جدول جو
جدول جو

معنی مقطع - جستجوی لغت در جدول جو

مقطع
پلکان، برش، پایه
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
مقطع
بریده شده، چیزی که زواید آن را بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند
کوتاه، مقابل موصل
در ادبیات در فن بدیع مصراع یا بیتی که حروف آن قابل اتصال نباشد و نتوان آن ها را سرهم نوشت، منفصل الحروف
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
فرهنگ فارسی عمید
مقطع
محل قطع، جای بریدن، محل جدایی
پایان سخن
در علوم ادبی بیت آخر غزل یا قصیده
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
فرهنگ فارسی عمید
مقطع
بریدن، قطع و برش بریده شده
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
فرهنگ لغت هوشیار
مقطع
((مَ طَ))
محل قطع و برش، آخرین بیت غزل یا قصیده، جمع مقاطع
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
فرهنگ فارسی معین
مقطع
((مُ قَ طَّ))
بریده شده، چیزی که آن را با بریدن زواید و پیراستن بیآرایند
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
فرهنگ فارسی معین
مقطع
کسی که پادشاه یا خلیفه اقطاع به او می داده تا از درآمد آن زندگانی کند
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقطعی
تصویر مقطعی
دوره ای
فرهنگ واژه فارسی سره
بریدنگاه برشگاه مقطعه در فارسی مونث مقطع بنگرید به مقطع دستار مونث مقطع بریده شده، پاره پاره شده، تقطیع شده، شعر کوتاه قطعه، جمع مقطعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقطع
تصویر بقطع
قطعاً، یقیناً، بالقطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطع
تصویر اقطع
مرد دست بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطع
تصویر تقطع
پاره پاره شدن، بخش بخش گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
اقناع کننده، قانع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطر
تصویر مقطر
تقطیر شده، قطره قطره چکیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطوع
تصویر مقطوع
قطع شده، بریده شده، گسیخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
کسی که سر و صورت خود را پوشانیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقطع
تصویر تقطع
بریده شدن، پاره پاره شدن، بخش بخش شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقطع
تصویر منقطع
بریده، گسسته، آنکه از مردم کناره می گیرد، گوشه گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقطع
تصویر متقطع
پاره پاره و بخش بخش گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسطع
تصویر مسطع
زبان آور، پگاه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مغنا مکنا روسری خرسند کننده پارچه ای که زنان سر خود را بدان پوشانند روسری مقنعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقمع
تصویر مقمع
بته: سنگی باشد که بدان دارو ها سایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاطع
تصویر مقاطع
جمع مقطع، گذرگاهها، جایهای وقف قرآن، قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرع
تصویر مقرع
پشک اندازنده، کوبنده کوبنده، فال زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتطع
تصویر مقتطع
پاره، قطعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقلع
تصویر مقلع
کان سنگ کلوخ کوب، کلوخ کش
فرهنگ لغت هوشیار
سر به زیر، سرما زده، گشته انگشت کژ انگشت کسی که همیشه سرش بطرف پایین باشد سرافکنده سر بزیر، کسی که دستهایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد، آنکه انگشتانش ترنجیده و برگشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقعط
تصویر مقعط
دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطوع
تصویر مقطوع
بریده و قطع شده و منقطع گشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطم
تصویر مقطم
جویدن، گزیدن، مزه دندان، نوک نوک پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
چیدن، چیدنگاه، سبد میوه چنگک میوه چین ابزار میوه چینی محل چیدن میوه، جمع مقاطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطر
تصویر مقطر
قطره قطره، چکانیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقطع
تصویر منقطع
گسسته بریده سپری وا افتاده گسسته شونده گسسته بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطع
تصویر اقطع
((اَ طَ))
دست بریده، بی دست، دزد، راهزن، جمع اقاطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقطع
تصویر تقطع
((تَ قَ طُّ))
بریده شدن، از هم بریدن
فرهنگ فارسی معین