جدول جو
جدول جو

معنی ملغی - جستجوی لغت در جدول جو

ملغی
بی اثر شده، لغو شده، به شمار نیامده
تصویری از ملغی
تصویر ملغی
فرهنگ فارسی عمید
ملغی
لغو شده، بی اثر شده
تصویری از ملغی
تصویر ملغی
فرهنگ لغت هوشیار
ملغی
((مُ غا))
لغو شده، بی اثر شده
تصویری از ملغی
تصویر ملغی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نیاز، گونه وام، جستگاه وام پرارین خواسته نوع طلب، مکان طلب. مطلوب جمع مباغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلی
تصویر مغلی
گران کننده، گران خرنده، گیاه بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
بازی، زمان بازی، بازیگاه، لشتخانه (تماشا خانه) بازیچه سر گرمی سر گرم کننده، خریش لهو، زمان لهو، مکان لهو، جای بازی ملعب، موضع اقامت. آلت لهو و بازی، جمع ملاهی آنکه بازی دهد، مسخره بذله گوی مقلد
فرهنگ لغت هوشیار
نوا و آهنگ خوش آیند را گویند و آن مایه اصلی موسیقی است. بتعبیر دیگر اصوات موزون و متوالی است که بگوش خوش آیند باشد، ملودی ممکن است با ساز یا آواز تنها اجرا شود. در این صورت آنرا یک صدایی گویند. وقتی که چند صدایی باشد با چند ساز یا آواز اجرا میشود توضیح ملودی همان نغمه است (نظری بموسیقی ج 1 ص 148)
فرهنگ لغت هوشیار
چوبتراش پوسته لیسک از ابزارهای درود گری در تازی نیامده نمکی، نمکین منسوب به ملح نمکی نمکین: (و از گرستن رطوبات زجاجی و ملحی... منحل و مضمحل شد) (سند باد نامه. 291)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمی
تصویر ملمی
خلر
فرهنگ لغت هوشیار
ملکی در فارسی: فرشتگی هیری کشوری منسوب به ملک یا معاملات ملکی. داد و ستدهای مربوط به زمینهای مزروعی و غیر آن، زمین و ملک متعلق باشخاص: (زمینی بمساحت... ملکی آقای... { منسوب به ملک کشوری مملکتی ولایتی
فرهنگ لغت هوشیار
انداخته شده افتاده، نویسیده اندازنده، نویسنده انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املا کرده. اندازنده (بر زمین و جز آن)، املا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ترکیب فلز با جیوه، هرگاه دو یا چند فلز را ذوب و با هم ترکیب کنند آنرا آلیاژ گویند، و اگر یکی از آنها جیوه باشد ملغمه نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملطی
تصویر ملطی
منسوب به ملطیه از مردم ملطیه ملطیوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبغی
تصویر مبغی
((مَ))
مطلوب، جمع مباغی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبغی
تصویر مبغی
((مَ غا))
نوع طلب، مکان طلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملهی
تصویر ملهی
((مُ))
آن که بازی می دهد، بذله گوی، مقلد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ))
اندازنده (بر زمین و جز آن)، املاء کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ قا))
انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املاء کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملغم
تصویر ملغم
((مَ غَ))
روغن مالی بر اعضا و مرهم نهادگی بر زخم
فرهنگ فارسی معین
نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوه های معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم می دوزند، مربوط به سلطنت، پادشاهی، (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) مربوط به ملکشاه مثلاً تقویم ملکی
فرهنگ فارسی عمید