جدول جو
جدول جو

معنی ملزمی - جستجوی لغت در جدول جو

ملزمی
(مُ زَ)
مأخوذ از تازی، هر آنچه بر ذمۀ کسی ثابت شده و اقرار به آن کرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملزم
تصویر ملزم
کسی که کاری یا امری بر او واجب گردیده، الزام شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ زا)
از ’م ل ز’، فروشی که در آن برای مشتری رجوعی مر بایع را نباشد. (ناظم الاطباء) : بعته الملزی، یعنی آزاد فروختم آن را. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). و رجوع به ملسی ̍ معنی آخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
آنکه بر گردن وی چیزی لازم آید، مأخوذ از تازی، مجبور بر کردن کاری و مجبور بر اقرار و مغلوب و محکوم.
- ملزم شدن، مجبور شدن ومقهور و مغلوب گشتن و محکوم شدن و مقر شدن و اقرار کردن.
- ملزم کردن، مجبورنمودن بر کردن کاری و مغلوب کردن بر اقرار در امری. (ناظم الاطباء).
- ملزم گشتن، ملزم شدن: خسرو از بداهت گفتار به صواب و حضور جواب او ملزم گشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 93)
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
نسبت است به قلزم. (معجم البلدان) ، قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی ص 125)
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
حسن بن یحیی بن حسن. از راویان است. وی از عبدالله بن جارود نیشابوری و جز او روایت کند. وفات وی به سال 385 هجری قمری اتفاق افتاد. (معجم البلدان). در دنیای حدیث شناسی، روات به عنوان مهم ترین منابع علمی شناخته می شوند. این افراد به عنوان رابط میان پیامبر (ص) و امت اسلامی عمل کرده و سنت نبوی را از نسل به نسل انتقال داده اند. نقش روات در فهم دقیق قرآن و سنت پیامبر نیز غیرقابل انکار است، زیرا احادیث از طریق آنان به فقیهان و مفسران منتقل شده اند.
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
منسوب است به ملحم و آن جامه ای است که در مرو از ابریشم بافند. (از الانساب سمعانی). و رجوع به ملحم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
مأخوذ از تازی، خدمت و نوکری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ می ی)
رجوع به ملامتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ما)
گونه برگردیده. (آنندراج). برگشته رنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
مقنع. مجاب کننده: دلیل ملزم خصم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قانع کننده
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
نوعی از دست افزار سوزنگر و صیقلی. (صراح) (از ناظم الاطباء). دو چوب که میان آن به آهن بندند و آن نوعی از دست افزار سوزنگر و صیقل گر است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیچ و منگنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مجبور بر کردن کاری و مجبور بر اقرار و مغلوب و محکوم، ملزم شدن، مجبور نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمی
تصویر ملمی
خلر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامی
تصویر ملامی
نکوهشی سرزنشدوست منسوب به ملامت ملامتی، پیرو ملامتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزمه
تصویر ملزمه
منگنه گیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزم
تصویر ملزم
((مُ زِ))
لازم گرداننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملزم
تصویر ملزم
((مُ زَ))
الزام شده، کسی که انجام کاری بر او واجب گردیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملزم
تصویر ملزم
بایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
متعهد، متقبل، مجبور، ملتزم، وادار، واداشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترس، ابر، رطوبت، سرزمین، ملک
فرهنگ گویش مازندرانی
متّهم
دیکشنری اردو به فارسی