جدول جو
جدول جو

معنی ملاباجی - جستجوی لغت در جدول جو

ملاباجی
زن مکتب دار که دختران را درس بدهد
تصویری از ملاباجی
تصویر ملاباجی
فرهنگ فارسی عمید
ملاباجی(مُلْ لا)
معلمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معلمۀ مکتب دختران.
- ملاباجی چندک، زنی که دایم بر مصائب خود یا دیگران غم خورد یا دایم از عجز خود گوید. به مزاح، زنی بسیار اندوه خواره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ملاباجی((مُ لْ لا))
معلم مکتب دختران
تصویری از ملاباجی
تصویر ملاباجی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاباشی
تصویر ملاباشی
بزرگ و سردستۀ ملایان
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
نسبت است به کلاباد که محله ای بزرگ در بخارا در قسمت بالای شهراست. (از انساب سمعانی)
نسبت است به کلاباد که محله ای است در نیشابور و جلابادش خوانند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام قسمتی از هندوستان که در جزء غربی دکن واقع شده. (ناظم الاطباء). مالابار. رجوع به همین کلمه و ملیبار شود
لغت نامه دهخدا
باقیمانده و بازمانده، (ناظم الاطباء)، مابقی، رجوع به مابقی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 20 هزارگزی شمال اهواز کنار راه شوسۀ اهواز به اندیمشک هوای آن گرمسیر و در دشت واقع است و 750 تن سکنه دارد. آب آن از چاه، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی است. راه دهکده در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ الباجی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شاعری بوده است و صاحب المعجم دو بیت زیر را از وی نقل کرده است:
تابنده دو ماه از دو بناگوش تو هموار
وز دو رخ رخشنده خریدار و ترازو
با ران و سرین سار هیونانی و گوران
با چشم گوزنانی و با گردن آهو.
(المعجم ص 199)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
یکی از گوشه های دستگاه شور است. ملانیازی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ ل لا جُ)
دهی از دهستان باوی (بلوک حمید) است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَنی ی)
آنکه نصیحت پیدا کند و بدی پنهان دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دروغگویی که گوید و نکند و متظاهری که در دوستی راست نباشد بلکه نصیحت آشکار کند و جز آن را پنهان دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
دهی از دهستان مرگور است که در بخش سلوانای شهرستان ارومیه واقع است و 102 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا بُ)
دهی از دهستان سربند بالاست که در بخش سربند شهرستان اراک واقع است و 1067 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا بَ)
ملانقطی. آنکه نتواند به خوبی کتابت خواندن جز آنکه نقطه ها و اعراب آن واضح نهاده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملانقطی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان سجاسرود، بخش قیدار، شهرستان زنجان. سکنۀ آن 580 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و انگور و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا مَ حَلْ لِ)
دهی از دهستان بروانان است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 1013 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
ملا که در دربار پادشاهان باشد. (آنندراج). لقبی که به بعضی از معلمین سلاطین و شاهزادگان می داده اند. لقب معملهای عربیت سر خانه در خانه شاهزادگان وامرا در دورۀ صفویه و قاجاریه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، رئیس و بزرگ ملایان. اعلم و افضل ملایان: در بیان شغل ملاباشی و اهالی شرع دارالسلطنۀ اصفهان... مشارالیه سرکردۀ تمام ملاها و در ازمنۀ سابقۀ سلاطین صفویه ملاباشیگری منصب معینی نبود بلکه افضل فضلای هر عصری در معنی ملاباشی، در مجلس پادشاهان نزدیک به مسند مکان معینی داشته واحدی از فضلا و سادات نزدیکتر از ایشان در خدمت پادشاهان نمی نشستند... (تذکره الملوک ص 2). بعد از فوت او ملامحمدحسین نامی ملاباشی شده. (تذکره الملوک ص 2)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا قِ)
دهی از دهستان کلخوران است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و 867 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
رئیس ملا یان ملایی که در دربار پادشاهان باشد و تدریس شاه یا شاهزادگان را بعهده دارد (صفویه قاجاریه) : (فصل اول در بیان شغل ملا باشی - مشار الیه سرکرده تمام ملا ها (بود)،) (تذکره الملوک. 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملا باجی
تصویر ملا باجی
آموز گار: زن معلم مکتب دختران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاباشی
تصویر ملاباشی
لقبی که به بعضی از معلمین سلاطین و شاهزادگان میداده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاجی
تصویر ملاجی
جمع ملجا، پناهگاه ها پناه بردنها
فرهنگ لغت هوشیار
صفت بازدیدکننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آباجی، باجی، خواهر، همشیره
متضاد: برادر، داداش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زن با سواد
فرهنگ گویش مازندرانی
منظومه ی محلی عاشقانه در سوادکوه، نامی برای بانوان
فرهنگ گویش مازندرانی
مبید، بازدید کننده
دیکشنری اردو به فارسی