جدول جو
جدول جو

معنی مقوال - جستجوی لغت در جدول جو

مقوال
(مِقْ)
مرد بسیارگوی. (دهار). نیکوسخن یا تیززبان بسیارگوی. مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویند رجل مقوال و امراءه مقوال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). خوش بیان و گشاده زبان: امراءه مقوال و مقول، زن نیکوسخن و گویند زن زبان آور بسیارگوی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقوال
نیکو سخن، تیز زبان، بسیار گوی نیکو سخن خوش بیان
تصویری از مقوال
تصویر مقوال
فرهنگ لغت هوشیار
مقوال
((مِ))
نیکو سخن، خوش بیان
تصویری از مقوال
تصویر مقوال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقوا
تصویر مقوا
کاغذ سفت و ضخیم برای ساختن جلد کتاب یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منوال
تصویر منوال
اسلوب، روش، نورد، دستگاه بافندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقوال
تصویر اقوال
قول ها، قلب سپاه در میدان جنگ ها، جمع واژۀ قول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوال
تصویر قوال
کسی که در محافل به آواز خوش اشعار بخواند، آوازه خوان، نغمه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقال
تصویر مقال
گفتگو، گفتار
فرهنگ فارسی عمید
(مِحْ)
بسیار محال گوی. مرد بسیار محال گوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مقول. (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مقول به معنی زبان. (آنندراج) ، جمع واژۀ مقول، قوّاد یمن. (مفاتیح العلوم خوارزمی). پادشاهان کوچک یمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج مقول، به معنی قیل به لغت اهل یمن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مقول و قیل شود
لغت نامه دهخدا
(مِنْ)
نورد. (دهار). بروک جولاهه. ج، مناویل. (مهذب الأسماء). نورد بافنده و آن چوبی باشد مدور. (منتهی الارب). چوبی باشد که جولاهگان هر قدر جامه بافته میشود بر آن پیچند. (آنندراج). نورد جولاهگان و نورد. یقال: هم علی منوال واحد، ایشان بر یک نوردند در خوی و جز آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جولاه. (ناظم الاطباء). خودجولاه را نیز گویند. (از اقرب الموارد) ، سزاواری. یقال: منوالک ان تفعل کذا، ای ینبغی لک وحقک. (منتهی الارب) (ناظم الأطباء) ، وجه. نسق. اسلوب. (اقرب الموارد). طرز. طور. طریقه و دستور و ترتیب نهاد و خوی. (ناظم الاطباء). لاادری علی ان منوال هو، ای علی ای وجه هو. افعل علی هذا المنوال، یعنی بر این روش و اسلوب. (از اقرب الموارد) : هر طایفه بر حسب معتقد خود تقریر کردند هم برآن منوال بی تغییر و تصرف در قلم آورد. (رشیدی). گرگ نیز هم بر این منوال فصلی بگفت. (کلیله و دمنه).
کسوت عدل ملک با کسوت عدل عمر
در طراز دادورزی بر یکی منوال باشد.
سوزنی.
سنگ و تیر بر منوال تگرگ بر ایشان ریزان کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به منواع شود، قماش و بافتگی، نوردیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیغ بران. (آنندراج). سیف مقصال، شمشیر بران. (ناظم الاطباء) ، زبان تیز گویا. (آنندراج). لسان مقصال، زبان تیز گویا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گفته شده. (منتهی الارب). و رجوع به مقول شود
لغت نامه دهخدا
(مِشْ)
سنگی که آن را بردارند جهت آزمایش طاقت. (منتهی الارب). سنگی که جهت آزمایش قوت و طاقت بردارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
آنکه مشغول گفت و شنود است. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقاوله شود
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
جمع واژۀ قول. (آنندراج) (اقرب الموارد). قولها و گفتارها و سخنها. (ناظم الاطباء) :
اقوال مرا گر نبود باورت این قول
اندر کتب من یک یک بشمر و بنگر.
ناصرخسرو.
او بیان میکرد با ایشان فصیح
دائماً ز افعال و اقوال مسیح.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْ وَ)
بار بار گفته شده. مقوّله و گویند کلام مقول وکلمه مقوله. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقوله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گفته شده. مقوول. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گفته شده. (ناظم الاطباء).
- مقول قول، در اصطلاح نحویان، مفعول قول است. (از اقرب الموارد). مثلاً در عبارت ’قال علی (ع) : الناس نیام واذا ماتوا انتبهوا’، جملۀ ’الناس نیام و...’ مقول قول است.
، در اصطلاح فلسفه، محمول. مقول در جواب ماهو یعنی آنچه در مقام سؤال از ماهیت شی ٔ گفته و حمل شود و به عبارت دیگر ذاتیات نوعی و جنسی اشیاء را گویند. (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). و رجوع به مقولات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْ وا)
صفحۀ ستبر و کلفتی که از چندین لا کاغذهای بیکاره و یا پارچه های کهنه می سازند. (ناظم الاطباء). کاغذی سخت ضخیم که از خمیر کاغذ یا چند لای کاغذ بر یکدیگر دوسیده کنند. تخته گونه ای که از خمیر کاغذ یا کاغذهای برهم نهاده و چسبانیده سازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
جلد اگر می کنی مصحف و جدش بر او
دفتر انجیل را بهر مقوا طلب.
وحشی (دیوان چ امیرکبیر ص 169).
جز مقوا و جلد و شیرازه
هرچه سازم به دست خود سازم.
علی تاج حلوایی.
و رجوع به مقوّی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بربستن بر کسی سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قولی بکسی منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بربستن گفتاری ناگفته بر کسی. بربستن بر کسی سخنی را که نگفته است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقول
تصویر مقول
گفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقال
تصویر مقال
گفتن، قول، گفتگو، سخنگویی، گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
صفحه ستبر و کلفتی که از چندین لا کاغذهای بیکاره و یا پارچه های کهنه میسازند
فرهنگ لغت هوشیار
بسیارگوی همه بسیارگوی کم دانند همه چون غول در بیابانند (سنائی) سرود گوی
فرهنگ لغت هوشیار
بر باف نورد بافنده، بر بست روش روند دستگاه بافندگی جولاهه نورد بافنده چوبی است مدور و طولانی بشکل استوانه که هر قدر پارچه بافته شود بر آن پیچند، روش اسلوب شیوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاول
تصویر مقاول
جمع مقول، زبان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوال
تصویر اقوال
جمع قول، سخنها، گفتارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوال
تصویر قوال
((قَ وّ))
بسیارگو، خوش صحبت، آواز خوان، کسی که در محافل اشعار را به آواز خوش بخواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقول
تصویر مقول
((مَ))
گفته شده، گفتار، محمول
فرهنگ فارسی معین
((مُ قَ وّ))
نوعی کاغذ ضخیم که از آن برای ساختن جلد کتاب یا چیزهای دیگر استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقال
تصویر مقال
((مَ))
گفتار، گفتگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منوال
تصویر منوال
((مِ))
روش، طریقه، دستگاه بافندگی جولاه، جمع مناویل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقوال
تصویر اقوال
جمع قول، گفتارها
فرهنگ فارسی معین
آیین، راه، روال، روش، روند، سیاق، شیوه، طرز، طریق، نهج، وجه، نورد، دستگاه بافندگی، جولاهه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواننده، سرودخوان، سرودگو، مطرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد