جدول جو
جدول جو

معنی مقناءه - جستجوی لغت در جدول جو

مقناءه
(مَ نَ ءَ)
جایی که آفتاب نرسد. مقناه. مقنوءه. مقنوه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماناسه
تصویر ماناسه
(پسرانه)
صورتی از منسی نام برادر بزرگ یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهنامه
تصویر مهنامه
ماهنامه، نشریه ای که ماهی یک بار منتشر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهنانه
تصویر مهنانه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ ءَ)
أرض مسراءه، زمین ملخ ناک. (منتهی الارب). مسروءه. و رجوع به مسروءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ ءَ)
مرکّب از: خ رء، آبخانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای لازم و آبخانه و کنار آب وفرناک. (ناظم الاطباء). و در آن دو لغت دیگر آمده: ’مخراه’ به قلب همزه به الف، و مخروءه به ضم راء. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ ءَ)
ممانعت و سبب درنگی و تأخیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). سبب بطء. سبب درنگی. سبب آهستگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَبْ بَ ءَ)
زن بسیار پنهان کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشیده و جاریۀ پرده نشین و گفته اند دختر نزدی’ به بلوغ. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ ءَ)
دختر مخدره که هنوز متزوج نشده. (منتهی الارب) (آنندراج). دختر مخدره ای که هنوز شوهر نکرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ ءَ)
ارض مدفاءه، زمین گرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ ءَ)
ارض مجباءه، زمین سماروغ ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بر روی افتادن. (از منتهی الارب ذیل ج ن ء) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، گوژپشت گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ ءَ)
ابن الکوثر بن زفر بن الحارث الکلابی، معروف به ابی الورد و از سران سپاه مروان بن محمد (آخرین امویان شام) بود. زمانی که دولت از مروانیه برگشت او در ’قنسرین’ والی بود وسپاه عباسیان را اطاعت کرد و چون یکی از سران سپاه عباسی بر ’مسلمه بن عبدالملک’ اسائۀ ادب روا داشت ابوالورد سرکشی کرد و آن سر دستۀ سپاه را بکشت و شعارامویه را (تبییض را) آشکار ساخت و از مردم قنسرین دعوت کرد که با عباسیان مخالفت ورزند و دعوت او اجابت شد و عبدالله بن علی پیشوای سپاه سفاح در بلاد شام به سوی او رفت و فتنه بزرگ شد و ابوالورد در آن فتنه کشته شد (132 هجری قمری). (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 164)
ابن ثور بن عفیرالسدوسی. صحابی و از شجاعان و فاتحان بود. عمر بن خطاب ریاست بنی بکر بن وائل را بدو واگذاشت و چون پیر گردید عثمان ریاست را بر پسر وی شفیق سپرد.. و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رجوع به مجزء (م ز ء / م ز ء) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ ءَ)
جای دیده بان. (صراح اللغه) (منتهی الارب). مرباء. رجوع به مرباء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ ءَ)
شانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شاخ سرخار. (منتهی الارب). میل سرخار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
واحد ’مکنان’ است. (از اقرب الموارد). رجوع به مکنان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ءَ)
ابل مدفئه، شتر بسیارپشم. (صراح). اشتری که پشم بسیار دارد و پیه. (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه). مدفّاءه. مدفئه. مدفّئه. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یَ ءَ)
زنی که هر دو اندامش یکی شده باشد از کثرت مجامعت و حدث کند عند الجماع. (منتهی الارب). زنی که پیش و پسش از بسیاری مجامعت یکی شده باشد و آنکه در هنگام جماع حدث کند. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَفْ فَ ءَ)
مدفاءه. رجوع به مدفاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ ءَ / مِ قَ ءَ)
مرقاه. مرقات. پلکان. نردبان. (از اقرب الموارد). زینه. پایه. سلم. رجوع به مرقاه و مرقات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
جانب دیوار که سایه بوی بازگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مقهورتر: اخنع الاسماء عند اﷲ ملک الاملاک، ای اذلها و اقهرها. (منتهی الارب) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
ابزاری که بدان سرمه در چشم می کشند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، ابزاری آهنین که بدان موی و چرک از روی ادیم دور می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به محلاه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
کنۀ نوزاد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و سپس به نام حمنانه و سپس قراد و سپس حلمه گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مقنوه. سایه که آفتاب بر آن نتابد. (مهذب الاسماء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَرْ رَ ءَ)
زن که انقضای اقراء وی را انتظار کنند. (منتهی الارب). زنی که انقضای ایام حیض آن را انتظار کشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ ءَ)
زمین سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ممناه
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ءَ)
جایی که آفتاب نرسد. مقموءه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نُ ءَ)
رجوع به مقناه و مقناءه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَءْزْ)
مشناء. مشنوءه. دشمن داشتن کسی را و دشمنی کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ ءَ)
گودال گور. (ناظم الاطباء). حفرۀ قبر. (از اقرب الموارد). گو گور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ کُ)
شهری است در مغرب دربلاد بربر و میان آن و مراکش 14 منزل فاصله است. (ازمعجم البلدان). شهری در مغرب اقصی که در 60کیلومتری جنوب غربی فاس قرار دارد. شهری است قدیمی و بارها پایتخت مغرب اقصی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی). ورجوع به مکناس و قاموس الاعلام و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقراضه
تصویر مقراضه
در تازی نیامده بنگرید به مقراضک (کشتی) مقراضک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقنطره
تصویر مقنطره
مقنطره در فارسی مونث مقنطر: تاکدار مونث مقنطر، جمع مقنطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهنانه
تصویر مهنانه
((مَ نِ))
بوزینه، میمون
فرهنگ فارسی معین