آنکه بر گردن وی چیزی لازم آید، مأخوذ از تازی، مجبور بر کردن کاری و مجبور بر اقرار و مغلوب و محکوم. - ملزم شدن، مجبور شدن ومقهور و مغلوب گشتن و محکوم شدن و مقر شدن و اقرار کردن. - ملزم کردن، مجبورنمودن بر کردن کاری و مغلوب کردن بر اقرار در امری. (ناظم الاطباء). - ملزم گشتن، ملزم شدن: خسرو از بداهت گفتار به صواب و حضور جواب او ملزم گشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 93)