موعظه. پند و نصیحت و آنچه را شخص از پند و نصیحت و وعد و وعید بیان می کند. (ناظم الاطباء) : موعظه های شافی در سلک عبارت کشیده است. (گلستان). و رجوع به موعظت و موعظه شود. - موعظه فرمودن، پند دادن. نصیحت کردن. اندرز گفتن: اینان را نصیحتی گوی و موعظه فرمای. (گلستان). - موعظه کردن، پند دادن و نصیحت کردن و وعظکردن. (ناظم الاطباء)
موعظه. پند و نصیحت و آنچه را شخص از پند و نصیحت و وعد و وعید بیان می کند. (ناظم الاطباء) : موعظه های شافی در سلک عبارت کشیده است. (گلستان). و رجوع به موعظت و موعظه شود. - موعظه فرمودن، پند دادن. نصیحت کردن. اندرز گفتن: اینان را نصیحتی گوی و موعظه فرمای. (گلستان). - موعظه کردن، پند دادن و نصیحت کردن و وعظکردن. (ناظم الاطباء)
بازیچه. آنچه با آن بازی کنند. ج، ملاعب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملعبه: بازیگر است این فلک گردان امروز کرد ملعبه تلقینم. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 270). - ملعبۀ دست کسی شدن،دستخوش او شدن. دستکش او شدن. بازیچۀ دست او شدن چنانکه هر طور خواهد رفتار کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آلت دست او شدن. ، کاری. حراره. قول. تصنیف. زجل. کخ کخ. موشح. موشحه. شرقی. کان و کان. عروض البلد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بازیچه. آنچه با آن بازی کنند. ج، ملاعب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملعبه: بازیگر است این فلک گردان امروز کرد ملعبه تلقینم. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 270). - ملعبۀ دست کسی شدن،دستخوش او شدن. دستکش او شدن. بازیچۀ دست او شدن چنانکه هر طور خواهد رفتار کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آلت دست او شدن. ، کاری. حراره. قول. تصنیف. زجل. کخ کخ. موشح. موشحه. شرقی. کان و کان. عروض البلد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کفچۀ آهنی را گویند و در خراسان ملاقه خوانند. (برهان). مأخوذ از تازی، کمچه و ملاغه و قاشق فلزی و قاشق. (ناظم الاطباء). چمچه و قاشق آهنی. (غیاث). و رجوع به ملاقه و مادۀ قبل شود، (اصطلاح طب) نام وزن معینی است از معجونات و عسل چهار مثقال را ملعقه نامند و از دواهای دیگر یک مثقال. و مثقال چهار و نیم ماشه باشد. (غیاث). صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: ملعقه از معجون و انگبین چهار مثقال است و از داروها یک مثقال است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رماد را همه اجناس وی قوت جلاست و تجفیف بر تفاوتش اختلاف است و هر جنسی راقوتی دگرگونه است چنانکه... بعضی جراحتها را فراهم آرد که اندر سینه و شش باشد چون رماد سرطان جویباری و این رماد نیز بر گاز کلب الکلب سود کند چون ده ملعقه از وی بخورند. (الابنیه چ دانشگاه صص 168- 169)
کفچۀ آهنی را گویند و در خراسان ملاقه خوانند. (برهان). مأخوذ از تازی، کمچه و ملاغه و قاشق فلزی و قاشق. (ناظم الاطباء). چمچه و قاشق آهنی. (غیاث). و رجوع به ملاقه و مادۀ قبل شود، (اصطلاح طب) نام وزن معینی است از معجونات و عسل چهار مثقال را ملعقه نامند و از دواهای دیگر یک مثقال. و مثقال چهار و نیم ماشه باشد. (غیاث). صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: ملعقه از معجون و انگبین چهار مثقال است و از داروها یک مثقال است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رماد را همه اجناس وی قوت جلاست و تجفیف بر تفاوتش اختلاف است و هر جنسی راقوتی دگرگونه است چنانکه... بعضی جراحتها را فراهم آرد که اندر سینه و شش باشد چون رماد سرطان جویباری و این رماد نیز بر گاز کلب الکلب سود کند چون ده ملعقه از وی بخورند. (الابنیه چ دانشگاه صص 168- 169)
کفچۀ طعام. ج، ملاعق. (مهذب الاسماء). کفچه. (دهار). کبچه و آنچه به وی لیسند. ج، ملاعق. (آنندراج) (از اقرب الموارد). چمچه و کمچه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
کفچۀ طعام. ج، ملاعق. (مهذب الاسماء). کفچه. (دهار). کبچه و آنچه به وی لیسند. ج، ملاعق. (آنندراج) (از اقرب الموارد). چمچه و کمچه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
راه کوفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). راه کوفته و راه آمد و شد. (ناظم الاطباء) ، منزل مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). مسکن و منزل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سبب لعنت. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که سبب لعنت گردد. (ناظم الاطباء) ، پلیدی و حدث. (منتهی الارب) (آنندراج). پلیدی و جای قضای حاجت. ج، ملاعن. و فی الحدیث: اتقوا الملاعن الثلاث، بپرهیزید از سه چیز که موجب لعنت است یعنی از تغوط کردن در راه عبور و آمدوشد و در سایۀ درخت و در کنار جوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
راه کوفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). راه کوفته و راه آمد و شد. (ناظم الاطباء) ، منزل مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). مسکن و منزل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سبب لعنت. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که سبب لعنت گردد. (ناظم الاطباء) ، پلیدی و حدث. (منتهی الارب) (آنندراج). پلیدی و جای قضای حاجت. ج، ملاعن. و فی الحدیث: اتقوا الملاعن الثلاث، بپرهیزید از سه چیز که موجب لعنت است یعنی از تغوط کردن در راه عبور و آمدوشد و در سایۀ درخت و در کنار جوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نامه. (منتهی الارب) (آنندراج). نامه و رقعه و مکتوب. (ناظم الاطباء) ، رسالت و سفارت و پیغام. (ناظم الاطباء). رسالت: فابلغبنی سعد بن بکر ملظه، ای رساله. (از اقرب الموارد)
نامه. (منتهی الارب) (آنندراج). نامه و رقعه و مکتوب. (ناظم الاطباء) ، رسالت و سفارت و پیغام. (ناظم الاطباء). رسالت: فابلغبنی سعد بن بکر ملظه، ای رساله. (از اقرب الموارد)
ملعبه در فارسی باریچه آنچه که با آن بازی کنند ملعب بازیچه. یا ملعبه دست کسی شدن، بازیچه دست وی شدن تا هر طور که بخواهد با شخص رفتار کند توضیح درتداول بفتح اول گویند
ملعبه در فارسی باریچه آنچه که با آن بازی کنند ملعب بازیچه. یا ملعبه دست کسی شدن، بازیچه دست وی شدن تا هر طور که بخواهد با شخص رفتار کند توضیح درتداول بفتح اول گویند
ملاقه و ملاغه در فارسی: کترا (گویش گیلکی) کفچ آلتی که بدان طعام چشند و تناول کنند قاشق چمچمه، جمع ملاعق، قاشق بزرگ که بوسیله آن غذا را از دیگ بیرون آورند و در ظرف ریزند، واحد وزن از معجونات و از عسل معادل چهار مثقال: و از داروها بقدر یک مثقال (رساله مقداریه. فاز. 4- 1: 10 ص 418)
ملاقه و ملاغه در فارسی: کترا (گویش گیلکی) کفچ آلتی که بدان طعام چشند و تناول کنند قاشق چمچمه، جمع ملاعق، قاشق بزرگ که بوسیله آن غذا را از دیگ بیرون آورند و در ظرف ریزند، واحد وزن از معجونات و از عسل معادل چهار مثقال: و از داروها بقدر یک مثقال (رساله مقداریه. فاز. 4- 1: 10 ص 418)
آلتی که بدان طعام چشند و تناول کنند، قاشق، چمچه، قاشق بزرگ که به وسیله آن غذا را از دیک بیرون آورند و در ظرف ریزند، واحد وزن از معجونات و از عسل معادل چهار مثقال و از داروها به قدر یک مثقال، جمع ملاعق
آلتی که بدان طعام چشند و تناول کنند، قاشق، چمچه، قاشق بزرگ که به وسیله آن غذا را از دیک بیرون آورند و در ظرف ریزند، واحد وزن از معجونات و از عسل معادل چهار مثقال و از داروها به قدر یک مثقال، جمع ملاعق