جدول جو
جدول جو

معنی مقطوعات - جستجوی لغت در جدول جو

مقطوعات(مَ)
جمع واژۀ مقطوعه. رجوع به مقطوعه شود، جأت الخیل مقطوعات، آمدند سواران شتابان از پی یگدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقطعات
تصویر مقطعات
شعرهای کوتاه سبک وزن، قطعه ها
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَ طِ)
جأت الخیل مقطوطعات، آمدند سواران شتابان از پی یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فکرها و اندیشه ها و آن چیزها که به خاطر رسیده باشند، چیزهائی که در آن خوف باشد. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسطور و مسطوره. نوشته جات. مرقومات. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسطور و مسطوره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرفوعه و مرفوع. رجوع به مرفوعه و مرفوع شود، در اصطلاح نحو عربی، مواردی که اسم در آن حالت مرفوع خوانده شود چون فاعل و نایب فاعل و مبتدا و خبر..
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرطوبه. رجوع به مرطوبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در شاهد زیر ظاهراً بمعنی مقدار مالیاتی است که هر عامل و خراج گیر باید دریافت و سپس به خزانه تسلیم نماید. مقدار مالیاتی که در ابواب جمعی عاملی قرار دارد: اهل حرث و زرع از عوارض تکلفات و نوازل انزال... باز گشتند و دست از زراعت کشیدند و وجوه معاملات متعذر و منکسر شد و مجموعات عمال به علت عجز به باقی بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 358)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسموعه. شنوده ها. شنیده ها. نیوشیده ها. مقابل مبصرات و ملموسات و مشمومات و مذوقات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اقطاعه و اقطاع: او را بانواع الطاف و کرامات و مزید قربات بنواخت و باقطاعات زیادت موعود گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). سالها باید تا ترتیب لشکری دهند و خزانه های مالامال تا در وجه مواجب و اقطاعات ایشان بردارند. (جهانگشای جوینی). رجوع به اقطاع و اقطاعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصنوعه. رجوع به مصنوعه شود، چیزهای ساخته شده و اختراع شده. (ناظم الاطباء). مصنوع کرده شده. ساخته شده. شکل و ترکیب یافته: رشید کاتب چون خواست تا دقایق صناعت اشعار تازی و پارسی بیان کند و در حقایق مصنوعات آن تألیفی سازد بنای کتاب حدائق السحرفی دقائق الشعر بر لغت پارسی نهاد. (المعجم ص 18)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَطْ طَ)
پاره های جامۀ نیکو وجامه های کوتاه یا چادرهای نگارین. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جامه های کوتاه یا بردهای دارای نقش ونگار یا شبه جبه و مانند آن از خز. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، مقطعات الشعر، شعرهای سبک وزن و اشعار بحر رجز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). المقطعات من الشعر، شعرهای کوتاه و ارجوزه ها. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، (اصطلاح شعر) قطعه ها. در قدیم به جای قطعات گفته می شده است. (صناعات ادبی تألیف همایی از انتشارات دانشکدۀ مکاتبه ای ج 1 ص 125) : هر قصیده که مطلع آن مصرع نباشد اگر چه دراز بود آن را قطعه خوانند و اسم قصیده بر آن اطلاق نکنند و همچنین در رباعی تصریع بیت اول لازم داشته اند تا فرق باشد میان آن و مقطعات دیگر. (المعجم چ دانشگاه ص 419). از قصاید و مقطعات درست ترکیب عذب الفاظ لطیف معانی از دواوین مشهور و اشعار مستحسن در فنون مختلف و انواع متفرق طرفی تمام یادگیرد. (المعجم). و رجوع به قطعه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرطوبات
تصویر مرطوبات
جمع مرطوبه، ترها ژفیدگان نمناکان جمع مرطوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرفوعات
تصویر مرفوعات
جمع مرفوعه (مرفوع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطعات
تصویر مقطعات
جمع مقطعه، ویچست ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطاعات
تصویر اقطاعات
پرگنه ها جامگی ها جمع اقطاع اقطاعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطیعات
تصویر تقطیعات
جمع تقطیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبوعات
تصویر متبوعات
جمع متبوعه، سالاران جمع متبوعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوعات
تصویر مرجوعات
جمع مرجوعه، برگشته ها پس فرستاده ها مولیدگان جمع مرجوعه (مرجوع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطبعات
تصویر منطبعات
جمع منطبعه، چاپ شدگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع موضوعه (موضوع)، کسوری که بابت پرداخت مزد ماموران محلی نظیر کدخدا و پاکار و دشتبان بمجموع محصول (قبل از تقسیم بین مالک و زارع) تعلق میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممنوعات
تصویر ممنوعات
جمع ممنوعه (ممنوع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقصورات
تصویر مقصورات
جمع مقصوره، پردگیان جمع مقصوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتولات
تصویر مقتولات
جمع مقتوله، کشتگان، جمع مقتوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدورات
تصویر مقدورات
جمع مقدروه، توانکرد ها، شدنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاولات
تصویر مقاولات
جمع مقاوله، گفت و شنود ها، پیوند نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاومات
تصویر مقاومات
جمع مقاومه، پتوکی ها، پترانی ها، ایستادگی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدفوعات
تصویر مدفوعات
جمع مدفوعه، پلیدی جمع مدفوعه (مدفوع)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مطبوعه، تافت ها انگیزه گزینش آن که: تافتن در پارسی برابر است با دمیدن یا بر آمدن و هم چنین روشن کردن جمع مطبوعه (مطبوع) نوشته های چاپی، روزنامه ها و مجلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصنوعات
تصویر مصنوعات
چیزهای ساخته شده و اختراع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسموعات
تصویر مسموعات
جمع مسموعه، نیوشیدگان، شنودگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسطوره، نبشته ها و در فارسی: نمونه های کالا جمع مسطوره (مسطور) نوشته ها مرقومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبولات
تصویر مقبولات
جمع مقبوله، پذرفتگان، خوشایند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبوعات
تصویر مطبوعات
((مَ))
جمع مطبوعه، چاپ شده ها، اصطلاحاً به روزنامه ها و مجلاّت گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطعات
تصویر مقطعات
((مُ قَ طَّ))
جامه های کوتاه، شعرهای کوتاه و سبک وزن
فرهنگ فارسی معین