جدول جو
جدول جو

معنی مقلاع - جستجوی لغت در جدول جو

مقلاع(مِ)
کلاسنگ. (تفلیسی). فلاخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آلتی که بدان سنگ بیندازند و آن را چوپانان بکاردارند. ج، مقالیع. (از اقرب الموارد). قلماسنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بیل و ابزاری که بدان زمین را انباشته می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقلاع
فلاخن از زینه ها فلاخن، جمع مقالیع
تصویری از مقلاع
تصویر مقلاع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلاع
تصویر قلاع
قلعه ها، پناهگاهایی که بر فراز کوه یا جاهای بلند ساخته شود، حصن ها، حصار بلندها، دژها، دزها، جمع واژۀ قلعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقلاد
تصویر مقلاد
کلید، وسیله ای فلزی برای باز کردن قفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقلاع
تصویر اقلاع
از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اجتثاث، قلع، بتر، اقتلاع
قلع و قمح کردن
باز ایستادن، دست کشیدن از کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقلوع
تصویر مقلوع
از بیخ کنده شده، از جا برداشته شده، معزول و برکنار شده از کار
فرهنگ فارسی عمید
(قُلْ لا)
گیاهی است از قسم جنبه که شتر خشک و تر آن را خورد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سنگ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قلعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلعه شود، جمع واژۀ قلع. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قلع. (منتهی الارب). رجوع به قلع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت مراکشی تیشۀ بزرگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن فحش گوی بدزبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تاوه. روغن گداز. (دهار). تاوه. ج، مقالی. (مهذب الاسماء). که قلیه بریان کنند در وی. مقلی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). تابه. ج، مقالی. (ناظم الاطباء). ظرفی از مس و گویند ازسفال که طعام در آن تفت دهند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ فَ)
صوف مقلفع، پشم چرکین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
امیر معزول. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). معزول و از کار خارج شده، ازبیخ برکنده شده و از جای خود برداشته شده. (ناظم الاطباء). منتزع. (اقرب الموارد) ، فرس مقلوع، اسب که بر پشتش دایرۀ قالع باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرفتار بیماری قلاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سرانداز. روسری زنانه. (ازفهرست ولف). مقنع. مقنعه:
هم از شعر پیراهنی لاجورد
یکی سرخ شلوار و مقناع زرد.
فردوسی.
وز آن خلعتی کامد او را ز شاه
ز مقناع و آن دوکدان سیاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
غوک چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو چوب که کودکان با آنها بازی کنند. مقلی (م لا) . (از اقرب الموارد). الک دولک. قله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مقلاه. تابه. تاوه. روغن داغ کن. ماهی سرخ کن. ماهی تابه. ج، مقالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شتر ماده که یکبار زاید و سپس آن بارنگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امراءه مقلات، زنی که کودکش فرانیاید. (مهذب الاسماء). زن که فرزند او را نزید. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که وی را فرزند نزید. ج، مقالیت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کلید. مقلید. ج، مقالید. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). کلید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : سه نام از نامهای بزرگ عز اسمه که... مقلاد خیرات و مفتاح حسنات است تحفه آورده. (سندبادنامه) ، گنجینه. ج، مقالید. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقۀ فربه شده در تابستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد یا زن سخت بی آرام. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجل مقلاق، مرد سخت بی آرام و همچنین است امراءه مقلاق. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آن که در برادری و دوستی دیر نپاید، چاه که آبش زود فرورود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مقطاع الکلام، آن که به قطعسخن مردم عادت کرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازایستادن از کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل).
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
فلاخن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لقبی که دایۀ منصور خلیفه در کودکی بدو داده بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : طبیب گفت من در کتابهای ما خوانده ام که ملکی باشد نام او مقلاص برکنار دجله شهری بکند که تا قیامت بماند این حکایت با منصور بگفتند. منصور گفت مرا در کودکی مقلاص گفتندی... (مجمل التواریخ والقصص ص 513). سبب تسمیۀ من به مقلاص آن بود... که ریسمانهای دایۀ خود را دزدیده و فروخته دعوتی مهیا ساختم... و بالاخره سررشتۀ آن کار به دست دایه افتاده مرا مدتی مقلاص می خواند زیرا در آن زمان مقلاص نامی به دزدی اشتهار داشت و از هرکس که این کار سرمی زد به اونسبت می کردند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 213 و 214)
نام رئیس و پیشوای فرقه ای از مانویه که به نام او به مقلاصیه معروف شدند و او جانشین زادهرمز رئیس فرقۀ دین آوریه بود، به مداین در زمان حجاج بن یوسف ثقفی. (از ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نام مردی و او والد جد عبدالعزیز بن عمران بن ایوب امام از اصحاب شافعی است و او از بزرگان مالکیه بود و چون شافعی را دید مذهب او را پذیرفت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقلاع
تصویر اقلاع
باز ایستادن، دورشدن، بادبان گشادن باز ایستادن، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقلع
تصویر مقلع
کان سنگ کلوخ کوب، کلوخ کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاع
تصویر ملاع
بیابان بی گیاه کویر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قلعه، از ریشه پارسی کلات ها برفک ازبیماری ها، خاک کلنبه (قلنبه)، گل تراشه دورغگو، چفته زن، پاسبان، مرده دزد، دندان کش جمع قلعه دژها: یمین - الدوله... بسیاری دیگر بقلاع بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقلوع
تصویر مقلوع
از بیخ کنده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقلاه
تصویر مقلاه
الک دو لک چفته، ماهی تابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقاع
تصویر ملقاع
بد زبان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاع
تصویر قلاع
((قِ))
جمع قلعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقلوع
تصویر مقلوع
((مَ))
از بیخ برکنده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلاع
تصویر قلاع
دژها
فرهنگ واژه فارسی سره
کلید، مفتاح
متضاد: قفل
فرهنگ واژه مترادف متضاد