گیاه در هم پیچیده و افزون شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بر هم پیچیده. (ناظم الاطباء). در هم پیچیده. پیچیده. انبوه. درهم. متکاثف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، افزون و فراوان، باغی که دارای گیاههای فراوان در هم پیچیده باشد، زلف بر هم پیچیده، سمین و فربه، گرد و غبار بر هم نشسته و توده شده، جامه بر خود پیچیده. (ناظم الاطباء)
گیاه در هم پیچیده و افزون شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بر هم پیچیده. (ناظم الاطباء). در هم پیچیده. پیچیده. انبوه. درهم. متکاثف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، افزون و فراوان، باغی که دارای گیاههای فراوان در هم پیچیده باشد، زلف بر هم پیچیده، سمین و فربه، گرد و غبار بر هم نشسته و توده شده، جامه بر خود پیچیده. (ناظم الاطباء)
نام دوایی است مانند اشنان. (برهان). دارویی مانند اشنان. (ناظم الاطباء). نوعی از حمض است شبیه به قلام و آن را شاخه ها باشد بی برگی. لیکن قلام سبز و ملاخ سرخ باشد و آن را با شیر خورند و اهل بصره به زبان پارسی آن را کشلج نامند. (ابن البیطار از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملاّ خ عربی است و به گیاهان شورمزه بسیار مختلف از جمله به ’پرپهن’ دریایی اطلاق می شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
نام دوایی است مانند اشنان. (برهان). دارویی مانند اشنان. (ناظم الاطباء). نوعی از حمض است شبیه به قلام و آن را شاخه ها باشد بی برگی. لیکن قلام سبز و ملاخ سرخ باشد و آن را با شیر خورند و اهل بصره به زبان پارسی آن را کشلج نامند. (ابن البیطار از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملاّ خ عربی است و به گیاهان شورمزه بسیار مختلف از جمله به ’پرپهن’ دریایی اطلاق می شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
آلوده. آغشته. ملوث. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به لوث خبث باطن و آلودگی خیانت شهوت ملوث و ملطخ. (سندبادنامه ص 71). و رجوع به تلطیخ شود. - ملطخ کردن، آلودن. آلوده کردن: از دود چراغ دخمۀ دماغ ملطخ کرده، چراغ از قلت دهن در رعشه افتاده... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 117)
آلوده. آغشته. ملوث. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به لوث خبث باطن و آلودگی خیانت شهوت ملوث و ملطخ. (سندبادنامه ص 71). و رجوع به تلطیخ شود. - ملطخ کردن، آلودن. آلوده کردن: از دود چراغ دخمۀ دماغ ملطخ کرده، چراغ از قلت دهن در رعشه افتاده... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 117)
نام جزیره ای است از جزایر زیر باد که به ملاخه مشهور است. سعدی گوید: ز تاج ملک زاده ای در ملاخ مگر لعلی افتاده در سنگلاخ. و در اکثر نسخ بوستان، مناخ به جای لام نون دیده شده و به معنی جای خوابانیدن شتر لیکن معنی اول مناسبتر است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). نام جزیره ای است از جزایرزیرباد و اکنون به ملاخه اشتهار دارد. (برهان). نام شبه جزیره ای از هندوچین واقع در جنوب قارۀ آسیا در مابین دریای چین و دریای هند که به واسطۀ تنگۀ کرا متصل به خشکی می گردد و متقدمین آن را شبه جزیره طلا می نامیدند و اکنون علمای جغرافیایی فرنگ آن را مالاکا می نامند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مالاکا شود
نام جزیره ای است از جزایر زیر باد که به ملاخه مشهور است. سعدی گوید: ز تاج ملک زاده ای در ملاخ مگر لعلی افتاده در سنگلاخ. و در اکثر نسخ بوستان، مُناخ به جای لام نون دیده شده و به معنی جای خوابانیدن شتر لیکن معنی اول مناسبتر است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). نام جزیره ای است از جزایرزیرباد و اکنون به ملاخه اشتهار دارد. (برهان). نام شبه جزیره ای از هندوچین واقع در جنوب قارۀ آسیا در مابین دریای چین و دریای هند که به واسطۀ تنگۀ کرا متصل به خشکی می گردد و متقدمین آن را شبه جزیره طلا می نامیدند و اکنون علمای جغرافیایی فرنگ آن را مالاکا می نامند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مالاکا شود
تباه و سست و بیمزه از گوشت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). فاسد و تباه. (ناظم الاطباء). فاسد. و گفته شده هر طعام فاسد را ملیخ گویند. (از اقرب الموارد) ، گشن اشتر که ناقه را آبستن نکند و هو کالعقیم من الرجال. ج، املخه. (مهذب الاسماء). گشن دیر باردارکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست و ضعیف. (ناظم الاطباء). ضعیف. (اقرب الموارد) ، بیمزه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که رغبتی به ملاقات و مجالست با دیگران و گفت وشنود با آنان را نداشته باشد. (از اقرب الموارد)
تباه و سست و بیمزه از گوشت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). فاسد و تباه. (ناظم الاطباء). فاسد. و گفته شده هر طعام فاسد را ملیخ گویند. (از اقرب الموارد) ، گشن اشتر که ناقه را آبستن نکند و هو کالعقیم من الرجال. ج، املخه. (مهذب الاسماء). گشن دیر باردارکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست و ضعیف. (ناظم الاطباء). ضعیف. (اقرب الموارد) ، بیمزه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که رغبتی به ملاقات و مجالست با دیگران و گفت وشنود با آنان را نداشته باشد. (از اقرب الموارد)