رسفیجان، دهی است از دهستان حومه بخش زرند شهرستان ساوه که در 14000گزی شمال خاوری زرند سر راه زرند به تهران واقع است، محلی است جلگه، معتدل، و آب آن از رود خانه لب شور تأمین میشود، سکنۀ آن 87 تن و محصول آن غلات، پنبه، چغندرقند، شاه دانه، کرچک است و دارای باغستانهای بادام میباشد، شغل اهالی زراعت، گله داری، گلیم و جاجیم بافی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
رسفیجان، دهی است از دهستان حومه بخش زرند شهرستان ساوه که در 14000گزی شمال خاوری زرند سر راه زرند به تهران واقع است، محلی است جلگه، معتدل، و آب آن از رود خانه لب شور تأمین میشود، سکنۀ آن 87 تن و محصول آن غلات، پنبه، چغندرقند، شاه دانه، کرچک است و دارای باغستانهای بادام میباشد، شغل اهالی زراعت، گله داری، گلیم و جاجیم بافی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
در شهر هرات است و ازغایت استغنایی که به سبب فقر دارد با ارباب جاه اختلاط نمی کند. گاهی نظم هم میگوید. این مطلع از اوست: دهن تنگ تو و غنچۀ تر هر دو یکی است اشک گلگون من و خون جگر هر دو یکی است. (از مجالس النفائس ص 76 و 77). وی از معاصران امیر علیشیر و از شعرای قرن نهم هجری بوده است
در شهر هرات است و ازغایت استغنایی که به سبب فقر دارد با ارباب جاه اختلاط نمی کند. گاهی نظم هم میگوید. این مطلع از اوست: دهن تنگ تو و غنچۀ تر هر دو یکی است اشک گلگون من و خون جگر هر دو یکی است. (از مجالس النفائس ص 76 و 77). وی از معاصران امیر علیشیر و از شعرای قرن نهم هجری بوده است
از بلوکات ناحیۀ دشتی است که آن را تمیمی نیز می گویند. طول آن 42 و عرضش 12 کیلومتر است. حد شمالی آن گله دار و حدشرقی فومستان و حد جنوبی و غربی خلیج فارس است. هوایی گرم دارد و جمعیت آن در حدود 10000 تن می باشد. مرکز آن بندر عسلویه و دارای 25 قریه است. بندر مهم دیگر آن طاهری یا سیراف است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 482)
از بلوکات ناحیۀ دشتی است که آن را تمیمی نیز می گویند. طول آن 42 و عرضش 12 کیلومتر است. حد شمالی آن گله دار و حدشرقی فومستان و حد جنوبی و غربی خلیج فارس است. هوایی گرم دارد و جمعیت آن در حدود 10000 تن می باشد. مرکز آن بندر عسلویه و دارای 25 قریه است. بندر مهم دیگر آن طاهری یا سیراف است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 482)
منسوب است به ابوعبداﷲ مالک بن انس بن ابی عامر اصبحی امام دارالهجره. (از انساب سمعانی). یک از مذاهب اربعۀ اهل سنت، منسوب به مالک بن انس یکی از فقهای عامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از شافعی و مالکی و قول حنیفی جستیم ز مختار جهان داور رهبر. ناصرخسرو. و رجوع به مالک بن انس شود، یکی از پیروان مالک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) منسوب به مالک، فرشتۀ موکل دوزخ: اندر دل حسود تو باد آتشی زده چون آتش جهنم با سهم مالکی. سوزنی. و رجوع به مالک شود منسوب است به بنی مالک بن حبیب که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی) منسوب است به مالکیه که قریه ای است بر فرات. (از انساب سمعانی)
منسوب است به ابوعبداﷲ مالک بن انس بن ابی عامر اصبحی امام دارالهجره. (از انساب سمعانی). یک از مذاهب اربعۀ اهل سنت، منسوب به مالک بن انس یکی از فقهای عامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از شافعی و مالکی و قول حنیفی جستیم ز مختار جهان داور رهبر. ناصرخسرو. و رجوع به مالک بن انس شود، یکی از پیروان مالک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) منسوب به مالک، فرشتۀ موکل دوزخ: اندر دل حسود تو باد آتشی زده چون آتش جهنم با سهم مالکی. سوزنی. و رجوع به مالک شود منسوب است به بنی مالک بن حبیب که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی) منسوب است به مالکیه که قریه ای است بر فرات. (از انساب سمعانی)
عمل دلاک. شغل دلاک. رجوع به دلاک شود، شغل سرتراش. عمل سلمانی. سرتراشی. رجوع به دلاک شود. - امثال: دلاکی را از (با) سر کچل دیگری آموختن (یاد گرفتن) ، برای جلب نفع خود بزیان دیگری عمل کردن. (فرهنگ عوام) : دلاکی را با سر کچل من یاد می گیرد. (امثال و حکم). دلاکی و استغنا. (از مجموعۀ مختصر امثال طبع هند)
عمل دلاک. شغل دلاک. رجوع به دلاک شود، شغل سرتراش. عمل سلمانی. سرتراشی. رجوع به دلاک شود. - امثال: دلاکی را از (با) سر کچل دیگری آموختن (یاد گرفتن) ، برای جلب نفع خود بزیان دیگری عمل کردن. (فرهنگ عوام) : دلاکی را با سر کچل من یاد می گیرد. (امثال و حکم). دلاکی و استغنا. (از مجموعۀ مختصر امثال طبع هند)
مؤنث ملاّن یعنی پر. و گویند: دلو ملأی، یعنی دول پر. ج، ملاء. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مؤنث ملاّن. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاّن شود
مؤنث ملاَّن یعنی پر. و گویند: دلو ملأی، یعنی دول پر. ج، مِلاء. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مؤنث ملاَّن. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاَّن شود
ملاحی در فارسی: انگور ریش بابا، انجیر هلویی ملاحی در فارسی: در تازی نیامده جا شویی ملوانی عمل و شغل ملاح: ملوانی. قسمی انگور نیکوی سفید: (تا در رسد این می تو ای عطار، حالی ز پی می ملاحی ایم) (عطار. چا. تفضلی. 448)، نوعی از انجیر، اراک سفید سرخ یا سیاه سفید
ملاحی در فارسی: انگور ریش بابا، انجیر هلویی ملاحی در فارسی: در تازی نیامده جا شویی ملوانی عمل و شغل ملاح: ملوانی. قسمی انگور نیکوی سفید: (تا در رسد این می تو ای عطار، حالی ز پی می ملاحی ایم) (عطار. چا. تفضلی. 448)، نوعی از انجیر، اراک سفید سرخ یا سیاه سفید