جدول جو
جدول جو

معنی ملصوق - جستجوی لغت در جدول جو

ملصوق
(مَ)
برچفسیده شده. (آنندراج). برچسبیده و پیوسته. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملصوق
بر چسبیده
تصویری از ملصوق
تصویر ملصوق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملصق
تصویر ملصق
چسبیده، پیوسته، چسبانده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صَوْ وِ)
آلوده گردنده. یقال تصوق بعذرته، آلوده گردیده به پلیدی خود. (آنندراج). آلوده شده به پلیدی و سرگین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصوق و تصوک و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب دیرماندۀ آلوده شده به واسطۀ آمدشد ستوران. (از ناظم الاطباء). صلاقه. مصلوقه. (منتهی الارب) ، آب پز. آب پخت. پخته. جوشانده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِلْ / مُ لَ وِ)
لاف زننده به چیزی که ندارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چسب دار و چسبنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
برچفسیدن. (منتهی الارب). لزوب. دوسیده شدن. (تاج المصادر) (زوزنی). چسبیدن. چسبندگی. لزوق
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
درچسبنده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ / مُ لَصْ صَ)
پسرخوانده. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه پدر او دانسته نیست. دعی ّ. حمیل. زنیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ)
چسبیده شده. (غیاث) (آنندراج). چسبیده و پیوسته و محکم و استوار. (ناظم الاطباء). چسبانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملصق شدن، چسبیدن. چفسیدن. التصاق. (یادداشت ایضاً).
- ملصق کردن، چسباندن. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لصوق
تصویر لصوق
برچفسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملصق
تصویر ملصق
چسبیده، پسر خوانده چسباننده چسبانده شده پیوسته. چسباننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملصق
تصویر ملصق
((مَ صَ))
چسبیده، پیوسته
فرهنگ فارسی معین