جدول جو
جدول جو

معنی ملتب - جستجوی لغت در جدول جو

ملتب(مِ تَ)
مرد گوشه نشین و ملازم خانه از ترس فتنه و شورش و فساد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملقب
تصویر ملقب
کسی که لقب دارد یا لقبی به او داده شده، لقب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده، بانظم، دائماً، همیشه، منسجم، استوار، آنکه راتبه و مواجب می گرفته است
مرتب کردن (ساختن): نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
مشتبه و پوشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتب
تصویر مکتب
جای درس دادن، دبستان، مکتب خانه، جای نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتهب
تصویر ملتهب
ویژگی آتش زبانه کشنده، شعله ور، فروزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتف
تصویر ملتف
پیچیده، درهم پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بِ)
برگ بر هم چسبیده و در یکدیگر درآمده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برهم چسبیده و در هم درآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
کار درهم و آمیخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمیخته و درهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ / بِ)
پوشیده شده و اشتباه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). درهم و پوشیده و مشکل و مشکوک و مشوش. (ناظم الاطباء). مشتبه. مختلط. درآمیخته. مبهم. پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چه شاید که بسبب بقیۀ غشاوت و غباوت صورت حقیقت حال شخص بر وی ملتبس و مشتبه گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 251). و کبرو عزت بر دیدۀ قاصرنظران ملتبس نماید و لکن میان ایشان فرقی تمام است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 353)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
شیرمکنده. (آنندراج). آنکه شیر خودش را می خورد و می مکد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التبان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
شتر دست و پای بر زمین زننده در رفتار. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به التباط شود، اسب دست و پای فراهم آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرگشته و مضطرب و آشفته، لازم گرفته و احاطه کرده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التباط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتذ
تصویر ملتذ
خوشمزه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
لعاب دار بودن دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
لقب نهاده شده، لقب دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتف
تصویر ملتف
در هم پیچیده انبوه: گیاهان پیچیده در هم پیچیده (گیاه و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتهب
تصویر ملتهب
شعله ور، افروخته، زبانه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
سخن آور، بد زبان، رنده راه آشکار، سربه راه رام، تکه تکه: گوشت کشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتب
تصویر مکتب
دبیرستان، جای کتاب خواندن آنکه خط آموزاند، مکتبدار، معلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبب
تصویر ملبب
لبالب، پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتج
تصویر ملتج
توفانی کوهه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتد
تصویر ملتد
چاره گزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاب
تصویر ملاب
پارسی تازی گشته ملاب گلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتص
تصویر ملتص
بر چسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتصب
تصویر ملتصب
راه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
منظم کننده، ترتیب دهنده، مرتبه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلتب
تصویر کلتب
ناراستی و سستی در امور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
پوشیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
((مُ تَ بَ))
خلط شده، مشتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
((مُ تَ بِ))
خلط کننده، مشتبه سازنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
((مُ رَ تَّ))
بانظم و ترتیب، ترتیب داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
بسامان، سازمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکتب
تصویر مکتب
اندیشگاه، آموزشگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملتهب
تصویر ملتهب
برافروخته
فرهنگ واژه فارسی سره
پوشیده، مکتوم، نهفته، مبهم، مشتبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد