از ’ل ج ء’، پناه جوینده. (غیاث) (آنندراج). آنکه پناه می گیرد به سوی کسی و یا چیزی. (ناظم الاطباء). پناه برنده. پناهنده. پناه آورنده. پناه برده. زنهارخواه. مستجیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملتجی شدن،پناهنده شدن. پناه بردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) از ’ل ج ی’، خوانندۀ خود به سوی غیر قوم خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه خود را به گروهی نسبت می دهد که از آنها نباشد. (ناظم الاطباء)
از ’ل ج ء’، پناه جوینده. (غیاث) (آنندراج). آنکه پناه می گیرد به سوی کسی و یا چیزی. (ناظم الاطباء). پناه برنده. پناهنده. پناه آورنده. پناه برده. زنهارخواه. مستجیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملتجی شدن،پناهنده شدن. پناه بردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) از ’ل ج ی’، خوانندۀ خود به سوی غیر قوم خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه خود را به گروهی نسبت می دهد که از آنها نباشد. (ناظم الاطباء)
برگزیننده کسی را به راز گفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برمی گزیند کسی را برای راز خود گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به انتجاء شود
برگزیننده کسی را به راز گفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برمی گزیند کسی را برای راز خود گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به انتجاء شود
جای پناه و پناه گرفتن. (غیاث) (آنندراج). ملتجاء. پناهگاه: مرابرار را حضرتش مستقر مر احرار را درگهش ملتجا. امیرمعزی. خدمت تو مخلصانه کرد برهانی به دل یافت از اقبال تو هم ملتجا هم مرتجا. امیرمعزی. شاه گفت... چون بعد از گزاردن عقبات عقوبت به متکای استراحت و ملتجای این ساحت پیوستی... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 298). و رجوع به مادۀبعد شود
جای پناه و پناه گرفتن. (غیاث) (آنندراج). ملتجاء. پناهگاه: مرابرار را حضرتش مستقر مر احرار را درگهش ملتجا. امیرمعزی. خدمت تو مخلصانه کرد برهانی به دل یافت از اقبال تو هم ملتجا هم مرتجا. امیرمعزی. شاه گفت... چون بعد از گزاردن عقبات عقوبت به متکای استراحت و ملتجای این ساحت پیوستی... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 298). و رجوع به مادۀبعد شود
جای به هم رسیدن دو چیز و جای وصل. (غیاث) (آنندراج). جای به هم رسیدن. (ناظم الاطباء). نقطۀ اتصال. خط اتصال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملتقا شود، جایی که دو نهر به هم داخل می گردند. (ناظم الاطباء) ، جایی که دو دریا به هم می رسند مانند بوغاز اسلامبول که در آنجا دریای سپید و دریای سیاه به هم می رسند. (ناظم الاطباء). مجمعالبحرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جای به هم رسیدن دو چیز و جای وصل. (غیاث) (آنندراج). جای به هم رسیدن. (ناظم الاطباء). نقطۀ اتصال. خط اتصال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملتقا شود، جایی که دو نهر به هم داخل می گردند. (ناظم الاطباء) ، جایی که دو دریا به هم می رسند مانند بوغاز اسلامبول که در آنجا دریای سپید و دریای سیاه به هم می رسند. (ناظم الاطباء). مجمعالبحرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پیچیده و پیچ درپیچ شونده. (غیاث) (آنندراج). تافته و دوتاه شده و خمیده و کج و پیچیده و پیچ درپیچ. (ناظم الاطباء). به هم پیچیده. در هم پیچیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کوکا ایلکای با لشکرهایی همه پیچ و کین از راههایی که چون عهد بدگوهران تند و تاب بود و ملتوی. (جهانگشای جوینی ج 3 صص 120- 121). جمله گفتند ای شغالک حال چیست که ترا در سر نشاطی ملتوی است. مولوی. ذکر استثنا و جزم ملتوی گفته شد در ابتدای مثنوی. مولوی. ، برخودپیچیده. (ناظم الاطباء) ، نوعی از حرکت نبض که همچون ریسمان پیچیده محسوس شود. (غیاث) (آنندراج) ، روی گردانیده. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرف) بر لفیف مفروق اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، سست و کاهل در کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التواء شود
پیچیده و پیچ درپیچ شونده. (غیاث) (آنندراج). تافته و دوتاه شده و خمیده و کج و پیچیده و پیچ درپیچ. (ناظم الاطباء). به هم پیچیده. در هم پیچیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کوکا ایلکای با لشکرهایی همه پیچ و کین از راههایی که چون عهد بدگوهران تُند و تاب بود و ملتوی. (جهانگشای جوینی ج 3 صص 120- 121). جمله گفتند ای شغالک حال چیست که ترا در سر نشاطی ملتوی است. مولوی. ذکر استثنا و جزم ملتوی گفته شد در ابتدای مثنوی. مولوی. ، برخودپیچیده. (ناظم الاطباء) ، نوعی از حرکت نبض که همچون ریسمان پیچیده محسوس شود. (غیاث) (آنندراج) ، روی گردانیده. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرف) بر لفیف مفروق اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، سست و کاهل در کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التواء شود
امیدگاه. جای امید. (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که امید بدو دارند. مایۀ امید: همت عالی توان ای مرتجی می کشد این را خدا داند کجا. مولوی. گفت ای پشت و پناه هر نبیل مرتجی و غوث ابناء سبیل. مولوی
امیدگاه. جای امید. (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که امید بدو دارند. مایۀ امید: همت عالی توان ای مرتجی می کشد این را خدا داند کجا. مولوی. گفت ای پشت و پناه هر نبیل مرتجی و غوث ابناء سبیل. مولوی