جدول جو
جدول جو

معنی ملغفه - جستجوی لغت در جدول جو

ملغفه
(مَ / مُ غَ فَ)
گروه دزدان بی ننگ و بی شرم و بی حمیت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گروه دزدان بی حمیت. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملطفه
تصویر ملطفه
نامه ای کوچک حاوی مطالب محرمانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملافه
تصویر ملافه
پارچۀ سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، متیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملحفه
تصویر ملحفه
ملافه، پارچۀ سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، متیل
فرهنگ فارسی عمید
(لُ فَ)
لقمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَطْ طَ فِ / فِ)
نامۀ باریک. (مهذب الاسماء). نامۀ باریک کرده. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نامۀ خرد که در آن موجز و خلاصۀ مطلب یا مطالبی نویسند. ملاطفه. رقعه. نوشتۀ مختصر. ج، ملطفات. (یادداشت ایضاً). به صیغۀ اسم مفعول چنانکه از موارد استعمال آن معلوم می شود به معنی نامه ای است کوچک که به طریق ایجاز حاوی خلاصۀ مطالب باشد و در کتب معتبره چیزی مناسب این معنی یافت نشد جز این عبارت در تاج العروس: ’لطف الکتاب جعله لطیفاً’ و این اصل معنی آن بوده پس از آن توسعاً به معنی مطلق نامه استعمال شده است و در مصنفات متقدمین از عربی و فارسی این کلمه بسیار مستعمل است. (قزوینی از حواشی چهار مقاله چ معین صص 25- 26). این کلمه را بیهقی اول بار آورده و در سیاست نامه ملاطفه آمده است. (سبک شناسی ج 2 ص 305) : رکابدار پیاده شد و زمین بوسه داد و آن نامۀ بزرگ را از بر قبا بیرون کرد پیش داشت... امیر گفت: آن ملطفه های خرد که ابونصر مشکان ترا داد... کجاست گفت من دارم وزین فروگرفت و میان نمد باز کرد و ملطفه ها در موم گرفته بیرون کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 25). ملطفه ای از جانب خواجۀ بزرگ دررسید آن را پوشیده بیرون آوردم نبشته بود... (تاریخ بیهقی ایضاً ص 444). امیر بخواند و گفت این ملطفه ها را پوشیده دارند و کس بر این واقف نگردد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 642). فضل گفت امیرالمؤمنین را به خط خویش ملطفه ای باید نبشت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 136). در ساعت دویت و کاغذ و قلم خواست و این ملطفه را نبشت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 136). چون زمانی بود مشرف درگاه درآمد و خدمت کرد و ملطفۀ علی بن ربیع خادم را داد. (قابوسنامۀ چ نفیسی ص 174). باید هر روز مسرعی با ملطفه از آن تو به من رسدو هرچه رفته باشد نکت از آن بیرون آورده باشی و در آن ملطفه ثبت کرده. (چهارمقاله چ معین ص 25). از خلیفه ملطفه ای بدو رسید فرموده که آن را به سلطان رساند... چون این ملطفه با نوشتۀ ایتگین به سلطان رسید برنجید. (راحهالصدور ص 108). و در آن ملطفه نوشت که خصمت را هوس شاهی است. (راحهالصدور ص 340). بعد از آن ملطفه ای که نوشته بود ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 252). و رجوع به ملطفات و ملاطفه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
بیهوده گفتن و خطا کردن در سخن. لغا. لغو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به لغا و لغو شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ غَ مَ)
آمیختگی جیوه با برادۀ دیگر فلزات. (ناظم الاطباء). تأنیث ملغم. ترکیب زیبق با فلزی دیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و ملعم و ملقمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَفْ فَ)
ملتف. (ناظم الاطباء). تأنیث ملتف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملتف شود
لغت نامه دهخدا
(عَج ج)
دریافتن و رسیدن کسی را. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط) ، بوسه دادن زن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بوسیدن غلام را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / فِ)
مأخوذ از ملحفۀ تازی و به معنی آن و گردپوش و فرغل. (ناظم الاطباء). مصحف ملحفه، پارچه ای سفید یا جز آن که بر یک روی لحاف پیوند کنند تا لحاف شوخگن نشود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زندصد لاف در زیر ملافه
که جمهوری شود دارالخلافه.
بهار.
و رجوع به ملحفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ فَ / فِ)
مأخوذ از تازی، چادر. (ناظم الاطباء) :
دستم از این حدیث شده زیرملحفه
پس چون زنان روی به دیوار آمده.
عطار (دیوان چ تقی تفضلی ص 820).
و رجوع به ملحفه شود، ملافه. (ناظم الاطباء). عامه ملافه گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملافه شود، آنچه چیزی را بپوشاند و بر آن احاطه کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ فَ)
چادر. ج، ملاحف. (مهذب الاسماء). چادر شب. (دهار). و رجوع به ملحف شود، نزد مولدین، چادری که بر پشت لحاف کشند پرهیز از شوخگین شدن آن را. ج، ملاحف. (از محیطالمحیط). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شِ ءَ)
فروبردن چیزی را به گلو. سلعفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ غَ فَ)
گاو فربه. (منتهی الارب). بقره سلغفه، گاو فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان شیرگاه است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ملطفه در فارسی مونث ملطف و مهر نامه نامک نامه خرد، مونث ملطف، نامه کوچک که بطریق ایجاز حاوی خلاصه مطالب باشد، جمع ملطفات توضیح در کتب لغت معتبره چیزی مناسب این معنی یافت نشد جز این عبارت در تاج العروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملغمه
تصویر ملغمه
ملغمه در فارسی مونث ملغم: ژیو گین مونث ملغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحفه
تصویر ملحفه
چادر شب، چادری که بر پشت لحاف کشند تا تمیز بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغفه
تصویر لغفه
گراس (لقمه)
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از ملحفه بستر آهنگ خوشا حال لحاف و بستر آهنگ که می گیرند هر شب در برت تنگ (لبیبی) پارچه سفیدی که روی تشک یا لحاف کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحفه
تصویر ملحفه
((مَ حَ فِ))
گرفته شده از «ملحفه» عربی به معنی پارچه سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، مفرد ملاحف، ملافه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملطفه
تصویر ملطفه
((مُ لَ طَّ فَ))
نامه، مکتوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملغمه
تصویر ملغمه
((مَ غَ مِ))
ترکیب جیوه با فلزات دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملافه
تصویر ملافه
((مَ فِ))
گرفته شده از «ملحفه» عربی به معنی پارچه سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، مفرد ملاحف، ملحفه
فرهنگ فارسی معین
ملاف، شمد، ملحفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ملافه، روانداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ملحفه
فرهنگ گویش مازندرانی