مرد بسیارگوی. (دهار). نیکوسخن یا تیززبان بسیارگوی. مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویند رجل مقوال و امراءه مقوال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). خوش بیان و گشاده زبان: امراءه مقوال و مقول، زن نیکوسخن و گویند زن زبان آور بسیارگوی. (از اقرب الموارد)
مرد بسیارگوی. (دهار). نیکوسخن یا تیززبان بسیارگوی. مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویند رجل مقوال و امراءه مقوال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). خوش بیان و گشاده زبان: امراءه مقوال و مقول، زن نیکوسخن و گویند زن زبان آور بسیارگوی. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ مقول. (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مقول به معنی زبان. (آنندراج) ، جمع واژۀ مقول، قوّاد یمن. (مفاتیح العلوم خوارزمی). پادشاهان کوچک یمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج مقول، به معنی قیل به لغت اهل یمن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مقول و قیل شود
جَمعِ واژۀ مِقوَل. (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ مقول به معنی زبان. (آنندراج) ، جَمعِ واژۀ مِقول، قُوّاد یمن. (مفاتیح العلوم خوارزمی). پادشاهان کوچک یمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ِمِقول، به معنی قَیل به لغت اهل یمن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مقول و قیل شود
نورد. (دهار). بروک جولاهه. ج، مناویل. (مهذب الأسماء). نورد بافنده و آن چوبی باشد مدور. (منتهی الارب). چوبی باشد که جولاهگان هر قدر جامه بافته میشود بر آن پیچند. (آنندراج). نورد جولاهگان و نورد. یقال: هم علی منوال واحد، ایشان بر یک نوردند در خوی و جز آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جولاه. (ناظم الاطباء). خودجولاه را نیز گویند. (از اقرب الموارد) ، سزاواری. یقال: منوالک ان تفعل کذا، ای ینبغی لک وحقک. (منتهی الارب) (ناظم الأطباء) ، وجه. نسق. اسلوب. (اقرب الموارد). طرز. طور. طریقه و دستور و ترتیب نهاد و خوی. (ناظم الاطباء). لاادری علی ان منوال هو، ای علی ای وجه هو. افعل علی هذا المنوال، یعنی بر این روش و اسلوب. (از اقرب الموارد) : هر طایفه بر حسب معتقد خود تقریر کردند هم برآن منوال بی تغییر و تصرف در قلم آورد. (رشیدی). گرگ نیز هم بر این منوال فصلی بگفت. (کلیله و دمنه). کسوت عدل ملک با کسوت عدل عمر در طراز دادورزی بر یکی منوال باشد. سوزنی. سنگ و تیر بر منوال تگرگ بر ایشان ریزان کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به منواع شود، قماش و بافتگی، نوردیدگی. (ناظم الاطباء)
نورد. (دهار). بروک جولاهه. ج، مناویل. (مهذب الأسماء). نورد بافنده و آن چوبی باشد مدور. (منتهی الارب). چوبی باشد که جولاهگان هر قدر جامه بافته میشود بر آن پیچند. (آنندراج). نورد جولاهگان و نورد. یقال: هم علی منوال واحد، ایشان بر یک نوردند در خوی و جز آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جولاه. (ناظم الاطباء). خودجولاه را نیز گویند. (از اقرب الموارد) ، سزاواری. یقال: منوالک ان تفعل کذا، ای ینبغی لک وحقک. (منتهی الارب) (ناظم الأطباء) ، وجه. نسق. اسلوب. (اقرب الموارد). طرز. طور. طریقه و دستور و ترتیب نهاد و خوی. (ناظم الاطباء). لاادری علی ان منوال هو، ای علی ای وجه هو. افعل علی هذا المنوال، یعنی بر این روش و اسلوب. (از اقرب الموارد) : هر طایفه بر حسب معتقد خود تقریر کردند هم برآن منوال بی تغییر و تصرف در قلم آورد. (رشیدی). گرگ نیز هم بر این منوال فصلی بگفت. (کلیله و دمنه). کسوت عدل ملک با کسوت عدل عمر در طراز دادورزی بر یکی منوال باشد. سوزنی. سنگ و تیر بر منوال تگرگ بر ایشان ریزان کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به منواع شود، قماش و بافتگی، نوردیدگی. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ قول. (آنندراج) (اقرب الموارد). قولها و گفتارها و سخنها. (ناظم الاطباء) : اقوال مرا گر نبود باورت این قول اندر کتب من یک یک بشمر و بنگر. ناصرخسرو. او بیان میکرد با ایشان فصیح دائماً ز افعال و اقوال مسیح. مولوی.
جَمعِ واژۀ قَوْل. (آنندراج) (اقرب الموارد). قولها و گفتارها و سخنها. (ناظم الاطباء) : اقوال مرا گر نبود باورت این قول اندر کتب من یک یک بشمر و بنگر. ناصرخسرو. او بیان میکرد با ایشان فصیح دائماً ز افعال و اقوال مسیح. مولوی.
گفته شده. مقوول. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گفته شده. (ناظم الاطباء). - مقول قول، در اصطلاح نحویان، مفعول قول است. (از اقرب الموارد). مثلاً در عبارت ’قال علی (ع) : الناس نیام واذا ماتوا انتبهوا’، جملۀ ’الناس نیام و...’ مقول قول است. ، در اصطلاح فلسفه، محمول. مقول در جواب ماهو یعنی آنچه در مقام سؤال از ماهیت شی ٔ گفته و حمل شود و به عبارت دیگر ذاتیات نوعی و جنسی اشیاء را گویند. (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). و رجوع به مقولات شود
گفته شده. مقوول. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گفته شده. (ناظم الاطباء). - مقول قول، در اصطلاح نحویان، مفعول قول است. (از اقرب الموارد). مثلاً در عبارت ’قال علی (ع) : الناس نیام واذا ماتوا انتبهوا’، جملۀ ’الناس نیام و...’ مقول قول است. ، در اصطلاح فلسفه، محمول. مقول در جواب ماهو یعنی آنچه در مقام سؤال از ماهیت شی ٔ گفته و حمل شود و به عبارت دیگر ذاتیات نوعی و جنسی اشیاء را گویند. (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). و رجوع به مقولات شود
صفحۀ ستبر و کلفتی که از چندین لا کاغذهای بیکاره و یا پارچه های کهنه می سازند. (ناظم الاطباء). کاغذی سخت ضخیم که از خمیر کاغذ یا چند لای کاغذ بر یکدیگر دوسیده کنند. تخته گونه ای که از خمیر کاغذ یا کاغذهای برهم نهاده و چسبانیده سازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جلد اگر می کنی مصحف و جدش بر او دفتر انجیل را بهر مقوا طلب. وحشی (دیوان چ امیرکبیر ص 169). جز مقوا و جلد و شیرازه هرچه سازم به دست خود سازم. علی تاج حلوایی. و رجوع به مقوّی ̍ شود
صفحۀ ستبر و کلفتی که از چندین لا کاغذهای بیکاره و یا پارچه های کهنه می سازند. (ناظم الاطباء). کاغذی سخت ضخیم که از خمیر کاغذ یا چند لای کاغذ بر یکدیگر دوسیده کنند. تخته گونه ای که از خمیر کاغذ یا کاغذهای برهم نهاده و چسبانیده سازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جلد اگر می کنی مصحف و جدش بر او دفتر انجیل را بهر مقوا طلب. وحشی (دیوان چ امیرکبیر ص 169). جز مقوا و جلد و شیرازه هرچه سازم به دست خود سازم. علی تاج حلوایی. و رجوع به مُقَوّی ̍ شود
بربستن بر کسی سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قولی بکسی منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بربستن گفتاری ناگفته بر کسی. بربستن بر کسی سخنی را که نگفته است. (ناظم الاطباء)
بربستن بر کسی سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قولی بکسی منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بربستن گفتاری ناگفته بر کسی. بربستن بر کسی سخنی را که نگفته است. (ناظم الاطباء)
بر باف نورد بافنده، بر بست روش روند دستگاه بافندگی جولاهه نورد بافنده چوبی است مدور و طولانی بشکل استوانه که هر قدر پارچه بافته شود بر آن پیچند، روش اسلوب شیوه
بر باف نورد بافنده، بر بست روش روند دستگاه بافندگی جولاهه نورد بافنده چوبی است مدور و طولانی بشکل استوانه که هر قدر پارچه بافته شود بر آن پیچند، روش اسلوب شیوه