جدول جو
جدول جو

معنی ملطوم - جستجوی لغت در جدول جو

ملطوم(مَ)
طپانچه زده. (منتهی الارب). تپانچه زده و سیلی خورده. (ناظم الاطباء) : از آن هر دیده گریان و هر اشک ناروان روان گردد و هر رخساره خراشیده و هر گریبان چاک و هر سینه ملطوم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 444) ، اسب سپیدرخسار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملزوم
تصویر ملزوم
چیزی که مورد لزوم است، ملتزم، لازم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفطوم
تصویر مفطوم
ازشیرگرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملوم
تصویر ملوم
ملامت شده، سرزنش شده، نکوهیده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ طِ)
ملطم البحر، جایی از دریا که امواج در آن می شکند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَطْ طَ)
ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد ناکس و لئیم. (ناظم الاطباء). لئیم دورشده از مکارم. (از اقرب الموارد) ، خد ملطم، رخسار سپید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روی تپانچه زده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
ادیم که زیر جامه دان گسترند تا گردآلود نگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نکوهیده. ملیم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملامت کرده شده. (آنندراج) (غیاث) : و لاتجعل یدک مغلوله اًلی عنقک و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (قرآن 31/17). تا دامن قیامت گویند ابله مردی بود محمد زکریا که به اختیار در کشتی نشست تا غرق شد و از جملۀ ملومان باشم نه از جملۀ معذوران. (چهارمقاله چ معین ص 115).
پیش دست و دلت چهل سال است
که ابر و دریا معاتب اند و ملوم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 347).
در دنیا و عقبی ملوم و معاقب و مذموم و مخاطب گردد. (سندبادنامه ص 160). اگر من به استقلال نفس خویش خواهم که انتقام کشم... به نزدیک عقلا ملوم و معاتب شوم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 206). پادشاه را خرج از کیسۀ مظلومان نباید کردن و ملوم و مذموم در افواه خلق افتادن. (مرزبان نامه ایضاً ص 292). قومی گفتند شعر شعاری مذموم است و شاعر در همه اوقات به همه ملوم. (لباب الالباب چ نفیسی ص 12). امیر نوروز... به سبب آنکه با ولی نعمت خود یاغی شد، مذموم زبانهای خاص و عام و ملوم لسانهای کرام و لئام گشت. (تاریخ غازان ص 44). می خواهی در دنیا ملوم و مذموم و به آخرت مأخوذ و معاتب گردم. (تاریخ غازان ص 73)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کودک از شیر بازکرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از شیر گرفته. فطیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لازم گرفته. (مهذب الاسماء). لازم گردیده. (آنندراج). لازم شده. (ناظم الاطباء). مقابل لازم:
مرا گر دل دهی ور جان ستانی
عبادت لازم است و بنده ملزوم.
سعدی.
، پیوسته. (آنندراج). هر آنچه پیوسته با کسی و یا چیزی باشد و از آن جدا نشود.
- لازم و ملزوم، غیر ممکن التفریق. (ناظم الاطباء). دو چیز که وجود یکی بر دیگری متوقف است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، (اصطلاح فقه) هرگاه دو چیز را در نظر بگیریم یکی ’الف’ و دیگری ’ب’ ووضع آن دو طوری باشد که هروقت ’الف’ وجود پیدا کند ’ب’ هم وجود پیدا کند در این صورت ’الف’ را ملزوم و ’ب’ را لازم نامند و رابطۀ بین آن دو را لزوم خوانند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آلوده و چرکین وضع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ترس ملطوط، سپر واژگون. (ناظم الاطباء). سپر بر روی افتاده و واژگون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیوانه، گرد فراهم آمده و درهم پیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بتی مردمان قدیم را. (از اقرب الموارد). اسم بتی بودکه عمونیان او را می پرستیدند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مظلوم. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
به جای ’من القوم’ نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
نکوهیده شونده و نکوهش پذیرنده. (آنندراج). نکوهیده و ملامت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ ملامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خف ملثوم، سپل شتر که بر سنگ آید و خون آلوده شود. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). سمی که بر سنگ خورد و خون آلوده شود. (ناظم الاطباء) ، بوسه و بوسه داده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کشته شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، لحیم شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و ان کانت (نحاس فیه لحامات) مما یبیض فیأمرهم (یأمر النحاسین) ان ینقشوا علیها عتیق ملحوم. (معالم القربه فی احکام الحسبه از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر مهار در بینی کرده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر مهار کرده شده. (ناظم الاطباء) ، شتر داغ کرده شده. در بینی یا در روی: جمل مخطوم خطام او خطامین، شترکه دارای ی’ داغ و یا دو داغ خطام باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخطّم شود، کسی که از تکلم ممنوع شده باشد. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رطم. رجوع به رطم شود، درگل افکنده شده. (آنندراج) ، محبوس شده و در زندان افتاده. (ناظم الاطباء) ، بعیر مرطوم، شتر بازداشته شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
رخسار و هما ملطمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رخسار و محل تپانچه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملوم
تصویر ملوم
ملامت کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزوم
تصویر ملزوم
لازم گردیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفطوم
تصویر مفطوم
از شیر گرفته از شیر باز گرفته (کودک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوم
تصویر ملوم
((مَ))
نکوهش شده، سرزنش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملزوم
تصویر ملزوم
((مَ))
لازم شده، چیزی که مورد لزوم است
فرهنگ فارسی معین