جدول جو
جدول جو

معنی ملافه - جستجوی لغت در جدول جو

ملافه
پارچۀ سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، متیل
تصویری از ملافه
تصویر ملافه
فرهنگ فارسی عمید
ملافه
(مَ فَ / فِ)
مأخوذ از ملحفۀ تازی و به معنی آن و گردپوش و فرغل. (ناظم الاطباء). مصحف ملحفه، پارچه ای سفید یا جز آن که بر یک روی لحاف پیوند کنند تا لحاف شوخگن نشود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زندصد لاف در زیر ملافه
که جمهوری شود دارالخلافه.
بهار.
و رجوع به ملحفه شود
لغت نامه دهخدا
ملافه
بر گرفته از ملحفه بستر آهنگ خوشا حال لحاف و بستر آهنگ که می گیرند هر شب در برت تنگ (لبیبی) پارچه سفیدی که روی تشک یا لحاف کشند
فرهنگ لغت هوشیار
ملافه
((مَ فِ))
گرفته شده از «ملحفه» عربی به معنی پارچه سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، مفرد ملاحف، ملحفه
تصویری از ملافه
تصویر ملافه
فرهنگ فارسی معین
ملافه
ملاف، شمد، ملحفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ملافه
ملحفه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلافه
تصویر کلافه
بی تاب، سردرگم، کلاف
کلافه شدن: کنایه از مانند کلاف سردرگم شدن، سرگشته شدن، گیج شدن
کلافه کردن: کنایه از کسی را مانند کلاف سردرگم کردن، گیج کردن، سرگشته ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملحفه
تصویر ملحفه
ملافه، پارچۀ سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، متیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافه
تصویر محافه
محفه ها، تخت هایی شبیه هودج برای حمل کردن مریض یا مسافر، تخت روان ها، محافه ها، جمع واژۀ محفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملطفه
تصویر ملطفه
نامه ای کوچک حاوی مطالب محرمانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلافه
تصویر شلافه
ویژگی زن بی حیا و بی شرم
فرهنگ فارسی عمید
بادامستان زبان کوچک را گویند که در دنباله شراع الحنک از سقف دهان آویخته است زبان کوچک لهات ملاز: (خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه) (منجیک. 478)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحه
تصویر ملاحه
ملاحت در فارسی: شور مزگی، نمکینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحفه
تصویر ملاحفه
یاری کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضافه
تصویر مضافه
مضافه در فارسی مونث مضاف بنگرید به مضاف مونث مضاف، جمع مضافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامه
تصویر ملامه
نا کسی فرومایگی زفتی ملامت در فارسی: آوینش سرزنش نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاله
تصویر ملاله
ملالت در فارسی: تاسا تنگدلی اندوهگنی
فرهنگ لغت هوشیار
از ملعقه کترا آش کترا (گویش گیلکی) قاشقی بزرگ که بوسیله آن غذا را از دیگ بیرون آورده داخل ظرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
ملاطفه و ملاطفت در فارسی نیکویی کردن، نرمی نمودن، مهر نامه نیکویی کردن با کسی، نرمی کردن، نامه ای کوچک که بطریق ایجاز حاوی خلاصه مطالب باشد ملطفه: (مشرفه شریف و ملاطفه لطیف که مشحون بصنوف وداد و موشح بالوف اتحاد بود رسید) (مکاتبات رشیدی. 32)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحفه
تصویر ملحفه
چادر شب، چادری که بر پشت لحاف کشند تا تمیز بماند
فرهنگ لغت هوشیار
ملطفه در فارسی مونث ملطف و مهر نامه نامک نامه خرد، مونث ملطف، نامه کوچک که بطریق ایجاز حاوی خلاصه مطالب باشد، جمع ملطفات توضیح در کتب لغت معتبره چیزی مناسب این معنی یافت نشد جز این عبارت در تاج العروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاسه
تصویر ملاسه
ملاست در فارسی: نرمی، هنجاری، همواری
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از محفه محفه تخت روان محفه: بگفتا: محافه بدوش آورند خم روی را در خروش آورند. (هاتفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافه
تصویر مسافه
مسافت در فارسی: دروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخافه
تصویر مخافه
مخافت در فارسی: ترسیدن بیمیدن بیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی خام که از دوک بر چرخه پیچند، گلوله نخ، (کشتی) یکی از فنون کشتی قدیم و آن پیچیدن حریف است مثل کلافه: (همچو دستار کثیفی که بپیچد ملا بکلافه است فنت ای صنم حور لقا خ) سرگشته و سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تخته بندی، درزگیری درکشتی سازی پوسته که گرد آوری و دور ریخته شود پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلافه
تصویر شلافه
جمهرز (زن زنا کار) جاف زن بی حیا و بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلافه
تصویر سلافه
همان آرش های سلاف را دارد چیکده آب انگور
فرهنگ لغت هوشیار
جانشینی مونث خلاق. یا قدرت خلاقه. نیرویی که موجب خلق آثار بدیع گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلافه
تصویر جلافه
دژواخ سبکسری دریدگی، کاواکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلافه
تصویر کلافه
((کَ فِ))
درهم پیچیده، دارای حالت ناراحت وبی تاب بر اثر رویارویی با یک وضع آزاردهنده مثل سر و صدا، درد یا گرما و
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاطفه
تصویر ملاطفه
((مُ طَ فَ))
نیکویی و نرمی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملازه
تصویر ملازه
((مَ))
زبانک، زبان کوچکی که در حلق انسان قرار دارد، ملاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملطفه
تصویر ملطفه
((مُ لَ طَّ فَ))
نامه، مکتوب
فرهنگ فارسی معین