جدول جو
جدول جو

معنی مقطعی - جستجوی لغت در جدول جو

مقطعی
دوره ای
تصویری از مقطعی
تصویر مقطعی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقطع
تصویر مقطع
بریده شده، چیزی که زواید آن را بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند
کوتاه، مقابل موصل
در ادبیات در فن بدیع مصراع یا بیتی که حروف آن قابل اتصال نباشد و نتوان آن ها را سرهم نوشت، منفصل الحروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
کسی که پادشاه یا خلیفه اقطاع به او می داده تا از درآمد آن زندگانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
محل قطع، جای بریدن، محل جدایی
پایان سخن
در علوم ادبی بیت آخر غزل یا قصیده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ نَ عی ی)
منسوب به مقنعه و این نسبت، ساختن مقنعه و خرید و فروش آن را می رساند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَطْ طَ عَ / عِ)
بریده شده و جداشده. (ناظم الاطباء).
- حروف مقطعه، حروفی که جدا نوشته میشوند و حروفی که جهت اختصار به جای کلمات می نویسند مانند صلعم به جای صل اﷲ علیه و سلم. (ناظم الاطباء).
- ، حروف فواتح سور قرآن و آن چهارده حرف است: ا، ل، م، ر، ص، س، ک، ی، ح، ع، ق، ط، ه، ن. ج، مقطعات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَطْ طَ عَ)
پاره های جامۀ نیکو و جامه های کوتاه و چادرهای نگارین. (ناظم الاطباء). پاره های جامۀ نیکو و جامه های کوتاه. مقطعات کذلک. (منتهی الارب). مقطعات. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). و رجوع به مقطعات شود، مقطعهالاسحار و مقطعهالسحور، خرگوش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فصحای عرب بر سکه ای اطلاق کردند که بعد از عصر عباسی مضروب گردید و آن را به ترکی آقجه می گفتند. (از النقودالعربیه ص 165). و رجوع به همین مأخذ و آقجه شود.
- خمر مقطعه، می آمیخته با آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ عَ)
الصوم مقطعه للنکاح، یعنی روزه مانع آرامش با زن و سبب قطع آن است. (منتهی الارب) ، روزه مانع جماع است و سبب قطع آن. (ناظم الاطباء). گویند: الهجر مقطعه للود، یعنی هجران موجب قطع دوستی است. (از اقرب الموارد) ، محل قطع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مقرعه زن. (مهذب الاسماء). طبل زن:
ز بهر مقرعیان تاج شاه چین بستان
ز بهر کاسه زنان تخت میر روم بیار.
مسعودسعد.
و رجوع به ترکیب مقرعه زن، ذیل مقرعه شود
لغت نامه دهخدا
بریدنگاه برشگاه مقطعه در فارسی مونث مقطع بنگرید به مقطع دستار مونث مقطع بریده شده، پاره پاره شده، تقطیع شده، شعر کوتاه قطعه، جمع مقطعات
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مقفع، منسوب به ابن المقفع، نوعی قلم تحریری (شاید منسوب باشد به داذبه معروف به ابن المقفع) : (و بزمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را ببزرگی از خطاطان باز خوانند یکی مقلی به ابن مقله باز خوانند... سدیگرمقفعی که به ابن مقفع باز خوانند) (نوروزنامه. 49)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
تاشت تاشتیک آوریک (یقینی) یقینی: اجرای این امر قطعی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
بریدن، قطع و برش بریده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
((مَ طَ))
محل قطع و برش، آخرین بیت غزل یا قصیده، جمع مقاطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
((مُ قَ طَّ))
بریده شده، چیزی که آن را با بریدن زواید و پیراستن بیآرایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
((قَ))
حتمی، یقینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
پلکان، برش، پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
سد در سد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
Decisive, Definitive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
décisif, définitif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
решающий , окончательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
entscheidend, endgültig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
decydujący, ostateczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
вирішальний , остаточний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
decisivo, definitivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
decisivo, definitivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
decisivo, definitivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
beslissend, definitief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
निर्णायक , अंतिम
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
menentukan, definitif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
결정적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
החלטי , סופי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
决定性的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
決定的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
belirleyici, kesin
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی