گداز. (دهار). تاوه. ج، مقالی. (مهذب الاسماء). که قلیه بریان کنند در وی. مقلی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). تابه. ج، مقالی. (ناظم الاطباء). ظرفی از مس و گویند ازسفال که طعام در آن تفت دهند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ جَ)
از ’ل ق ی’، کسی را دیدن. (تاج المصادربیهقی) (دهار). دیدار کردن با کسی و نیز رسیدن آن را. لقاء. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). روبرو شدن و برخورد کردن با کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاقات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سرکوب. (بحر الجواهر، یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از جماع بر پشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
مرقات. نردبان. زینه. (منتهی الارب). سلم. پایه. نردبان از خشت و یا از سنگ. (دهار). ج، مراقی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مرقات شود
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ لَ)
لقاء. دیدار کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جای آب خوردن. (منتهی الارب). موضع سقی. (اقرب الموارد) ، آلت آب خوردن. (منتهی الارب). آب دان مرغ. (مهذب الاسماء) ، آنچه برای کوزه ها و مشکها قرار داده شود تا آنها را بر آن بیاویزند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جای آب خوردن. (منتهی الارب). موضع سقی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملقاط
تصویر ملقاط
خامه کلک، مو چین، تننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقاع
تصویر ملقاع
بد زبان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقبه
تصویر ملقبه
مونث ملقب زنی که دارای لقب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقمه
تصویر ملقمه
آلیاژ جیوه با فلزات است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقلاه
تصویر مقلاه
الک دو لک چفته، ماهی تابه
فرهنگ لغت هوشیار
ملاقات در فارسی: همپرسکی همپرسگی (پژوهشی در اساطیر ایران بهار) دیدار
فرهنگ لغت هوشیار
از ملعقه کترا آش کترا (گویش گیلکی) قاشقی بزرگ که بوسیله آن غذا را از دیگ بیرون آورده داخل ظرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقاه
تصویر مرقاه
مرقات در فارسی: پایه نردبان پله نردبان پلکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقاه
تصویر لقاه
میانه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقحه
تصویر ملقحه
بار دار آبستن بار گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ قِ))
گرفته شده از «ملعقه» عربی به معنای قاشق بزرگ که با آن غذا را می کشند
فرهنگ فارسی معین
قاشق بزرگ، ملعقه، چمچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد