جدول جو
جدول جو

معنی ملاطث - جستجوی لغت در جدول جو

ملاطث
(مُ طِ)
گردآورنده چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گردآورنده و جمعکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملاطث
(مَ طِ)
مواضعی از جسد که بر اثر حمل یا ضرب دردناک می گردد. (منتهی الارب). جایهای کوفته شده ازبار و یا از زدن. جمع واژۀ ملطث. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و گویند مفرد ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاط
تصویر ملاط
مخلوطی از شن، ماسه و آهک که در کارهای ساختمانی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَمْ مُءْ)
برهم زدن موج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلاطم موج. (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را بدست زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
موج بر هم زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلاطث و متلاطس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ ملاث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع ملاث به معنی مرد بزرگ قدر شریف. (آنندراج). و رجوع به ملاث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
نیکویی کننده و نرمی نماینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاطفه و ملاطفت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
جمع واژۀ ملطس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملطس شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گل دیوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گلی که بین دو رده از دیوار گذارند و دیوار را بدان گل اندود کنند. ج، ملط. (از اقرب الموارد). اژند. آژند. گل که بنایان میان دو خشت یا آجر نهند. ملات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلی که با آن سنگ و خشتهای دیوار را وصل کنند. (غیاث) : ملاط وی (هرمهای مصر) از جوهری است که هیچ چیز بر وی کار نکند. (حدود العالم).
درسرای دوستی آن به که فرشی افکنم
خشت او باشد ز جان و خون او باشد ملاط.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 458).
و رجوع به ملات شود، کنارۀ کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج). کنارۀ کوهان شتر. (ناظم الاطباء) ، پهلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاطان شود، ابن ملاط، ماه نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هلال. (از اقرب الموارد) ، ابنا ملاط، دو بازوی شتر یا دو شانه جای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خذوا بابنی ملاطه، بگیرید از دو بازوی او. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا لِ)
دهی از دهستان مرکزی بخش لنگرود است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 850 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ / طَ)
جایی که از اثر بار و یا از اثر ضرب کوفته شده باشد. ج، ملاطث. (ناظم الاطباء). مفرد ملاطث. (محیطالمحیط). مفرد ملاطث و بعضی گویند ملاطث مفرد ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملاطف
تصویر ملاطف
نیکویی کننده و نرمی نماینده
فرهنگ لغت هوشیار
ملات در فارسی: آژند آژنده: گلی باشد بر روی خشت پهن کننده و خشت دیگر بر بالا آن گذارند لابند مالند چاروک گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند، مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند، ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند: (همه از خشتهاء آهنین و ملاط روی گداخته کرده) (مجمل التواریخ القصص 491) گل دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاط
تصویر ملاط
((مِ))
گلی که در ساختمان روی سنگ و آجر می کشند، در فارسی مخلوطی از شن و ماسه و آهک یا سیمان
فرهنگ فارسی معین
آژند، شفته، مخلوطشن وماسه و آهک، ملات
فرهنگ واژه مترادف متضاد