جدول جو
جدول جو

معنی ملائی - جستجوی لغت در جدول جو

ملائی(مِ بُ)
دهی از دهستان بیرم است که در بخش گاوبندی شهرستان لار واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
ملائی(مُلْ لا)
منسوب به ملا. (ناظم الاطباء). رجوع به ملا شود،
{{اسم}} نوعی انگور و این همان ملاحی (م ل لا / م ) عرب است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاحی شود
لغت نامه دهخدا
ملائی(مُلْ لا)
شغل و پیشۀ ملا. (ناظم الاطباء). سمت و عمل ملا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به امثال و حکم ج 1 ص 20 و ج 4 ص 1731 شود، تدریس و تعلیم و مکتب داری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملائی(مُ)
منسوب به ملاءه و آن چادری است که زنان در موقع بیرون رفتن خود را با آن پوشانند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
آلات لهو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
دیدار کننده، روبارو شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحی
تصویر ملاحی
نوعی انگور سفید
نوعی انجیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملائک
تصویر ملائک
ملک ها، فرشته ها، موجوداتی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، جمع واژۀ ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحی
تصویر ملاحی
شغل و عمل ملاح
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ش شا)
منسوب به مشاء. پیرو حکمت مشاء. و رجوع به مشاء شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شرقی بن ابوبکر دلائی، از فاضلان مغرب بود که به سال 1019 هجری قمری در شهر دلاء متولد شد و در سال 1079 در شهر زاویه درگذشت. او راست: شرح الشفاء و حاشیه بر مطول. و نیز نظمهایی دارد. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 236)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دلایی. نسبت است به دلایه، که شهری است در سواحل بحر اندلس. (از الانساب سمعانی). رجوع به دلایی و دلایه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 48 هزارگزی باختر کوهدشت و 48 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت. ناحیه ای است تپه ماهور. هوای آن معتدل و مالاریائی. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمۀ علائی تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان، سیاه چادر و طناب و جل بافی است. راه اتومبیل رو دارد. ساکنین آن از طایفۀ آدینه وند بوده و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کلاهی، مقابل عمامه ای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ایل کرد پیشکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 64)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 36 هزارگزی شمال باختری بافت سر راه مالرو گوغر به قلعه عسکر. این ده کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 550 تن می باشد. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، حبوب. و راه آن مالرو است. مزارع گل آبدان، امرودین جزء این دهند و ساکنین آن از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
برنگ طلا. زرد براق. صاحب آنندراج گوید: طلائی، رنگ زرد و نسبت آن با عشاق شایع است و هندیان به معشوق نسبت دهند و عجب آنکه محسن تأثیر که به هند نیامده رنگ معشوق را طلائی بسته و این غریب است:
آن رنگ طلائی خط مشکین خواهد
هرجا گل جعفری است با ریحان است.
، هر رنگ که به زردی و براقی طلا زند.
- زنبور طلائی، زنبور که با رنگ سبز طلائی است
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل در 12هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. جلگه و گرم و معتدل با 101 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
قسمی گندم که در سیستان زراعت میشود. و آنرا نیشکی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شتر یا اسب که بمرتع برای مدتی رها باشد
در لهجۀ آذری، گله و گله گی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملائم
تصویر ملائم
موافق مناسب: (... و انبساطی فزوده که خرد آنرا موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت نداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرائی
تصویر مرائی
ریاکار، ریا کننده، خود نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشائی
تصویر مشائی
منسوب به مشا پیروان حکمت مشا
فرهنگ لغت هوشیار
ملاحی در فارسی: انگور ریش بابا، انجیر هلویی ملاحی در فارسی: در تازی نیامده جا شویی ملوانی عمل و شغل ملاح: ملوانی. قسمی انگور نیکوی سفید: (تا در رسد این می تو ای عطار، حالی ز پی می ملاحی ایم) (عطار. چا. تفضلی. 448)، نوعی از انجیر، اراک سفید سرخ یا سیاه سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاجی
تصویر ملاجی
جمع ملجا، پناهگاه ها پناه بردنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملائک
تصویر ملائک
ملایک درفارسی:، جمع ملاک، فرشتگان جمع ملک و ملاک و ملائک فرشتگان: (دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند) (حافظ. 124)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایی
تصویر ملایی
فر هیختگی ملا بودن با سواد بودن: (نیست ممکن که تو ملا ز پی ملایی سر انبانی دانش همه جانگشایی) (گل کشتی. توبا. 412)، آخوندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
جمع ملهی، شاد افزار ها، شادیچه ها، بازی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامی
تصویر ملامی
نکوهشی سرزنشدوست منسوب به ملامت ملامتی، پیرو ملامتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
همپرساک دیدار کننده روبرو شونده دیدارکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملائک
تصویر ملائک
((مَ ئِ))
جمع ملک، فرشتگان، ملائکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
((مُ))
دیدار کننده، روبرو شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
((مَ))
جمع ملهی، آلات و ادوات لهو و لعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرائی
تصویر مرائی
((مُ))
ریاکار، متظاهر
فرهنگ فارسی معین
اندوهگین، لنگرگاه
دیکشنری اردو به فارسی