جدول جو
جدول جو

معنی ملتخی - جستجوی لغت در جدول جو

ملتخی(مُ تَ)
کودک خورندۀ نان تر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچه ای که خوراک می خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به التخاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتجی
تصویر ملتجی
پناه جوینده، پناه برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتوی
تصویر ملتوی
به خود پیچیده، پیچ خورده، پیچ در پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(مِ خا)
دارودان که بدان دارو در بینی ریزند یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخ خ)
شوریده عقل. ملطخ. (مهذب الاسماء) : سکران ملتخ، نیک مست و درهم شده عقل بیهوش. و عامه ملطخ ّ گویند و آن نادرست است. (از منتهی الارب). نیک مست و درهم شده عقل و بیهوش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درهم پیچیده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ل ج ء’، پناه جوینده. (غیاث) (آنندراج). آنکه پناه می گیرد به سوی کسی و یا چیزی. (ناظم الاطباء). پناه برنده. پناهنده. پناه آورنده. پناه برده. زنهارخواه. مستجیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتجی شدن،پناهنده شدن. پناه بردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
از ’ل ج ی’، خوانندۀ خود به سوی غیر قوم خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه خود را به گروهی نسبت می دهد که از آنها نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ریش آور. (مهذب الاسماء). کودک ریش برآورده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریش دار. ریش برکرده. ریش آورده. مقابل امرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به التحاء شود.
- ملتحی شدن، ریش برآوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آتش فروزان و زبانه زده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التظاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دیدارکننده و همدیگر را دیدارکننده. (آنندراج). آنکه دیدار می کند دیگری را. (ناظم الاطباء). و رجوع به التقاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قا)
جای به هم رسیدن دو چیز و جای وصل. (غیاث) (آنندراج). جای به هم رسیدن. (ناظم الاطباء). نقطۀ اتصال. خط اتصال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملتقا شود، جایی که دو نهر به هم داخل می گردند. (ناظم الاطباء) ، جایی که دو دریا به هم می رسند مانند بوغاز اسلامبول که در آنجا دریای سپید و دریای سیاه به هم می رسند. (ناظم الاطباء). مجمعالبحرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ما)
گونه برگردیده. (آنندراج). برگشته رنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
پیچیده و پیچ درپیچ شونده. (غیاث) (آنندراج). تافته و دوتاه شده و خمیده و کج و پیچیده و پیچ درپیچ. (ناظم الاطباء). به هم پیچیده. در هم پیچیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کوکا ایلکای با لشکرهایی همه پیچ و کین از راههایی که چون عهد بدگوهران تند و تاب بود و ملتوی. (جهانگشای جوینی ج 3 صص 120- 121).
جمله گفتند ای شغالک حال چیست
که ترا در سر نشاطی ملتوی است.
مولوی.
ذکر استثنا و جزم ملتوی
گفته شد در ابتدای مثنوی.
مولوی.
، برخودپیچیده. (ناظم الاطباء) ، نوعی از حرکت نبض که همچون ریسمان پیچیده محسوس شود. (غیاث) (آنندراج) ، روی گردانیده. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرف) بر لفیف مفروق اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، سست و کاهل در کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التواء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بازی کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التهاء شود، عشوه کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام کتابی از تورات. (ابن الندیم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملاکی. (یادداشت ایضاً). و رجوع به ملاکی و ملخیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
سست شده. نرم گشته. سست و از کار افتاده:
مفاصل مرتخی و دست عاطل
به از سرپنجگی و زور باطل.
سعدی.
رجوع به رخو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتفی
تصویر ملتفی
دیدار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتقی
تصویر ملتقی
دیدار کننده و همدیگر را دیدار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده پیچ در پیچ بخود پیچنده پیچ در پیچ شونده، نوعی از حرکت نبض که مانند ریسمان پیچیده محسوس شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتجی
تصویر ملتجی
پناه برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتجی
تصویر ملتجی
((مُ تَ))
پناه جوینده، پناه برنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتقی
تصویر ملتقی
((مُ تَ قا))
محل تلاقی، جای به هم رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتقی
تصویر ملتقی
((مُ تَ))
دیدار کننده، ملاقات کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتوی
تصویر ملتوی
((مُ تَ))
به خود پیچیده، پیچ در پیچ شونده، نوعی از حرکت نبض که مانند ریسمان پیچیده محسوس شود
فرهنگ فارسی معین
پناه جو، پناهنده، زینهاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد