یکدیگر را ملامت کردن. (تاج المصادربیهقی) (المصادرزوزنی). همدیگر را ملامت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). همدیگر را نکوهش و ملامت کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملامت شود
یکدیگر را ملامت کردن. (تاج المصادربیهقی) (المصادرزوزنی). همدیگر را ملامت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). همدیگر را نکوهش و ملامت کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملامت شود
چیزی را به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برچفسانیدن دو چیز با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). چسباندن چیزی را به چیز دیگر. (از اقرب الموارد) ، محکمتر کردن تاب ریسمان را. (از اقرب الموارد)
چیزی را به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برچفسانیدن دو چیز با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). چسباندن چیزی را به چیز دیگر. (از اقرب الموارد) ، محکمتر کردن تاب ریسمان را. (از اقرب الموارد)
به روز معامله کردن. (منتهی الارب). به روزها معامله کردن. (یادداشت مؤلف) ، روزمزد کردن. یوام. (یادداشت مؤلف) (آنندراج). چیزی به روزاروز فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مادۀ بعد شود
به روز معامله کردن. (منتهی الارب). به روزها معامله کردن. (یادداشت مؤلف) ، روزمزد کردن. یوام. (یادداشت مؤلف) (آنندراج). چیزی به روزاروز فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مادۀ بعد شود
با کسی برابری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). برابری کردن. با کسی در کشتی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، با کسی ایستاده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ایستادگی کردن با کسی. قوام. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقاومت شود، برابری کردن با چیزی مانند قیمت که برابری می کند با متاع، ضدیت کردن. (از اقرب الموارد)
با کسی برابری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). برابری کردن. با کسی در کشتی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، با کسی ایستاده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ایستادگی کردن با کسی. قِوام. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقاومت شود، برابری کردن با چیزی مانند قیمت که برابری می کند با متاع، ضدیت کردن. (از اقرب الموارد)
با کسی به خواب نورد کردن و با کسی بخفتن. (المصادر زوزنی). نبرد کردن به خواب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نبرد کردن با هم در خواب شدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با کسی به خواب نورد کردن و با کسی بخفتن. (المصادر زوزنی). نبرد کردن به خواب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نبرد کردن با هم در خواب شدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
چیزی به سال فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). سالیانه کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معاملۀ سالیانه و در حدیث است، و نهی عن المعاومه. (از اقرب الموارد). معاملۀ سالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آن خرمابن که سالی بار آرد وسالی نیارد. (تاج المصادر بیهقی). سال بر شدن خرمابن و جز آن. (منتهی الارب). یک سال بار دادن خرمابن و یک سال ندادن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به یک سال مزدور گرفتن کسی را مانند مشاهره که به یک ماه اجیر کردن است. (از اقرب الموارد)
چیزی به سال فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). سالیانه کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معاملۀ سالیانه و در حدیث است، و نهی عن المعاومه. (از اقرب الموارد). معاملۀ سالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آن خرمابن که سالی بار آرد وسالی نیارد. (تاج المصادر بیهقی). سال بر شدن خرمابن و جز آن. (منتهی الارب). یک سال بار دادن خرمابن و یک سال ندادن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به یک سال مزدور گرفتن کسی را مانند مشاهره که به یک ماه اجیر کردن است. (از اقرب الموارد)
نگریستن، گویا فریفتن تا قصد کاری کند. (منتهی الارب) (آنندراج). نگریستن که گویا قصد کاری دارد. (از ناظم الاطباء) : لاوص الیه ملاوصه، نگریست چنانکه گویی می فریبد تا قصد کاری کند. (از اقرب الموارد) ، به تبر بریدن درختی خواستن و نگریستن در درخت که چگونه برکند یا برد آن را، نگریستن از سوراخ در و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نگریستن، گویا فریفتن تا قصد کاری کند. (منتهی الارب) (آنندراج). نگریستن که گویا قصد کاری دارد. (از ناظم الاطباء) : لاوص الیه ملاوصه، نگریست چنانکه گویی می فریبد تا قصد کاری کند. (از اقرب الموارد) ، به تبر بریدن درختی خواستن و نگریستن در درخت که چگونه برکند یا برد آن را، نگریستن از سوراخ در و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با کسی یا چیزی پیوسته بودن. (المصادر زوزنی). با کسی یا به جایی پیوسته بودن. (ترجمان القرآن). پیوسته بودن با چیزی یا کسی و همیشگی کردن برآن. لزام. (منتهی الارب). پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : لازمه ملازمه و الزاماً، ثابت بود بر آن و همیشگی کرد بر آن و مفارقت نکرد از آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملازمت و ملازمه شود، معانقه کردن. (ناظم الاطباء)
با کسی یا چیزی پیوسته بودن. (المصادر زوزنی). با کسی یا به جایی پیوسته بودن. (ترجمان القرآن). پیوسته بودن با چیزی یا کسی و همیشگی کردن برآن. لِزام. (منتهی الارب). پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : لازمه ملازمه و الزاماً، ثابت بود بر آن و همیشگی کرد بر آن و مفارقت نکرد از آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملازمت و ملازمه شود، معانقه کردن. (ناظم الاطباء)
بها کردن متاع. (منتهی الارب). بها کردن با کسی. (تاج المصادر بیهقی). با کسی مکاس کردن در بیع. (المصادر زوزنی). با کسی درنگ کردن در بیع برای گران فروختن و دقت نمودن در خریدن و فروختن. (غیاث) (آنندراج). گران عرضه داشتن کالا را. یعنی فروشنده کالایی را به بهایی عرضه دارد و خریدار بهایی کمتر پیشنهاد کند و به همین ترتیب تا بر بهای متعادلی توافق کنند. (اقرب الموارد). چانه زدن، در اصطلاح شرعی و فقهی، بیعی که در آن بایع از ثمنی که برای خرید مبیع پرداخته است ذکری نمی کند. فروش کالا است بدون اعتبار قیمت اولیه یعنی قیمت اولیه ای که فروشنده خریداری کرده. عرضه داشتن کالا بر مشتری برای خریداری با ذکر قیمت. و نیز گفته اند که مساومه از جانب مشتری بها کردن است واز جانب بایع عرضه داشت کالا باشد بر مشتری با تعیین قیمت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). بیعی را گویند که بایع اسمی از قیمت خرید خود نمی برد و به قیمتی که برای فروش معین می کند جنس را می فروشد. (فرهنگ حقوقی)
بها کردن متاع. (منتهی الارب). بها کردن با کسی. (تاج المصادر بیهقی). با کسی مکاس کردن در بیع. (المصادر زوزنی). با کسی درنگ کردن در بیع برای گران فروختن و دقت نمودن در خریدن و فروختن. (غیاث) (آنندراج). گران عرضه داشتن کالا را. یعنی فروشنده کالایی را به بهایی عرضه دارد و خریدار بهایی کمتر پیشنهاد کند و به همین ترتیب تا بر بهای متعادلی توافق کنند. (اقرب الموارد). چانه زدن، در اصطلاح شرعی و فقهی، بیعی که در آن بایع از ثمنی که برای خرید مبیع پرداخته است ذکری نمی کند. فروش کالا است بدون اعتبار قیمت اولیه یعنی قیمت اولیه ای که فروشنده خریداری کرده. عرضه داشتن کالا بر مشتری برای خریداری با ذکر قیمت. و نیز گفته اند که مساومه از جانب مشتری بها کردن است واز جانب بایع عرضه داشت کالا باشد بر مشتری با تعیین قیمت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). بیعی را گویند که بایع اسمی از قیمت خرید خود نمی برد و به قیمتی که برای فروش معین می کند جنس را می فروشد. (فرهنگ حقوقی)
ملازمت. ملازمه. رجوع به ملازمت و ملازمه شود، (اصطلاح فلسفی) حکمی که حکم دیگر را اقتضا کند مانند وجود دود برای آتش در روز و وجود آتش برای دود در شب. (از تعریفات جرجانی). همبستگی میان دو امر را ملازمه می نامند و به عبارت دیگر دو امری که به یکدیگر بستگی داشته باشند ملازم یکدیگرند. و بالاخره دو امر به نحوی باشند که تصور هریک منفک از تصور دیگری نباشد یا وجود هر یک ملازم با وجود دیگر باشد. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی سجادی شود. - ملازمۀ خارجیه، اقتضای چیزی است چیزی دیگر را در خارج و نفس الامر یعنی هرگاه تصور ملزوم در خارج صورت گیرد تصور لازم نیز تحقق پیدا کند مانند دود و آتش که ذکر شد. (از تعریفات جرجانی). - ملازمۀ ذهنیه، اقتضای چیزی است چیز دیگر را در ذهن یعنی هرگاه تصور ملزوم در ذهن صورت گیرد تصور لازم نیز تحقق پیدا کند مانند بینایی برای نابینایی زیرا که هرگاه تصور نابینایی در ذهن ثابت گردد تصور بینایی نیز در آن تحقق پیدا کند. (از تعریفات جرجانی). - ملازمۀ عادیه، عبارت از آنکه تصور خلاف لازم برای عقل ممکن باشد مانند فساد عالم با تقدیر تعدد خدایان به امکان اتفاق. (از تعریفات جرجانی). عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). - ملازمۀ عقلیه، عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). عبارت از آنکه تصور خلاف لازم برای عقل ممکن نباشد مانند سفیدی مادام که سفید باشد. (از تعریفات جرجانی). - ملازمۀ مطلقه، اقتضای چیزی است چیز دیگر را، چیز اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند مانند بودن روز برای طلوع خورشید، زیرا که طلوع خورشید مقتضی وجود روز است. طلوع خورشید ملزوم و بودن روز لازم آن است. (از تعریفات جرجانی). - قاعده ملازمه، (اصطلاح فقهی) قاعده ای است مبتنی بر اینکه اگر عقل بدیهی حکم به حسن عملی کند آن عمل تکلیف قانونی افراد خواهد بود با این که نص قانون نسبت به آن عمل ساکت است. و نیز اگر عقل بدیهی حکم به قبح عملی کند آن عمل در ردیف جرایم قرار می گیرد و افراد از ارتکاب آن ممنوع خواهند بود با اینکه نص قانون آن را جرم نشناخته است. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به همین مأخذ شود
ملازمت. ملازمه. رجوع به ملازمت و ملازمه شود، (اصطلاح فلسفی) حکمی که حکم دیگر را اقتضا کند مانند وجود دود برای آتش در روز و وجود آتش برای دود در شب. (از تعریفات جرجانی). همبستگی میان دو امر را ملازمه می نامند و به عبارت دیگر دو امری که به یکدیگر بستگی داشته باشند ملازم یکدیگرند. و بالاخره دو امر به نحوی باشند که تصور هریک منفک از تصور دیگری نباشد یا وجود هر یک ملازم با وجود دیگر باشد. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی سجادی شود. - ملازمۀ خارجیه، اقتضای چیزی است چیزی دیگر را در خارج و نفس الامر یعنی هرگاه تصور ملزوم در خارج صورت گیرد تصور لازم نیز تحقق پیدا کند مانند دود و آتش که ذکر شد. (از تعریفات جرجانی). - ملازمۀ ذهنیه، اقتضای چیزی است چیز دیگر را در ذهن یعنی هرگاه تصور ملزوم در ذهن صورت گیرد تصور لازم نیز تحقق پیدا کند مانند بینایی برای نابینایی زیرا که هرگاه تصور نابینایی در ذهن ثابت گردد تصور بینایی نیز در آن تحقق پیدا کند. (از تعریفات جرجانی). - ملازمۀ عادیه، عبارت از آنکه تصور خلاف لازم برای عقل ممکن باشد مانند فساد عالم با تقدیر تعدد خدایان به امکان اتفاق. (از تعریفات جرجانی). عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). - ملازمۀ عقلیه، عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). عبارت از آنکه تصور خلاف لازم برای عقل ممکن نباشد مانند سفیدی مادام که سفید باشد. (از تعریفات جرجانی). - ملازمۀ مطلقه، اقتضای چیزی است چیز دیگر را، چیز اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند مانند بودن روز برای طلوع خورشید، زیرا که طلوع خورشید مقتضی وجود روز است. طلوع خورشید ملزوم و بودن روز لازم آن است. (از تعریفات جرجانی). - قاعده ملازمه، (اصطلاح فقهی) قاعده ای است مبتنی بر اینکه اگر عقل بدیهی حکم به حسن عملی کند آن عمل تکلیف قانونی افراد خواهد بود با این که نص قانون نسبت به آن عمل ساکت است. و نیز اگر عقل بدیهی حکم به قبح عملی کند آن عمل در ردیف جرایم قرار می گیرد و افراد از ارتکاب آن ممنوع خواهند بود با اینکه نص قانون آن را جرم نشناخته است. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به همین مأخذ شود
ملازمت در فارسی: کارپاسی همراهی پیشیاری همبستگی پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد
ملازمت در فارسی: کارپاسی همراهی پیشیاری همبستگی پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد