جدول جو
جدول جو

معنی ملاعنه - جستجوی لغت در جدول جو

ملاعنه
جمع واژۀ ملعون، رانده و دور شده از نیکی و رحمت، لعن و نفرین شده
تصویری از ملاعنه
تصویر ملاعنه
فرهنگ فارسی عمید
ملاعنه
(عَ ثَ)
بر یکدیگر لعنت خواندن شوی و زن. لعان. (منتهی الارب) (آنندراج). نفرین و لعنت کردن یکدیگر را. لعان. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) قذف شوی زن را در حال آبستنی و چهار بار شاهد گرفتن خدای بر راستگویی خویش و گفتن بار پنجم که لعنت خدای بر من اگر دروغ گویم و سپس شاهد گرفتن زن خدای را چهار بار بر پاکی خویش و گفتن به پنجم که خشم خدای مرا فراگیرد اگر شوی من راست گوید. از آن پس مرد ولد را نفی کند و فرقت میان زن و شوی واقعشود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی از رسیدگی کیفری است در مورد اسناد زنا از طرف زوج به زوجه (درشرایط خاص) و نفی انتساب فرزندی که ملحق به فراش اوست (به شرط اینکه قبلاً اقرار به فرزندی او نکرده باشد). تشریفات مزبور چنین است: قاذف (زوج) چهار بار در حضور قاضی بگوید: ’اشهدباللّه انّی لمن الصادقین فیما رمیتها به من الزنا’ سپس به دستور قاضی می گوید: ’ان لعنه اﷲ علی ّ ان کنت من الکاذبین’ سپس زوجه به دستور قاضی می گوید: ’اشهدباللّه انه لمن الکاذبین فیما رمانی به من الزنا’ سپس به دستور قاضی می گوید: ’ان غضب اﷲ علی ّ ان کان من الصادقین’ پس از انجام یافتن این مراسم قاذف معاف از حد قذف می شود و زن همیشه به شوهر مزبور حرام می گردد. و فرزند مورد لعان که اصطلاحاً او را ’ابن الملاعنه’ گویند منتسب به قاذف (مردی که زنش را به زنا متهم سازد) نخواهد بود. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفر لنگرودی). و رجوع به لعان شود.
- ابن الملاعنه، فرزندی که نسب او بر اساس لعان نفی شده باشد.
، حکم کردن حاکم بین دو تن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملاعنه
(کَ رَ)
رجوع به ملاعنه شود
لغت نامه دهخدا
ملاعنه
(مَ عِ نَ)
جمع ملعون است خلاف القیاس. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ملاعنه
(مُ عَ نَ)
صیغۀ اسم مفعول از مفاعله است، و تاء در آخر برای تأنیث است چراکه این لفظ در صفت لفظ جمع واقع است و لفظ جمع نزد نحویان حکم مؤنث دارد. (غیاث) (آنندراج). صیغۀ اسم مفعول مؤنث از ملاعنه. رجوع به ملاعنه و ملاعن شود
لغت نامه دهخدا
ملاعنه
لعن کردن یکدیگر را، لعن. یکدیگر را لمس کردن
تصویری از ملاعنه
تصویر ملاعنه
فرهنگ لغت هوشیار
ملاعنه
ملعونان، لعنت شدگان، گجستگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراهنه
تصویر مراهنه
گرو گذاشتن، شرط بستن، شرط بندی در مسابقۀ اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراعنه
تصویر فراعنه
فرعونها، پادشاهان مصر، جمع واژۀ فرعون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداهنه
تصویر مداهنه
خدعه کردن، فریب دادن، دورویی کردن، چرب زبانی، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ بَ /عِ بِ)
با کسی بازی کردن. (غیاث). ملاعبه. رجوع به ملاعبه شود، عشقبازی. (ناظم الاطباء). لاس. لاس زدن. دست بازی. دست بازی کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بازی و شوخی. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاعبت و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ نَ)
راه کوفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). راه کوفته و راه آمد و شد. (ناظم الاطباء) ، منزل مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). مسکن و منزل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سبب لعنت. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که سبب لعنت گردد. (ناظم الاطباء) ، پلیدی و حدث. (منتهی الارب) (آنندراج). پلیدی و جای قضای حاجت. ج، ملاعن. و فی الحدیث: اتقوا الملاعن الثلاث، بپرهیزید از سه چیز که موجب لعنت است یعنی از تغوط کردن در راه عبور و آمدوشد و در سایۀ درخت و در کنار جوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ ملعنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملعنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
لعنت کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح فقه) زوجی که مقررات ملاعنه (لعان) را انجام می دهد. ملاعن باید بالغو عاقل و رشید باشد. و رجوع به ملاعنه و لعان شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
با کسی نیزه زدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : این معاتبات به مطاعنات و مضاربات رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 192). رجوع به طعان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ لَ)
با هم سخن کردن و نبرد کردن در سخن آوری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
با کسی بازی کردن. لعاب. (تاج المصادربیهقی). با هم بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازی کردن با زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(عُ ثی ی)
دشوار شدن کار بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَدد)
نرمی کردن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). نرمی کردن با هم. لیان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نرمی وملاطفت کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاینت شود، نرم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ تُوو)
با هم زیرکی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن سخن بر همدیگر، زیرکی نمودن در لحن قولی یعنی در مضمون و معنی سخن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباذنه
تصویر مباذنه
فروتنی نمودن، اقرار کردن و شناختن و دانستن چیز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاعن
تصویر متلاعن
نفرین گوینده، همنفرینگو
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافنه
تصویر مثافنه
مثافنت در فارسی همزانو نشستن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباعله
تصویر مباعله
زنا شویی، گای
فرهنگ لغت هوشیار
مباینه و مباینت در فارسی: اویناختاری ناسازی از هم جدا شدن از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
عنوان هر یک از پادشاهان مصر، جمع فراعنه، هر شخص ستمکار و تباهکار: کمترین فرعون چیست فیلسوف ماه او در برجی و همی در خسوف. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعنه
تصویر لاعنه
مونث لاعن و شاهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملعنه
تصویر ملعنه
ملعنت در فارسی ریستگاه، فریه انگیز (فریه لعنت)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملعنه، ریستگاه ها فریه انگیزان گجستگان فریه گر شنه گر جمع ملعنه (ملعنت) لعن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ملاعبه و ملاعبت در فارسی: لاس زدن، بازیگوشی، مالشگری (ملاعبت با زنان بازی کردن با هم، شوخی کرد مرد با زن، بازی، شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعنت
تصویر ملاعنت
لعن کردن یکدیگر را، لعن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاینه
تصویر محاینه
معامله کردن با کسی به هنگامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعن
تصویر ملاعن
((مُ عِ))
لعن کننده
فرهنگ فارسی معین
بازی، شوخی، سرگرمی، تجمش، عشق بازی، معاشقه، مغازله، لاس، لاسیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد