بیابان دور. (مهذب الاسماء). دشت و بیابان. (منتهی الارب). دشت. (ناظم الاطباء). صحرا. (از اقرب الموارد) ، زمین فراخ. ج املاء. (از اقرب الموارد) ، واحد ملوان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هر یک از روز و شب. و رجوع به ملوان شود، وقت و هنگام. (ناظم الاطباء) جمع واژۀ ملاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به ملاه شود
بیابان دور. (مهذب الاسماء). دشت و بیابان. (منتهی الارب). دشت. (ناظم الاطباء). صحرا. (از اقرب الموارد) ، زمین فراخ. ج اَملاء. (از اقرب الموارد) ، واحد مَلَوان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هر یک از روز و شب. و رجوع به ملوان شود، وقت و هنگام. (ناظم الاطباء) جَمعِ واژۀ مَلاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به ملاه شود
جغرافی دان لاتینی در قرن اول میلادی و معاصر امپراتور کلود و احتمالاً از مردم اسپانی و از خانوادۀ سنک بود. اثری از او باقی مانده که یکی از منابع ذی قیمت جغرافیای قدیم است. (از لاروس بزرگ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
جغرافی دان لاتینی در قرن اول میلادی و معاصر امپراتور کلود و احتمالاً از مردم اسپانی و از خانوادۀ سنک بود. اثری از او باقی مانده که یکی از منابع ذی قیمت جغرافیای قدیم است. (از لاروس بزرگ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
مأخوذ از مولای تازی، لقب استاد و معلم خواه مرد باشد و یا زن. (ناظم الاطباء). این کلمه را صاحب تاج العروس گمان می کند ایرانیان از مولی ساخته اند. در ترکیه نیز آن را منلا گویند و شاید اصل هر دو مولی یا مولانا باشد. ابن بطوطه آرد: وکان معنا فی المرکب حاج من اهل الهند یسمی بخضر و یدعی مولانا لانه یحفظ القرآن و یحسن الکتابه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معلم کتّاب. معلم مکتب. استاد مکتبی. (یادداشت ایضاً). - ملا رفتن، مکتب رفتن و سبق خواندن. (ناظم الاطباء). - امثال: ملا بیمارکن است، بیهوده گوید که در تو آزار و نقاهتی است، تو تندرست و سالم باشی. مثل مأخوذ از حکایتی از مثنوی است. (امثال و حکم ص 1731). و رجوع به مثنوی چ علاءالدوله ص 231 و امثال و حکم ج 1 ص 21 ذیل مثل ’آخوند نباشد درد و غم’ شود. ، عالم. درس خوانده. فاضل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم درس خوانده و تحصیل کرده و باسواد. عوام ناس هرکس را که سواد خواندن و نوشتن داشته باشد ملا می خوانند و مردم باسواد آدمی را که تحصیلات عمیق داشته باشد ملا می گویند بعضی نیز معتقدند ملا کسی است که خواندن می داند و نوشتن نمی داند و خط ندارد، در مقابل میرزا که خط و سواد هر دو را دارد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) : شیخ ابوالپشم مرد ملائی داشت در کنج مدرسه جائی. بهائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملا و فقیه و صوفی و دانشمند این جمله شدی ولیک آدم نشدی. ؟ (از امثال و حکم ص 1731). - ملا شدن، سواد فراگرفتن. باسواد شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: ملا شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل، علم آموختن سهل باشد، فراگرفتن فرهنگ و ادب اصل و عمده است. (امثال و حکم ص 1731). ، لقب علمای دین. (ناظم الاطباء). آنکه علوم ادب و فقه و اصول داند. آخوند معمم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: نیم طبیب بلای جان، نیم ملا بلای ایمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، لقب دانایان یهود و مجوس. نوعاً مردمان عمامه به سر را که عالم باشند، ملا گویند خواه مسلمان باشد و یا نباشد. (ناظم الاطباء). روحانیان دین یهود و زرتشت را مسلمانان ملا گویند: ملاپیناس. ملاحق نظر. ملافیروز (زرتشتی). (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، گاه طلبه ها به مزاح در اول نامهای کتب درس درآورند: ملانصاب. ملا انموذج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مأخوذ از مولای تازی، لقب استاد و معلم خواه مرد باشد و یا زن. (ناظم الاطباء). این کلمه را صاحب تاج العروس گمان می کند ایرانیان از مولی ساخته اند. در ترکیه نیز آن را منلا گویند و شاید اصل هر دو مولی یا مولانا باشد. ابن بطوطه آرد: وکان معنا فی المرکب حاج من اهل الهند یسمی بخضر و یدعی مولانا لانه یحفظ القرآن و یحسن الکتابه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معلم کُتّاب. معلم مکتب. استاد مکتبی. (یادداشت ایضاً). - ملا رفتن، مکتب رفتن و سبق خواندن. (ناظم الاطباء). - امثال: ملا بیمارکن است، بیهوده گوید که در تو آزار و نقاهتی است، تو تندرست و سالم باشی. مثل مأخوذ از حکایتی از مثنوی است. (امثال و حکم ص 1731). و رجوع به مثنوی چ علاءالدوله ص 231 و امثال و حکم ج 1 ص 21 ذیل مثل ’آخوند نباشد درد و غم’ شود. ، عالم. درس خوانده. فاضل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم درس خوانده و تحصیل کرده و باسواد. عوام ناس هرکس را که سواد خواندن و نوشتن داشته باشد ملا می خوانند و مردم باسواد آدمی را که تحصیلات عمیق داشته باشد ملا می گویند بعضی نیز معتقدند ملا کسی است که خواندن می داند و نوشتن نمی داند و خط ندارد، در مقابل میرزا که خط و سواد هر دو را دارد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) : شیخ ابوالپشم مرد ملائی داشت در کنج مدرسه جائی. بهائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملا و فقیه و صوفی و دانشمند این جمله شدی ولیک آدم نشدی. ؟ (از امثال و حکم ص 1731). - ملا شدن، سواد فراگرفتن. باسواد شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: ملا شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل، علم آموختن سهل باشد، فراگرفتن فرهنگ و ادب اصل و عمده است. (امثال و حکم ص 1731). ، لقب علمای دین. (ناظم الاطباء). آنکه علوم ادب و فقه و اصول داند. آخوند معمم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: نیم طبیب بلای جان، نیم ملا بلای ایمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، لقب دانایان یهود و مجوس. نوعاً مردمان عمامه به سر را که عالم باشند، ملا گویند خواه مسلمان باشد و یا نباشد. (ناظم الاطباء). روحانیان دین یهود و زرتشت را مسلمانان ملا گویند: ملاپیناس. ملاحق نظر. ملافیروز (زرتشتی). (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، گاه طلبه ها به مزاح در اول نامهای کتب درس درآورند: ملانصاب. ملا انموذج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نام دوایی است مانند اشنان. (برهان). دارویی مانند اشنان. (ناظم الاطباء). نوعی از حمض است شبیه به قلام و آن را شاخه ها باشد بی برگی. لیکن قلام سبز و ملاخ سرخ باشد و آن را با شیر خورند و اهل بصره به زبان پارسی آن را کشلج نامند. (ابن البیطار از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملاّ خ عربی است و به گیاهان شورمزه بسیار مختلف از جمله به ’پرپهن’ دریایی اطلاق می شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
نام دوایی است مانند اشنان. (برهان). دارویی مانند اشنان. (ناظم الاطباء). نوعی از حمض است شبیه به قلام و آن را شاخه ها باشد بی برگی. لیکن قلام سبز و ملاخ سرخ باشد و آن را با شیر خورند و اهل بصره به زبان پارسی آن را کشلج نامند. (ابن البیطار از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملاّ خ عربی است و به گیاهان شورمزه بسیار مختلف از جمله به ’پرپهن’ دریایی اطلاق می شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
نام جزیره ای است از جزایر زیر باد که به ملاخه مشهور است. سعدی گوید: ز تاج ملک زاده ای در ملاخ مگر لعلی افتاده در سنگلاخ. و در اکثر نسخ بوستان، مناخ به جای لام نون دیده شده و به معنی جای خوابانیدن شتر لیکن معنی اول مناسبتر است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). نام جزیره ای است از جزایرزیرباد و اکنون به ملاخه اشتهار دارد. (برهان). نام شبه جزیره ای از هندوچین واقع در جنوب قارۀ آسیا در مابین دریای چین و دریای هند که به واسطۀ تنگۀ کرا متصل به خشکی می گردد و متقدمین آن را شبه جزیره طلا می نامیدند و اکنون علمای جغرافیایی فرنگ آن را مالاکا می نامند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مالاکا شود
نام جزیره ای است از جزایر زیر باد که به ملاخه مشهور است. سعدی گوید: ز تاج ملک زاده ای در ملاخ مگر لعلی افتاده در سنگلاخ. و در اکثر نسخ بوستان، مُناخ به جای لام نون دیده شده و به معنی جای خوابانیدن شتر لیکن معنی اول مناسبتر است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). نام جزیره ای است از جزایرزیرباد و اکنون به ملاخه اشتهار دارد. (برهان). نام شبه جزیره ای از هندوچین واقع در جنوب قارۀ آسیا در مابین دریای چین و دریای هند که به واسطۀ تنگۀ کرا متصل به خشکی می گردد و متقدمین آن را شبه جزیره طلا می نامیدند و اکنون علمای جغرافیایی فرنگ آن را مالاکا می نامند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مالاکا شود
زکام. (منتهی الارب). زکام و گرانی که از امتلا عارض گردد. (ناظم الاطباء). زکامی که از امتلا عارض گردد. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ ملاءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملاءه شود
زکام. (منتهی الارب). زکام و گرانی که از امتلا عارض گردد. (ناظم الاطباء). زکامی که از امتلا عارض گردد. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ مُلاءَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملاءه شود
بسیار پر یعنی پر بسیار از علم. مأخوذ از ملؤ، که به معنی پری است چنانکه کبّار به معنی بسیار بزرگ. فارسیان این قسم الف ممدوده را مقصوره خوانند مگر در اضافت و وصفیت. (از غیاث). و رجوع به ملاّ شود
بسیار پر یعنی پر بسیار از علم. مأخوذ از ملؤ، که به معنی پری است چنانکه کُبّار به معنی بسیار بزرگ. فارسیان این قسم الف ممدوده را مقصوره خوانند مگر در اضافت و وصفیت. (از غیاث). و رجوع به مُلاّ شود
جمع واژۀ ملی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). رجوع به ملی ٔ شود، جمع واژۀ ملاّن و ملاّنه و ملأی (م آ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاّن شود
جَمعِ واژۀ مَلی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). رجوع به ملی ٔ شود، جَمعِ واژۀ مَلاَّن و مَلاَّنه و ملأی (م َ آ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاَّن شود
نوعی است از بوی خوش. (مهذب الاسماء). فارسی معرب است و آن نوعی از بوی خوش است. (المعرب جوالیقی ص 316). نوعی از بوی خوش یا آن زعفران است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عطری شبیه خلوق یا زعفران. (از اقرب الموارد ذیل ’ل وب’). هر عطر مایع، فارسی است. (از اقرب الموارد ذیل ’م ل ب’). فارسی آن ملاب است و آن هر عطر مایع را گویند. (از الفاظ الفارسیه المعربه تألیف ادی شیر)
نوعی است از بوی خوش. (مهذب الاسماء). فارسی معرب است و آن نوعی از بوی خوش است. (المعرب جوالیقی ص 316). نوعی از بوی خوش یا آن زعفران است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عطری شبیه خَلوق یا زعفران. (از اقرب الموارد ذیل ’ل وب’). هر عطر مایع، فارسی است. (از اقرب الموارد ذیل ’م ل ب’). فارسی آن مُلاب است و آن هر عطر مایع را گویند. (از الفاظ الفارسیه المعربه تألیف ادی شیر)
جا شو ملون نمکین، جمع ملیح ملیحه، نمکین ها با نمک ها و باد یار (باد شرطه) ملوان دریا نورد: (ملاحان بدرگاه سلطان فریاد کردند که ای خداوند عالم، معیشت ما قومی درویشان از عبور این آب باشد اگر از ما جوانی بانطاکیه رود پیر باز آید) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 31)، جمع ملاحین، جمع ملح، جمع ملیح و ملیحه کشتیبان، دریانورد، آب نورد، ملوان
جا شو ملون نمکین، جمع ملیح ملیحه، نمکین ها با نمک ها و باد یار (باد شرطه) ملوان دریا نورد: (ملاحان بدرگاه سلطان فریاد کردند که ای خداوند عالم، معیشت ما قومی درویشان از عبور این آب باشد اگر از ما جوانی بانطاکیه رود پیر باز آید) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 31)، جمع ملاحین، جمع ملح، جمع ملیح و ملیحه کشتیبان، دریانورد، آب نورد، ملوان
بنگرید به ملاط گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند، مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند، ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند: (همه از خشتهاء آهنین و ملاط روی گداخته کرده) (مجمل التواریخ القصص 491) اصطلاح بنایی، ملات گلی است نرم که با آن جزرهای تمیز و نماهای آجری و روی کار را می چینند
بنگرید به ملاط گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند، مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند، ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند: (همه از خشتهاء آهنین و ملاط روی گداخته کرده) (مجمل التواریخ القصص 491) اصطلاح بنایی، ملات گلی است نرم که با آن جزرهای تمیز و نماهای آجری و روی کار را می چینند