جدول جو
جدول جو

معنی ملتظی - جستجوی لغت در جدول جو

ملتظی
(مُ تَ)
آتش فروزان و زبانه زده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التظاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتجی
تصویر ملتجی
پناه جوینده، پناه برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتوی
تصویر ملتوی
به خود پیچیده، پیچ خورده، پیچ در پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
کودک خورندۀ نان تر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچه ای که خوراک می خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به التخاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ما)
گونه برگردیده. (آنندراج). برگشته رنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
پیچیده و پیچ درپیچ شونده. (غیاث) (آنندراج). تافته و دوتاه شده و خمیده و کج و پیچیده و پیچ درپیچ. (ناظم الاطباء). به هم پیچیده. در هم پیچیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کوکا ایلکای با لشکرهایی همه پیچ و کین از راههایی که چون عهد بدگوهران تند و تاب بود و ملتوی. (جهانگشای جوینی ج 3 صص 120- 121).
جمله گفتند ای شغالک حال چیست
که ترا در سر نشاطی ملتوی است.
مولوی.
ذکر استثنا و جزم ملتوی
گفته شد در ابتدای مثنوی.
مولوی.
، برخودپیچیده. (ناظم الاطباء) ، نوعی از حرکت نبض که همچون ریسمان پیچیده محسوس شود. (غیاث) (آنندراج) ، روی گردانیده. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرف) بر لفیف مفروق اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، سست و کاهل در کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التواء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بازی کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التهاء شود، عشوه کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَظْ ظی)
آتش زبانه زن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلظی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بهره مند و دولتی. (آنندراج). بهره مند و نیکبخت و دولتمند. (ناظم الاطباء). حظی. حظیظ. محظوظ. (منتهی الارب) : و او را دقایق علم و حکمت تعلیم و تلقین کند و به عدل و فضل محتظی و متوفر گرداند. (سندبادنامه ص 44)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ریش آور. (مهذب الاسماء). کودک ریش برآورده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریش دار. ریش برکرده. ریش آورده. مقابل امرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به التحاء شود.
- ملتحی شدن، ریش برآوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دیدارکننده و همدیگر را دیدارکننده. (آنندراج). آنکه دیدار می کند دیگری را. (ناظم الاطباء). و رجوع به التقاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ل ج ء’، پناه جوینده. (غیاث) (آنندراج). آنکه پناه می گیرد به سوی کسی و یا چیزی. (ناظم الاطباء). پناه برنده. پناهنده. پناه آورنده. پناه برده. زنهارخواه. مستجیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتجی شدن،پناهنده شدن. پناه بردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
از ’ل ج ی’، خوانندۀ خود به سوی غیر قوم خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه خود را به گروهی نسبت می دهد که از آنها نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قا)
جای به هم رسیدن دو چیز و جای وصل. (غیاث) (آنندراج). جای به هم رسیدن. (ناظم الاطباء). نقطۀ اتصال. خط اتصال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملتقا شود، جایی که دو نهر به هم داخل می گردند. (ناظم الاطباء) ، جایی که دو دریا به هم می رسند مانند بوغاز اسلامبول که در آنجا دریای سپید و دریای سیاه به هم می رسند. (ناظم الاطباء). مجمعالبحرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتفی
تصویر ملتفی
دیدار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتقی
تصویر ملتقی
دیدار کننده و همدیگر را دیدار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده پیچ در پیچ بخود پیچنده پیچ در پیچ شونده، نوعی از حرکت نبض که مانند ریسمان پیچیده محسوس شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتجی
تصویر ملتجی
پناه برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتظی
تصویر محتظی
بهره مند و نیکبخت و دولتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتجی
تصویر ملتجی
((مُ تَ))
پناه جوینده، پناه برنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتقی
تصویر ملتقی
((مُ تَ قا))
محل تلاقی، جای به هم رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتقی
تصویر ملتقی
((مُ تَ))
دیدار کننده، ملاقات کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتوی
تصویر ملتوی
((مُ تَ))
به خود پیچیده، پیچ در پیچ شونده، نوعی از حرکت نبض که مانند ریسمان پیچیده محسوس شود
فرهنگ فارسی معین
پناه جو، پناهنده، زینهاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد