جدول جو
جدول جو

معنی مقصل - جستجوی لغت در جدول جو

مقصل
(مِ صَ)
شمشیر بران. (مهذب الاسماء). سیف مقصل، شمشیربران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقصال شود، لسان مقصل، زبان تیز گویا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمل مقصل، شتر نری که هر چیز را با دندانهای خود خرد می کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقبل
تصویر مقبل
(پسرانه)
خوشبخت، خوش اقبال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متصل
تصویر متصل
پیوسته، ق به هم پیوسته، پی در پی، در تصوف کسی که به وصل رسیده، واصل، خویشاوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصل
تصویر محصل
دانش آموز، شاگرد مدرسه، محقّق، تحصیلدار، مامور وصول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
آنکه در کار و تکالیف خود کوتاهی و سستی کند، کوتاهی کننده، تقصیرکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقبل
تصویر مقبل
روی آورنده، روکننده به چیزی
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، خوش طالع، نیکوبخت، خجسته طالع، فرّخ فال، مستسعد، طالع مند، فرخنده بخت، شادبخت، سفیدبخت، صاحب دولت، نیک اختر، بلندبخت، سعید، بلنداقبال، ایمن، نکوبخت، صاحب اقبال، بختیار، خجسته، اقبالمند، خجسته فال، جوان بخت، فرخنده طالع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقصد
تصویر مقصد
هدف، مقصود، آهنگ، مکان یا چیزی که رسیدن به آن هدف است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصل
تصویر موصل
رساننده، آنکه چیزی را به دست کسی یا چیز دیگر می رساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصل
تصویر موصل
در بدیع شعری که تمام حروف یک مصراع یا بیت آن قابل اتصال باشد و بتوان آن ها را سر هم نوشت، متصل الحروف، پیوسته، متصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
مقابل مجمل، با شرح و بسط، صورت تفصیلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
محل اتصال دو یا چند استخوان در بدن، بند مثلاً مفصل آرنج، مفصل مچ، مفصل زانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصل
تصویر محصل
حاصل شده، گردآورده شده، حاصل، نتیجه، خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتل
تصویر مقتل
جایی که کسی در آن کشته شده، جای کشتن
در علوم ادبی شعر یا نثری در مدح و ستایش شهدای کربلا و مصائب وارد شده بر آنان، برای مثال دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم / مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا (کسائی - ۶۹)، جایی از بدن انسان یا حیوان که هرگاه ضربه یا صدمه ای به آن وارد آید باعث هلاک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقصل
تصویر تقصل
بریدن و برگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقال
تصویر مقال
گفتن، قول، گفتگو، سخنگویی، گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصل
تصویر موصل
جای پیوند چیزی بچیزی، جای رسیدن و مکان وصول، میان ران و سرین شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممصل
تصویر ممصل
پاتیله رنگرز، هرزه گسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقصب
تصویر مقصب
تا شده: جامه، زر بفت، مرغول موی پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقصد
تصویر مقصد
مکان قصد، موضع و محل قصد و اراده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
کسی که در کار سستی می کند و باز می ایستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفل
تصویر مقفل
از ریشه پارسی کوپله دار بسته شده کلون شده قفل شده، بسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن گاه، قتلگاه، زمینی که کسی در آنجا قتل شده باشد، جمع آن مقاتل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبل
تصویر مقبل
پیش آمده و روی آورده بهر چیزی، خوشبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقول
تصویر مقول
گفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
رامشکده، خوابگاه شبستان، گور خواب نیمروزی این واژه در تازی نیامده بنگرید به مقیلبا هفت دانه باشد که در ایام عاشورا پزند و خورند و آن گندم و جو و نخود و عدس و باقلا و ماش و لوبیاست: (شکم ز لقمه آلوده پر مکن چو مقیل که گرده مه و مهرت شود بسفره طفیل) (احمداطعمه رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان مشروح، تفصیل کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
سوهان بزداغ ابزاری باشد که بدان بزدایند خطیب بلیغ، آلتی است زرگران را که بدان فلزات را صیقل دهند: ... در مجالس متعدد بمصقل مواعظ ونصایح زنگ کربت وملال از مرآت ضمیر منیر می زدودند، آلتی است فلزی قصابان را که بوسیله آن کارد قصابی را تیز کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصل
تصویر محصل
متعلم، دانش آموز، شاگرد مدرسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصل
تصویر متصل
توصیف شده و پیوسته شونده بی جدا شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصل
تصویر متصل
((مُ تَّ ص))
پیوسته، نزدیک به هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصل
تصویر محصل
((مُ حَ صِّ))
تحصیل کننده و گردآورنده، دانش آموز، دانشجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
گسترده، بند، بندگاه، پر دامنه، بلند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محصل
تصویر محصل
دانش آموز، دانشور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متصل
تصویر متصل
پیوسته، چسبیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
گناهکار
فرهنگ واژه فارسی سره