جدول جو
جدول جو

معنی ملتین - جستجوی لغت در جدول جو

ملتین
(مِلْ لَ تَ)
در مآخذ اروپائی، شهرت طورغود علی پاشا دریازن ترک. از 1553 میلادی بین دریازنانی که در دریای اژه به کشتی های ونیزی دستبرد می زدند، شهرت یافت. جنووائی ها در 1540 دستگیرش کردند، ولی خیرالدین بارباروسا او را بازخرید و دراگوت چندی در خدمت او بود، سپس مهدیه را و پس از تصرف آن (1550 میلادی) بدست اسپانیاییها جربه را مرکز فعالیت خود قرار داد. در 1551 میلادی که آدوریا، جربه را محاصره نمود، دراگوت بحیله فرار کرد، سپس بخدمت دربار عثمانی پیوست و در فتح طرابلس (1551م.) شرکت داشت و در 1556 بحکومت آن رسید و در 60- 1551 متناوباً به سواحل و جزایر ایتالیا و آفریقای شمالی دستبرد میزد و در 1560 در جربه، ناوگان ایتالیارا مغلوب نمود. سرانجام در محاصرۀ مالت با گلولۀ توپ کشته شد (1565 میلادی). (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متین
تصویر متین
(پسرانه)
دارای پختگی، خردمندی و وقار، استوار، محکم، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلتین
تصویر آلتین
(دخترانه)
آلتنای، زر، طلای ناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میتین
تصویر میتین
تیشه یا میله که با آن سنگ می تراشند، کلنگ، برای مثال به تندی چنان اوفتد بر برم / که میتین فرهاد بر بیستون (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملین
تصویر ملین
دارویی که معده و روده ها را نرمی و لینت بدهد، نرم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متین
تصویر متین
دارای متانت، محکم، ثابت، استوار، پابرجا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ زَ)
نام شهری معروف گرمسیر مابین پنجاب و سند. و معنی ترکیبی آن ’مقر اصلی’ چه ’مول’ به معنی اصل و ’تان’ به معنی جای است. (آنندراج). نام شهری در هندوستان. (ناظم الاطباء). شهری بزرگ است از هند و اندر او یک بت است سخت بزرگ و از همه هندوستان به حج آیند به زیارت آن بت و نام آن بت مولتان است و جای استوار است و با قندز و سلطان وی قرشی است از فرزندان سام است و به لشکرگاهی نشیند بر نیم فرسنگی و خطبه بر مغربی کند. (حدود العالم چ ستوده ص 68). شهری است در هند در نزدیکی غزنه و مردم آن از دیرباز مسلمانند. (معجم البلدان). شهری است در پنجاب که در 31 کیلومتری جنوب غربی لاهور و 582 کیلومتری شمال غربی دهلی قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی). شهری است در شمال غربی پاکستان غربی و 358200 تن سکنه دارد و یکی از مراکز صنعتی پاکستان است. (از اعلام المنجد) : من بدین اسیوط فوطه ای دیدم از صوف گوسفند کرده که مثل آن نه به لهاور دیدم و نه به ملتان. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 90). سند مملکتی بزرگ است از اقلیم دویم و بلاد بزرگش منصوره و ملتان و لهاور و... (نزهه القلوب چ لیدن ص 259). و رجوع به مولتان شود
لغت نامه دهخدا
کلنگ و میلۀ آهنین که سنگ تراشان بدان سنگ کنند و تراشند، (ناظم الاطباء)، تبری یا کلنگی بود که بدان کوه و زمین کنند، (لغت فرس اسدی)، کلنگ و تیشه را گویند که بدان زمین کنند، کلنگ و میلۀآهنین که سنگتراشان بدان سنگ تراشند، (یادداشت مؤلف)، کلنگی باشد که بدان کوه کنند، (فرهنگ اوبهی)، کلنگ و میل آهنی که سنگ تراشان بدان سنگ تراشند و بشکافند و بکنند، (برهان)، دیلم، دستک، برطیل، مته، اسکنه، یعنی تیر نازکی از آهن به ستبری سه یا چهار انگشت بر هم نهاده که بدان دیوار و زمین سوراخ کنند و سنگ سنبند، (یادداشت مؤلف)، میلی است آهنین که سنگتراشان بدان سنگ تراشند و سوراخ کنند و به هندی آن را سابل خوانند، (آنندراج) (از انجمن آرا)، میل آهنی باشد که سنگ تراشان بدان سنگ را تراشند، (فرهنگ جهانگیری)، میخی است آهنی که بدان در سنگ شکاف اندازند، (غیاث)، منقر، مقراع، صاقور، نصل، میتین دسته برآمده، (منتهی الارب)، ملطاس، ملطیس، میتین سطبر وبزرگ که بدان سنگ شکنند، (منتهی الارب) :
به تندی چنان اوفتد بر برم
که میتین فرهاد بر بیستون،
آغاجی،
ببردند میتین و مردان کار
وزان کوه ببرید صد جویبار،
فردوسی،
به آرزوی کف راد او ز کان گهر
گهر برآید بی کوهکان و بی میتین،
فرخی،
چندانکه به شمشیر تو بدخواه فکندی
فرهاد مگر که نفکنده ست به میتین،
فرخی،
کسی که افکند از کان که به میتین سیم
مکن برو بر بخشایش و مباش رحیم،
عسجدی،
گر گوهر سخنت همی باید
از دین چراغ کن ز خردمیتین،
ناصرخسرو،
پند میتین و دل نادان چون سنگست
بر دل سنگین ای خواجه سزد میتین،
ناصرخسرو،
بر سنگی نشسته و سنگی دیگر در پیش نهاد و به میتین فرو میکرد، (اسرارالتوحید ص 310)،
ساخت میتین وتیغ صبح و بدان
چشمۀ مهر از آسمان بگشاد،
اثیر اخسیکتی،
چون تو گهری ز کان جانی
جان به که کنم نه کان به میتین،
عطار،
عدل تو ستم کشان کان را
فریاد رسد ز جور میتین،
سیف اسفرنگی،
هر چند تو سنگ را به میتین می کاوی و گل ... پاک می کنی ولی خاصیت آب از بالا به نشیب رفتن است، (معارف بهأولد)،
سینه ام بازشکافید به میتین چون سنگ
کان جگر گوشۀ یاقوت ز معدن گم شد،
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناخوش بوی. ج، مناتین. (منتهی الارب). بدبوی. ناخوش بوی. ج، مناتین. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناتین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ وَ)
روز و شب. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به ملوان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ کَ)
تثنیۀ ملک. دوملک: ملکین مقربین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَکْ کَ تَ)
مکه و مدینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فاصبحت منفیا علی غیر ریبه
و قدکان لی بالمکتین مقام.
نصر بن حجاج (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
شیرمکنده. (آنندراج). آنکه شیر خودش را می خورد و می مکد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التبان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
لعنت کننده بر یکدیگر. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه انصاف می دهد در دعای بر خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التعان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ تَ)
به صیغۀ تثنیه، دو شمله. رجوع به شمله شود، لباس دولا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مأخوذ از ترکی، قسمی از کرته و پیراهن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ رَ تَ)
تثنیۀ مرّه. دوبار. دو دفعه. رجوع به مرّه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَیْ یِ)
نرم گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم و ملایم. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چاپلوس. رجوع به تلین شود، بارحم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لَ تَ)
تثنیۀ علت. در مثنوی بمعنی نکال الاّخره و الاولی است. (غیاث از لطائف) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
خرمابنی که گرد گرد آن گوی کنده باشند تا آب در وی ایستد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از یمامه که در ایام قتل مسیلمۀ کذاب در صلح خالد بن ولید درنیامد. این ده مشتمل بر دو نخلستان است از بنی یشکر، و اعشی درباره آن اشعاری دارد. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ تَ)
تثنیۀ مره. مرهالصفراء و مرهالسوداء. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مره شود، لقی منه المرتین، دید از وی سختی ها و تلخی ها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دوخم که برابر با یک هزار و دو سد (رطل عراقی) درآن آب بگنجد این اندازه ظب بارواداشت (شافعی) پلیدنمی گردد تثنیه قله دو تیغ (کوه)
فرهنگ لغت هوشیار
نرماک نرم گرداننده، غذا یا دوایی که با خوردن آن مزاج اندکی عمل کند توضیح دوایی که بقوت حرارت معتدله و رطوبت خود اخراج نماید آنچه در معده و امعا است مانند مغز فلوس و تمر هندی و شیر خشت (مخزن الادویه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متین
تصویر متین
پابرجا، ثابت و استوار
فرهنگ لغت هوشیار
در مثنوی به معنی نکال الاخره و الاولی است شکنجه های افدم و فراتم واژه علتین در چمراس (آیه) 25 سیمناد (سوره) (نازعات) آمده است
فرهنگ لغت هوشیار
ملتئم توضیح در نسخه آ از المعجم شمس قیس (قرن 8- 7 ه) کلمه بصورت فوق آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتین
تصویر مرتین
دوباره، دو دفعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میتین
تصویر میتین
کلنگ و میله آهنین که سنگ تراشان بدان سنگ کنند و تراشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملین
تصویر ملین
((مُ لَ یِّ))
هرآنچه که باعث شکم روی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میتین
تصویر میتین
((اِ))
کلنگ، تیشه یا میلی که با آن سنگ را بتراشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متین
تصویر متین
((مَ))
محکم، استوار، سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متین
تصویر متین
هشیوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متین
تصویر متین
Demure
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حنجره
فرهنگ گویش مازندرانی