جدول جو
جدول جو

معنی مقیده - جستجوی لغت در جدول جو

مقیده
(مُ قَیْ یَ دَ)
بنومقیده، کژدمها. (از اقرب الموارد) ، مقیدهالحمار، زمین سنگلاخ سوخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقیده
(مَ / مُ سَ)
به معنی مکانهای وسیع، شهری که آشور یا نمرود تأسیس نمود. (قاموس کتاب مقدس)
اسم چاهی است که اسحاق حفر نمود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقیده
تصویر عقیده
دین، ایمان، مذهب، رای، آنچه انسان به آن اعتقاد دارد، باور، آنچه انسان در دل و ضمیر خود نگه می دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ / دِ)
جفتک چارکش. (اشتینگاس) (از شعوری). مژید. (شعوری). نوعی از بازی است که آن را خیزبگیر خوانند و بعضی گویند بازی مزاد است. (آنندراج) (برهان). یک نوع از بازی کودکان که پشتک نیز گویند. (ناظم الاطباء). مزاد. مزیده. رجوع به مزاد و مزیده و مژید شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از مژیدن. مکیده. رجوع به مژیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قی دَ / دِ)
نعت مفعولی از لقیدن
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
بازیی باشد که آن را مزاد و خربنده گویند. و بازی خیز بگیر را نیز گویند. مژیده. (برهان) (آنندراج). نوعی از بازی. (ناظم الاطباء). خربازان. و رجوع به مزاد و خربنده و خیزبگیر و مژیده و خربازان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
مزه کرده شده. چشیده شده، مکیده شده. و رجوع به مزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
مرده. رجوع به مرده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دی دَ)
تأنیث مدید. رجوع به مدید شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دی دَ / دِ)
مدیده. تأنیث مدید
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ / دِ)
مائده. خوان. سفره: چون از انشاد این قصیده فراغ حاصل آمد مایده نهادند مزین به اصناف مطعوم... (تاریخ بیهق ص 161).
کشیده مایده یک میل در میل
مگس را گاو دادی پشه را پیل.
نظامی.
و رجوع به مائده شود
لغت نامه دهخدا
در مفردات ابن البیطار چ مصرص 35 در فوائد ’اشق’ گوید: ’وینفع من وجع الظهر و المایده’ ولکلرک مترجم فرانسوی ابن البیطار این عبارت را ’برای درد پشت و کمر مفید است’ معنی کرده است و کلمه مایده را بدین معنی در جائی نیافتم و شاید غلطی در کتابت باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ / دِ)
عقیده. عقیدت. هر چیز که شخص بدان اعتقاد دارد و یقین بر آن دارد و نمشته و پنداشتی. (ناظم الاطباء). آنچه بدان گروند و تصدیق کنند. آنچه بدان باور دارند. آنچه بدان گرویده اند. ج، عقاید. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به عقیدت و عقیده شود.
- امثال:
عقیده آزاد است، مثلی است کهن و باستانی که نزد عوام و خواص ایرانی متداول است، و از آن اصل آزادی اندیشه و دین را اراده می کنند. (امثال و حکم دهخدا).
- باعقیده، عقیده دار. عقیده مند.
- بدعقیده، آنکه عقیده اش ناپسند باشد.
- بی عقیده، بدون عقیده. غیر معتقد.
- خوش عقیده، آنکه عقیده اش پسندیده باشد.
- عقیدۀ حقوق مطلقه، خلاصۀ این عقیده چنین است که شخص میتواند حقوق فردی را بدون قید و حد به معرض اجرا بگذارد اگر چه از اجرای حق او دیگری متضرر شود، این عقیدۀ دیون بوده و هست. این عقیده اساساً با تحلیل ماهیت حق و طرز پیدایش آن منافات دارد زیرا پیدایش حق بر اساس تصادم محرومیتها است و رفع تصادم محرومیتها (که منجر به پیدایش حقوق شده است) ایجاب میکندحقوق مطلقه ای وجود پیدا نکند. عقیدۀ مقابل عقیدۀ مزبور را تحت عنوان ’اصل محدود بودن حق’ یاد میکنند. (فرهنگ حقوقی).
- هم عقیده، دو طرف که عقیده شان مانند هم باشد
لغت نامه دهخدا
(عَدَ)
عقیدهالرجل، دین و مذهب مرد که اعتقاد آن دارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند له عقیده حسنه، یعنی او راست دینی سالم و بیرون از شک. وعقائد را چیزهایی دانند که نفس اعتقاد در آن قصد شده باشد بدون عمل. عقیدت. عقیده. و رجوع به عقیدت و عقیده شود، آنچه دل بر آن بسته شده باشد، ضمیر و دل. (از اقرب الموارد). ج، عقائد. (اقرب الموارد) ، حلوا. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
خنیده و مک زده. (ناظم الاطباء). آنچه میان دو لب و زبان و کام فشرده و شیره یا مایع آن را فروداده باشند. مزیده. چوشیده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دامن سخن به ثفل خاییده و مکیدۀ ایشان بازنیفتاده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 296). و رجوع به مکیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقعده
تصویر مقعده
نشستنگاه، نشیمنگاه کون، غوک مونث مقعد و چاه نیمه کاره
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه گویا پارسی و همان مزاد است و آن را خربنده و خیز بگیر نیز می گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیده
تصویر رقیده
شاخه خوابانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیده
تصویر عقیده
عقیدت، آنچه بدان باور دارند، اعتقاد، رای، ایمان، باور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیده
تصویر لقیده
شل و نا استوار شده در جای خود
فرهنگ لغت هوشیار
خوردنی، خوانی که برآن طعام باشد، یا مائده خرگهی. نعیم بهشتی نعیم آسمانی. یا مائده مسیح. روایت کنند که تا مدتی هر روز بوسیله ابر خوانی برعیسی ع نازل میشد و درآن ماهیی بود بریان بی خار که روغن ازو می چکید. نزدیک سر آن نمک و متصل به دم آن سرکه و بر حوالی خوان انواع تره ها چیده بود و پنج گرده نان بر یکی روغن زیتون بردیگری عسل برسوم روغن زرد برچهارم پنیر و بر پنجم قدید (گوشت بریان) بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیده
تصویر مخیده
جنبیده حرکت کرده برفتار آمده، اقتفا کرده، خزیده (جانور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیده
تصویر مدیده
مونث مدید
فرهنگ لغت هوشیار
مشیده در فارسی مونث مشید: بر افراشته، استوار مونث مشید: قصور مشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفیده
تصویر مفیده
مونث مفید
فرهنگ لغت هوشیار
مصیده در فارسی مونث مصید شکار ابزار دام آلت صید جانوران: دام، جمع مصائد (مصاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیده
تصویر مکیده
مکیدت در فارسی: دستان سازی، بد اندیشی بد سگالی، چاره گری فریب
فرهنگ لغت هوشیار
مقیئه در فارسی مونث مقیء هراش آور مونث مقیء یا ادویه مقیئه. دارو هایی که قی آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزیده
تصویر مزیده
((مَ))
مزه کرده شده، مکیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیده
تصویر مخیده
((مَ دِ))
جنبنده، خزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایده
تصویر مایده
((یِ دَ یا دِ))
خوردنی، خوان، سفره، جمع مائدات. موائد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقیده
تصویر لقیده
((لَ قّ دَ یا دِ))
شل و نااستوار شده در جای خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقیده
تصویر عقیده
((عَ دَ یا دِ))
باور، فکر، آن چه که انسان به آن باور دارد، عقیدت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقیده
تصویر عقیده
باور، دیدگاه
فرهنگ واژه فارسی سره