جدول جو
جدول جو

معنی ملتخ - جستجوی لغت در جدول جو

ملتخ(مُ تَخ خ)
شوریده عقل. ملطخ. (مهذب الاسماء) : سکران ملتخ، نیک مست و درهم شده عقل بیهوش. و عامه ملطخ ّ گویند و آن نادرست است. (از منتهی الارب). نیک مست و درهم شده عقل و بیهوش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درهم پیچیده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتف
تصویر ملتف
پیچیده، درهم پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَطط)
آلوده به مشک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوشبوشده با مشک. (ناظم الاطباء) ، زن پوشیده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوشیده شده. (ناظم الاطباء) ، پوشنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التطاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
آمیخته شونده و سرشته و خمیرشده. (آنندراج). آمیخته و سرشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
مأخوذ از ترکی، بادهای موسمی شمال شرقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَک ک)
مست خوش از مستی. (آنندراج). سکران ملتک، مست خشک از مستی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انبوهی کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لشکر در هم پیوسته. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درنگ کننده در حجت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التکاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مأخوذ از ترکی، خمپاره و نارنجک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَف ف)
گیاه در هم پیچیده و افزون شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بر هم پیچیده. (ناظم الاطباء). در هم پیچیده. پیچیده. انبوه. درهم. متکاثف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، افزون و فراوان، باغی که دارای گیاههای فراوان در هم پیچیده باشد، زلف بر هم پیچیده، سمین و فربه، گرد و غبار بر هم نشسته و توده شده، جامه بر خود پیچیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَذذ)
خوش مزه یابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). لذت برنده. لذت برده. مزه برده. مزه یاب. لذت دیده. لذت یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتذ شدن، لذت یافتن و تمتع گرفتن. (ناظم الاطباء). خوش شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، مأخوذ از تازی، لذیذ و بالذت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَص ص)
برچسبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التصاص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام دوایی است مانند اشنان. (برهان). دارویی مانند اشنان. (ناظم الاطباء). نوعی از حمض است شبیه به قلام و آن را شاخه ها باشد بی برگی. لیکن قلام سبز و ملاخ سرخ باشد و آن را با شیر خورند و اهل بصره به زبان پارسی آن را کشلج نامند. (ابن البیطار از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملاّ خ عربی است و به گیاهان شورمزه بسیار مختلف از جمله به ’پرپهن’ دریایی اطلاق می شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَج ج)
بحر مواج. (آنندراج). دریای مواج که امواج آن درهم و آمیخته شده باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التجاج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
مرد گوشه نشین و ملازم خانه از ترس فتنه و شورش و فساد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بازماندن گشن از گشنی. (منتهی الارب). ملاخه. (ناظم الاطباء). رجوع به ملاخه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَطْ طَ)
آلوده. آغشته. ملوث. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به لوث خبث باطن و آلودگی خیانت شهوت ملوث و ملطخ. (سندبادنامه ص 71). و رجوع به تلطیخ شود.
- ملطخ کردن، آلودن. آلوده کردن: از دود چراغ دخمۀ دماغ ملطخ کرده، چراغ از قلت دهن در رعشه افتاده... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 117)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَخ خ)
رجوع به ملتخ ّ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آمیخته. مخلوط، خمیر سرشته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
غلام ملاخ، غلام بسیار گریزنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام جزیره ای است از جزایر زیر باد که به ملاخه مشهور است. سعدی گوید:
ز تاج ملک زاده ای در ملاخ
مگر لعلی افتاده در سنگلاخ.
و در اکثر نسخ بوستان، مناخ به جای لام نون دیده شده و به معنی جای خوابانیدن شتر لیکن معنی اول مناسبتر است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). نام جزیره ای است از جزایرزیرباد و اکنون به ملاخه اشتهار دارد. (برهان). نام شبه جزیره ای از هندوچین واقع در جنوب قارۀ آسیا در مابین دریای چین و دریای هند که به واسطۀ تنگۀ کرا متصل به خشکی می گردد و متقدمین آن را شبه جزیره طلا می نامیدند و اکنون علمای جغرافیایی فرنگ آن را مالاکا می نامند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مالاکا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَوْ وُ)
آلوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلطخ. (اقرب الموارد). رجوع به تلطخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کودک خورندۀ نان تر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچه ای که خوراک می خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به التخاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تباه و سست و بیمزه از گوشت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). فاسد و تباه. (ناظم الاطباء). فاسد. و گفته شده هر طعام فاسد را ملیخ گویند. (از اقرب الموارد) ، گشن اشتر که ناقه را آبستن نکند و هو کالعقیم من الرجال. ج، املخه. (مهذب الاسماء). گشن دیر باردارکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست و ضعیف. (ناظم الاطباء). ضعیف. (اقرب الموارد) ، بیمزه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که رغبتی به ملاقات و مجالست با دیگران و گفت وشنود با آنان را نداشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَتْ تِ)
آلوده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آلوده و ناپاک. (ناظم الاطباء). متلطخ. رجوع به تلتخ و مطلتخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخ خ)
فروهشته و نرم. (آنندراج). ارتخ الرجل و العجین، استرخی. (اقرب الموارد) ، شوریده رای. (آنندراج). ارتخ رأیه، اضطراب. (اقرب الموارد) ، سکران مرتخ، نیک مست. (منتهی الارب) (آنندراج). طافح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ چَ)
سنگی را گویند که در فلاخن گذارند و اندازند. (برهان). سنگ فلاخن را گویند. (آنندراج). سنگی که در فلاخن برای انداختن گذارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتف
تصویر ملتف
در هم پیچیده انبوه: گیاهان پیچیده در هم پیچیده (گیاه و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملچخ
تصویر ملچخ
سنگی که در فلاخن گذارند و پرتاب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملطخ
تصویر ملطخ
آلوده آلوده ملوث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتج
تصویر ملتج
توفانی کوهه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتد
تصویر ملتد
چاره گزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتذ
تصویر ملتذ
خوشمزه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتص
تصویر ملتص
بر چسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتف
تصویر ملتف
((مُ تَ فّ))
پیچیده، درهم پیچیده (گیاه و جز آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملچخ
تصویر ملچخ
((مِ چَ))
سنگی که در فلاخن گذارند و پرتاب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملطخ
تصویر ملطخ
((مُ لَ طَّ))
آلوده، ملوث
فرهنگ فارسی معین