جدول جو
جدول جو

معنی ملتزق - جستجوی لغت در جدول جو

ملتزق
(مُ تَ زِ)
چسبنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التزاق شود
لغت نامه دهخدا
ملتزق
چسبنده
تصویری از ملتزق
تصویر ملتزق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتزم
تصویر ملتزم
همراه، کسی که امری را بر عهده بگیرد، بر خود لازم گیرنده، بر عهده گیرنده
ملتزم رکاب: کسانی که پیاده یا سواره همراه پادشاه حرکت کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَزْ زَ)
چیزی نااستوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
لزیق. متصل. (منتهی الارب). و رجوع به لزیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مأخوذ از ترکی، خمپاره و نارنجک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثِ)
تر و نمناک شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترشده و نمناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
با لزوجت و دوسیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لَ)
موضعی است نزدیک رکن یمانی در محاذی کعبه، حاجتمندان در آنجا دعا می کنند. (غیاث) (آنندراج). بین حجرالاسود و باب کعبه واقع شده در مکۀ معظمه. (از معجم البلدان). نام آن جایی که در مابین در کعبه و حجرالاسود می باشد. (ناظم الاطباء) : از حجرالاسود تا در خانه، چهار ارش است و آنجا را که میان حجرالاسود و در خانه است ملتزم گویند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 107).
بوس و دعا کعبه را بر در و دستت چنانک
موضع بوسه حجر جای دعا ملتزم.
خاقانی.
در نشانه گاه ملتزم که مظان قبول دعوات است به قرب حجرالاسود که یمین اﷲ فی الارض است، فراوان دعای اخلاص پیوند راند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 54). طریق تو آن است که... به ملتزم روی و تضرع و زاری کنی و بگویی خداوندا در کار خود متحیرم. (تذکرهالاولیاء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَ)
دست به گردن زده و در بر گرفته. (ناظم الاطباء). آنکه دست به گردنش افکنده اند. (از اقرب الموارد) ، ملازم شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
بر خود لازم گیرنده. (غیاث) (آنندراج) ، مأخوذ ازتازی، متعهد. (ناظم الاطباء). بر گردن گرفته. گردن نهاده. برعهده گرفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتزم شدن، متعهد شدن. (ناظم الاطباء). برعهده گرفتن. پذیرفتن. به گردن گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
قرضی که از ره کرمت ملتزم شده ست
هنگام آن رسید که ذمت بری کند.
ابوالفرج رونی.
خدمتها پذیرفت و قدری معین را ملتزم شد که هر سال بر طریق حمل به خزانۀ معمورۀ او فرستد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 28). چیپال رسول فرستاد... و ملتزم شد که در حال فدیه ای بدهد و هر سال حمل لایق به خزانۀ معموره فرستد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 36). سعدالدین ملتزم و متکفل شد که به وجهی به حضرت عرضه دارد که هیچ مضرت و گزند به سر و مال ایشان عاید نگردد. (تاریخ غازان ص 42). جزیه قبول کردند، ملتزم شدند که سال به سال برسانند. (ظفرنامۀ یزدی).
- ملتزم گشتن، ملتزم شدن. پذیرفتن: پادشاه... دین حنفی را متقلد و ملتزم گشته... (تاریخ غازان ص 96). و رجوع به ترکیب قبل شود.
، مجبور و مضطر و مغلوب.
- ملتزم کردن، مجبور کردن.
، پیرو ملازم و همراه و وابسته. (ناظم الاطباء).
- ملتزم رکاب، کسی که در رکاب بزرگی حرکت کند. آنکه همراه بزرگ یا فرمانروایی باشد.
، ساکن و اجاره دار و مستأجر، باج گیر و تحصیلدار. (ناظم الاطباء) ، دست به گردن کسی اندازنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ سِ)
برچسبیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ملتزق. ملتصق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به التساق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
برچسبیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). برچسبنده و دارای التصاق. (ناظم الاطباء). ملتزق. چسبیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به التصاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
چسبیده و همدم و مصاحب راست و صادق، بی نیاز. (ناظم الاطباء). و رجوع به التیاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَ)
هر چیز که ازآن نفع بردارند. (منتهی الارب). هر چیزی که بدان منتفع شوند. (از اقرب الموارد). رزق. روزی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنکه از قوت و غذا و جز آن بهره مند شود. (از متن اللغه). روزی خوار. جیره خوار. روزی مند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرتزق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
مرسوم گیرنده. روزی یابنده. (آنندراج) ، وظیفه دار. مرسوم دار. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). علوفه دار. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتزاق. رجوع به ارتزاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
شمشیر برهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر برهنه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختزاق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتزم
تصویر ملتزم
بر خود لازم گیرنده، بر عهده گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتسق
تصویر ملتسق
بر چسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتصق
تصویر ملتصق
بر چسبنده چسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
روزی خوار رستاد گیر رستادی مایه سود، مایه روزی هر چیز که از آن روزی خورند، هرچیز که از آن سود و نفع بردارند. مرسوم گیرنده مرسوم دار وظیفه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزق
تصویر ملزق
پسر خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتزم
تصویر ملتزم
((مُ تَ زِ))
ملازم، همراه، متعهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتصق
تصویر ملتصق
((مُ تَ ص))
برچسبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتزق
تصویر مرتزق
((مُ تَ زَ))
هرچیز که از آن روزی خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتزم
تصویر ملتزم
پایبند
فرهنگ واژه فارسی سره
ملازم، همراه، متعهد، موظف، عهده دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد