جدول جو
جدول جو

معنی ملطفات - جستجوی لغت در جدول جو

ملطفات
(مُ لَطْ طِ)
مأخوذ از تازی، داروهای رقیق کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
ملطفات
(مُ لَطْ طَ)
جمع واژۀ ملطفه: وکانت الملطفات قد قدمها الی اهل البلدیعدهم النصر و الخلاص مما هم فیه من الظلم. (ابن الاثیر از حواشی چهار مقاله چ معین صص 25- 26). و کان السلطان [الملک الناصر محمد بن قلاون] عند قدومه الی مصر [قد] بعث الی نواب القلاع الملطفات یأمرهم بحفظها. (سلوک مقریزی از تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 464). و من حیله [حیل علی بن صدقه الوزیر] انه کان یکتب الی ملوک الاطراف ملطفات صغاراً فی رق خفیف و یشق فی جلد ساق الرکابی... (ابن الطقطقی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حقیقت است که علی مرتضی دست مصطفی بود که نیابت قلم و شمشیر داشت و هم علی به سهل حنیف و معاویه به احنف قیس... بیشتر ملطفات به خط خویش نوشتندی. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 226). به کرات ملطفات نبشته و مرقعات فرستاده است. (سندبادنامه ص 195). التماس کرد تا آن ملطفات را به حضرت فرستم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340). شار از آن ملطفات نفور شد. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به ملطفه شود
لغت نامه دهخدا
ملطفات
جمع ملطفه، مهر نامه ها نامک ها جمع ملطفه
تصویری از ملطفات
تصویر ملطفات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقطعات
تصویر مقطعات
شعرهای کوتاه سبک وزن، قطعه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التفات
تصویر التفات
به سوی کسی نگریستن، توجه کردن، توجه و لطف داشتن به کسی،
در ادبیات در فن بدیع آن است که متکلم یا شاعر در کلام یا شعر خود از تکلم به خطاب، از خطاب به غیبت، از غیبت به خطاب یا از مخاطب به مخاطب دیگر بپردازد، برای مثال ناسزایی را چو بینی بخت یار / عاقلان تسلیم کردند اختیار (سعدی - ۷۵) آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد / در تو کافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر (سعدی۲ - ۴۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاطفت
تصویر ملاطفت
نیکویی و نرمی کردن، نسبت به کسی لطف و مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
دوستی کردن با کسی، دوستی پاک با کسی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقات
تصویر ملاقات
با کسی رو به رو شدن و یکدیگر را دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافات
تصویر مسافات
جمع واژۀ مسافت، فاصلۀ بین دو مکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافات
تصویر منافات
ناسازگاری، تضاد، مخالف هم بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرهفات
تصویر مرهفات
شمشیرهای تیز، اسبان لاغرمیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفطرات
تصویر مفطرات
چیزهایی که روزه را باطل کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
کیفر، پاداش، پاداش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضافات
تصویر مضافات
توابع یک شهر یا ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلفات
تصویر مخلفات
اشیا و اموالی که از کسی باقی مانده، اشیا و لوازم خانه، خوردنی هایی که به عنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَ)
جمع واژۀ ملاطفه به معنی نامۀ خرد. ملطفه ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به ملاطفه و ملطفه شود، ملاطفتها. مهربانیها. نیکوییها: نیز با وی تذکره ای است چنانکه رسم رفته است و همیشه از هر دو جانب چنین مهادات و ملاطفات می بوده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209) .بزرگان و ملوک روزگار که با یکدیگر دوستی به سر برند و راه مصلحت سپرند و وفاق و ملاطفات را پیوسته گردانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 71). به کوی (حصیری) که نگاه داشت رسم را این چیز حقیر فرستاده آمد و بر اثر، عذرها خواسته آید و سزای هر دو جانب مهادات و ملاطفات شود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 210). و همچنین او را به انواع ملاطفات می نواخت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 30). بر عادت یاران صادق و غمخواران مشفق ملاطفات آغاز نهاد. (مرزبان نامه ایضاً ص 56). بفریفت و به طریق مهادات و ملاطفات وانواع مبرات به دست آورد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 310). و رجوع به ملاطفت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مالوفات
تصویر مالوفات
جمع مالوفه، آمختگان خو گران جمع مالوفه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبطنه، زنان کمر باریک جمع مبطنه زنان میان باریک: و مبطنات دقاق را بر مرهقات عتاق برگزید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطلات
تصویر مبطلات
جمع مبطله، پترانگران جمع مبطله (مبطل) : مبطلات روزه مبطلات نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخافات
تصویر مخافات
جمع مخافه، ترس ها بیم ها جمع مخافت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخلفه، مانداک ها مردری ها رخن ها، مانه ها جمع مخلفه. آنچه که از میت بمیراث مانده متروکات، اشیا و لوازم خانه: اثاثه ومخلفات خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردفات
تصویر مردفات
جمع مردفه (مردف)، جمع مردفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرافات
تصویر مرافات
موافقت، اتفاق، مدارات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرهفه، شمشیرهای تیز اسپ های باریک شکم جمع مرهفه (مرهف) : اسبان لاغر میان: ومبطنات دقاق را بر مرهفات عتاق برگزید، شمشیر تیز و تنک: مهفهفات ترک را از مرهفات هند خوشتر ندیدی ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوفات
تصویر علوفات
جمع علوفه، واسان ها جمع علوفه آنچه ستوران خورند، آزوقه: توشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحفات
تصویر سلحفات
سنگ پشت لاکپشت، جمع سلاحف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهفات
تصویر تلهفات
جمع تلهف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیفات
تصویر تلیفات
جمع تکلیف. یا تکلیفات دیوانی. مصادرات دیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطیفات
تصویر تلطیفات
جمع تلطیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطفات
تصویر تعطفات
جمع تعطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التفات
تصویر التفات
به گوشه چشم نگریستن، توجه داشتن و روکردن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاطفات
تصویر ملاطفات
مهربانیها، نیکوییها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافات
تصویر مسافات
جمع مسافه، دوری ها جمع مسافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
پادافره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملحقات
تصویر ملحقات
پیوست ها
فرهنگ واژه فارسی سره