جدول جو
جدول جو

معنی ملتبک - جستجوی لغت در جدول جو

ملتبک
(مُ تَ بِ)
کار درهم و آمیخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمیخته و درهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
مشتبه و پوشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتبک
تصویر مشتبک
در آمیخته و در هم در آمده مانند شبکه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَک ک)
مست خوش از مستی. (آنندراج). سکران ملتک، مست خشک از مستی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انبوهی کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لشکر در هم پیوسته. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درنگ کننده در حجت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التکاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
برگ بر هم چسبیده و در یکدیگر درآمده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برهم چسبیده و در هم درآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ / بِ)
پوشیده شده و اشتباه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). درهم و پوشیده و مشکل و مشکوک و مشوش. (ناظم الاطباء). مشتبه. مختلط. درآمیخته. مبهم. پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چه شاید که بسبب بقیۀ غشاوت و غباوت صورت حقیقت حال شخص بر وی ملتبس و مشتبه گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 251). و کبرو عزت بر دیدۀ قاصرنظران ملتبس نماید و لکن میان ایشان فرقی تمام است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 353)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
شتر دست و پای بر زمین زننده در رفتار. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به التباط شود، اسب دست و پای فراهم آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرگشته و مضطرب و آشفته، لازم گرفته و احاطه کرده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التباط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
شیرمکنده. (آنندراج). آنکه شیر خودش را می خورد و می مکد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التبان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی است از ارتباک. رجوع به ارتباک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از احتباک. بند استوار و نیکوکننده چیزی. (آنندراج). استوارکننده و مضبوط نماینده و کسی که با دستاری پشت و ساقهای خود را با هم می بندد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
کار آمیخته و درهم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمیخته و درهم شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلبک شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَ)
نعت مفعولی از احتباک. نیک بافته شده، نیکو از هر چیزی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
چیزی بیکدیگر درآمده و درآمیخته و درهم. (آنندراج) (از منتهی الارب). آمیخته و درهم درآمده. و مانند شبکه ساخته شده. (ناظم الاطباء) : اواصر لحمت و وثایق قربت مستمر و مشتبک شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 306)
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
مرد گوشه نشین و ملازم خانه از ترس فتنه و شورش و فساد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
پوشیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتبک
تصویر مشتبک
در هم بیکدیگر در آمده در آمیخته درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
((مُ تَ بِ))
خلط کننده، مشتبه سازنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
((مُ تَ بَ))
خلط شده، مشتبه
فرهنگ فارسی معین
پوشیده، مکتوم، نهفته، مبهم، مشتبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد