جدول جو
جدول جو

معنی ملس - جستجوی لغت در جدول جو

ملس
ویژگی هر نوع خوردنی ترش و شیرین به ویژه میوه، هر چیزی که دارای مزه ای آمیخته از ترشی و شیرینی باشد مانند سرکنگبین، میخوش، ترش و شیرین
تصویری از ملس
تصویر ملس
فرهنگ فارسی عمید
ملس
(مَ لَ)
جای هموار. ج، ملوس. املاس. جج، امالیس. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملس
(مُ)
جمع واژۀ املس و ملساء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صاف و هموار. (از دزی ج 2 ص 612). و رجوع به املس و ملساء شود
لغت نامه دهخدا
ملس
(مَ لِ)
صاف و هموار. (از دزی ج 2 ص 612)
لغت نامه دهخدا
ملس
(مَ لَ)
ترش و شیرین. میخوش. مزّ. بیشتر صفت انار آرند: انار ملس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملیس شود
لغت نامه دهخدا
ملس
ترش و شیرین
تصویری از ملس
تصویر ملس
فرهنگ لغت هوشیار
ملس
((مَ لَ))
ترش و شیرین، میوه ای که مزه ترش و شیرین دارد
تصویری از ملس
تصویر ملس
فرهنگ فارسی معین
ملس
میخوش، ترش شیرین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ملس
انار میخوش، مزه ی ترش و شیرین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از املس
تصویر املس
نرم، هموار، اسبی که پشتش پهن و هموار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملسون
تصویر ملسون
کذاب، دروغ گو، خوش صحبت، شیرین زبان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سِ)
فصیح و آنکه بسیار سخن می گوید. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَلْ لَ)
توانا بر سیر و شتاب رو و جلد، گرگ پلید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سگ شکاری. (منتهی الارب). سگ شکاری خبیث و پلید، شخص باجرأت و مقدم، شتر نر. جمل، ماده شتر. ناقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَسْ سَ)
آنچه سرش را شبیه به زبان ساخته باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نعل باریک لطیف همچون زبان. ملسنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) و رجوع به ملسنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَسْ سِ)
آنکه از حیرت یا فکر زبان خود را گاز بگیرد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
سنگ که بر دهانۀ سوراخ کفتار نهند جهت صید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سنگی که بر بالای در خانه (لانه) ای که با سنگ ساخته شده قرار دهند و گوشت جانور درنده را درعقب آن نهند و چون جانور داخل شود و گوشت را خورد سنگ بر در افتد و لانه را ببندد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَسْ سَ نَ)
ملسن. (منتهی الارب). نعل باریک و لطیف همچون زبان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از نعال چنان است که از طول و لطافت همانند زبان باشد. (از محیط المحیط). و رجوع به ملسن معنی دوم شود، امراءه ملسنهالقدمین، زن باریک درازپای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، گیاهی است. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گزیدۀ مار و عقرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گزیده شده. ملدوغ. لدیغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دروغ گوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کذاب. (از اقرب الموارد) (محیط المحیط) : به نزدیک ارباب براعت به زبان شناعت ملسون نشوم. (المعجم چ دانشگاه ص 20) ، در لسان گوید: رجل ملسون، مرد شیرین زبان دور از کردار. (از اقرب الموارد) ، زبان بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ملس بودن. ترش و شیرین بودن: ملسی انار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ سا)
ناقه ملسی، شتر ماده ای که تیز گذرد و چیزی به وی نچفسد از سرعت وی. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که تیز گذرد و از تندروی چیزی به وی نچسبد. (ناظم الاطباء). شترمادۀ بسیارتندرو. (از اقرب الموارد) ، ابیعک الملسی، ای لاعهده، یعنی آزاد می فروشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملزی شود
لغت نامه دهخدا
قنطوریون دقیق است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَلْ لَ)
بمعنی پلید دلیر بیباک است، و آن را وصف گرگ آرند و گویند: ذئب غملس، یعنی گرگ خبیث جری. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَلْ لَ)
نام مردی است که مادر خود را بر پشت بار کرده به حج برد و به وی بس نیکی نمود، و آن مثل شددر برّ والدین، چنانکه گویند: أبرّ من عملس، نیکوکارتر از عملس. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَمَلْ لَ)
رغیف ٌ طملّس ٌ، گردۀ خشک. گردۀ سبک تنک. (منتهی الارب). نان خشک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
تابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : از جاهای دوردست سنگهای مرمر فرادست آوردند مربع و مسدس همه روشن و املس. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام محلی است در انطابلس در آفریقا. (از معجم البلدان). و بنا به نوشته مؤلف حبیب السیر (چ سنگی ج 1 ص 406) در جنگهای صلیبی املس بوسیلۀ صلاح الدین ایوبی فتح شد
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
فوت کردن، گذاشتن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیرون شدن از میان قوم. (از اقرب الموارد) ، نسو شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تابان و نرم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: ملسه فتملس. (اقرب الموارد). رجوع به تملیس شود، بازگشتن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تملص شود، هوشیار شدن از مستی شراب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملسوع
تصویر ملسوع
گزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملسن
تصویر ملسن
زبانه دار زبانه دیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املس
تصویر املس
هموار، نرم، ضد خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملسون
تصویر ملسون
دروغگوی، زبان بریده دروغگو، زبان بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملسون شدن
تصویر ملسون شدن
دروغگو خوانده شدن: (و بنزدیک ارباب براعت بزبان شناعت ملسون نشوم) (المعجم. چا. دانشگاه 20)، توضیح مرحوم بهار} ملسون {را در عبارت فوق از ماده لسان و بمعنی زبانزد گرفته (سبک شناسی 30: 2) ولی این معنی در عربی نیامده و در حاشیه المعجم همان صفحه بمعنی دروغ گو و زبان بریده یاد شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملسون
تصویر ملسون
((مَ))
دروغگو، زبان بریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املس
تصویر املس
نرم، جای هموار، صاف، براق
فرهنگ فارسی معین