جدول جو
جدول جو

معنی ملاکی - جستجوی لغت در جدول جو

ملاکی
(مَ)
نام کتابی از تورات. ملخی. ملاخی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابی از تورات و آخرین آن که مؤلفش ناشناخته است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
ملاکی
(مَ)
رسفیجان، دهی است از دهستان حومه بخش زرند شهرستان ساوه که در 14000گزی شمال خاوری زرند سر راه زرند به تهران واقع است، محلی است جلگه، معتدل، و آب آن از رود خانه لب شور تأمین میشود، سکنۀ آن 87 تن و محصول آن غلات، پنبه، چغندرقند، شاه دانه، کرچک است و دارای باغستانهای بادام میباشد، شغل اهالی زراعت، گله داری، گلیم و جاجیم بافی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
آلات لهو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
دیدار کننده، روبارو شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحی
تصویر ملاحی
نوعی انگور سفید
نوعی انجیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالکی
تصویر مالکی
از مذاهب چهارگانۀ اهل سنت، منسوب به ابو عبدالله مالک بن انس، پیرو دین مذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحی
تصویر ملاحی
شغل و عمل ملاح
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
عمیق ترین ناحیۀ دریا، فرهنگستان این کلمه را معادل آبیسال فرانسوی برگزیده است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
در شهر هرات است و ازغایت استغنایی که به سبب فقر دارد با ارباب جاه اختلاط نمی کند. گاهی نظم هم میگوید. این مطلع از اوست:
دهن تنگ تو و غنچۀ تر هر دو یکی است
اشک گلگون من و خون جگر هر دو یکی است.
(از مجالس النفائس ص 76 و 77).
وی از معاصران امیر علیشیر و از شعرای قرن نهم هجری بوده است
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به هلاک. رجوع به هلاک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مراکیه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعدی شود، جمع واژۀ مرکو. (آنندراج). رجوع به مرکوّ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مذک و مذک ه. رجوع به مذکی و مذکّی شود، مذاکی السحاب، ابر که مره بعد اخری ببارد. واحد آن مذکیه است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حکایت کننده. بازگوینده، نماینده. نشان دهنده: آینه ای میکند که جوهر او... محاکی لطائف هیأت بشر شود. (سندبادنامه ص 52) ، مقلد، بذله گو، مرغی که سخن میگوید مانند طوطی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
از بلوکات ناحیۀ دشتی است که آن را تمیمی نیز می گویند. طول آن 42 و عرضش 12 کیلومتر است. حد شمالی آن گله دار و حدشرقی فومستان و حد جنوبی و غربی خلیج فارس است. هوایی گرم دارد و جمعیت آن در حدود 10000 تن می باشد. مرکز آن بندر عسلویه و دارای 25 قریه است. بندر مهم دیگر آن طاهری یا سیراف است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 482)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مالک بودن. صاحب بودن: چون عاشقی و معشوقی به میان آمد مالکی و مملوکی برخاست. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
منسوب است به ابوعبداﷲ مالک بن انس بن ابی عامر اصبحی امام دارالهجره. (از انساب سمعانی). یک از مذاهب اربعۀ اهل سنت، منسوب به مالک بن انس یکی از فقهای عامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از شافعی و مالکی و قول حنیفی
جستیم ز مختار جهان داور رهبر.
ناصرخسرو.
و رجوع به مالک بن انس شود، یکی از پیروان مالک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
منسوب به مالک، فرشتۀ موکل دوزخ:
اندر دل حسود تو باد آتشی زده
چون آتش جهنم با سهم مالکی.
سوزنی.
و رجوع به مالک شود
منسوب است به بنی مالک بن حبیب که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
منسوب است به مالکیه که قریه ای است بر فرات. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَلْ لا)
عمل دلاک. شغل دلاک. رجوع به دلاک شود، شغل سرتراش. عمل سلمانی. سرتراشی. رجوع به دلاک شود.
- امثال:
دلاکی را از (با) سر کچل دیگری آموختن (یاد گرفتن) ، برای جلب نفع خود بزیان دیگری عمل کردن. (فرهنگ عوام) : دلاکی را با سر کچل من یاد می گیرد. (امثال و حکم).
دلاکی و استغنا. (از مجموعۀ مختصر امثال طبع هند)
لغت نامه دهخدا
(مَ آ)
مؤنث ملاّن یعنی پر. و گویند: دلو ملأی، یعنی دول پر. ج، ملاء. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مؤنث ملاّن. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاّن شود
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
مأخوذ از تازی، خداوندان ملک. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ملاّک. رجوع به ملاک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب زرد سطبر و پلیدی و جز آن که با بچه بیرون آید از زهدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملاحی در فارسی: انگور ریش بابا، انجیر هلویی ملاحی در فارسی: در تازی نیامده جا شویی ملوانی عمل و شغل ملاح: ملوانی. قسمی انگور نیکوی سفید: (تا در رسد این می تو ای عطار، حالی ز پی می ملاحی ایم) (عطار. چا. تفضلی. 448)، نوعی از انجیر، اراک سفید سرخ یا سیاه سفید
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان ویسداران جمع ملاک درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاکی
تصویر دلاکی
کیسه کشی مو تراشی تانگویی عمل دلاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالکی
تصویر مالکی
مالکی در فارسی: کس که در کیش از مالک پیروی می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاجی
تصویر ملاجی
جمع ملجا، پناهگاه ها پناه بردنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایی
تصویر ملایی
فر هیختگی ملا بودن با سواد بودن: (نیست ممکن که تو ملا ز پی ملایی سر انبانی دانش همه جانگشایی) (گل کشتی. توبا. 412)، آخوندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایک
تصویر ملایک
جمع ملک و ملاک و ملائک فرشتگان: (دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند) (حافظ. 124) فرشتگان، ملائک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
جمع ملهی، شاد افزار ها، شادیچه ها، بازی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامی
تصویر ملامی
نکوهشی سرزنشدوست منسوب به ملامت ملامتی، پیرو ملامتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
همپرساک دیدار کننده روبرو شونده دیدارکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
((مَ))
جمع ملهی، آلات و ادوات لهو و لعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
((مُ))
دیدار کننده، روبرو شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملایک
تصویر ملایک
((مَ یِ))
جمع ملک، فرشتگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغاکی
تصویر مغاکی
آبیسال
فرهنگ واژه فارسی سره
اندوهگین، لنگرگاه
دیکشنری اردو به فارسی