جدول جو
جدول جو

معنی مقصر - جستجوی لغت در جدول جو

مقصر
آنکه در کار و تکالیف خود کوتاهی و سستی کند، کوتاهی کننده، تقصیرکار
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
فرهنگ فارسی عمید
مقصر
(مَ صَ / مَ صِ)
شبانگاه و آمیزش تاریکی و روشنایی شبانگاه. مقصره. ج، مقاصر و مقاصیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شبانگاه. (از اقرب الموارد) ، کمتر و ناتمام و کوتاه تر. (ناظم الاطباء). رضی فلان بمقصر مماکان یحاول، یعنی فلان به کمتر از آنچه می خواست راضی شد. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقصر
(مُ صِ)
کهنسال از میش و بز. (منتهی الارب) (آنندراج). نعجه مقصر، میش کهنسال و کذلک معزمقصر. (ناظم الاطباء) ، ماء مقصر، به معنی قاصر است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آبی که شتران در حول و حوش آن چرا کنند و آب دوردست از چراگاه و آب سرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقصر
(مُ قَصْ صَ)
کوتاهی کرده و ناتمام و سستی کردۀ در کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقصر
(مُ قَصْ صِ)
آن که در کار سستی می کند و بازمی ایستد در کاری و کوتاهی کننده و آن که در تکالیف خود سستی و کوتاهی می کند. (ناظم الاطباء). آنکه کوتاه آمده است در وجیبه ای یا وظیفه ای به عمد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گناهکار. تقصیرکار:
خواری مکش و کبر مکن بر ره دین رو
مؤمن نه مقصر بود ای مرد و نه غالی.
ناصرخسرو.
برتر مشو از حد و نه فروتر
هش دار مقصر مباش وغالی.
ناصرخسرو.
نه بوده گه حمله پی رخش مقصر
نه کرده گه زخم سر تیغ محابا.
مسعودسعد.
گرچه در حق وی امسال مقصر بودیم
عذر تقصیر توان خواست از او سال دگر.
امیرمعزی.
در احکام نیک بندگی خود را مقصر شناسم. (کلیله و دمنه).
به خاک پات که گر سر فدا کند سعدی
مقصر است هنوز از ادای احسانت.
سعدی.
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
جرمی که می رود به امید عطای تست.
سعدی.
هر چند در همه ابواب خود را مقصر و قاصر دانسته. (جامع التواریخ رشیدی). بنابراین اگر یکی از ایشان در هیأتی از هیآت صلوه غافل و مقصربود و دیگر حاضر و مکمل، اثر حضور حاضر حکم غفلت غافل زایل گرداند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 300) ، آن که عطا را کم و ناچیز می کند. (از ذیل اقرب الموارد) ، گازر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سفیدکننده جامه ها. (از اقرب الموارد) ، آن که کوتاه می کند موی را. ج، مقصرون. قوله تعالی: محلقین رؤسکم و مقصرین. (ناظم الاطباء). آن که ناخن یا موی سر را پس از فراغت ازحج کوتاه می کند
لغت نامه دهخدا
مقصر
(مِ صَ)
چوب گازر. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مقصر
کسی که در کار سستی می کند و باز می ایستد
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
فرهنگ لغت هوشیار
مقصر
((مُ قَ صِّ))
کسی که در انجام کاری کوتاهی کند
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
فرهنگ فارسی معین
مقصر
گناهکار
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
فرهنگ واژه فارسی سره
مقصر
بزه کار، خاطی، خطاکار، تقصیرکار، روسیاه، گناهکار، مجرم، محکوم
متضاد: بی گناه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقصر
مذنبٌ
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به عربی
مقصر
Culpable
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مقصر
coupable
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مقصر
قصوروار
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به اردو
مقصر
culpado
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مقصر
schuldig
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به آلمانی
مقصر
winny
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به لهستانی
مقصر
виновный
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به روسی
مقصر
винний
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مقصر
schuldig
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به هلندی
مقصر
มีความผิด
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به تایلندی
مقصر
colpevole
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مقصر
mwenye hatia
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مقصر
אשם
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به عبری
مقصر
有罪の
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مقصر
有罪的
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به چینی
مقصر
유죄의
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به کره ای
مقصر
culpable
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مقصر
bersalah
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مقصر
অপরাধী
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به بنگالی
مقصر
दोषी
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به هندی
مقصر
suçlu
تصویری از مقصر
تصویر مقصر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ صَ رَ)
شبانگاه. وآمیزش روشنایی شبانگاه. مقصر. (م ص / م ص ) . (منتهی الارب). آمیزش تاریکی و روشنایی و شبانگاه. ج، مقاصر و مقاصیر. (ناظم الاطباء). شبانگاه. (از اقرب الموارد)، واحد مقاصیرالطریق بر غیر قیاس. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مقاصیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَصْ صَ رَ)
عنق مقصره، گردنهای شترانی که در آنها داغ قصار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ رَ)
چوب گازر که جامه بدان کوبند. (مهذب الاسماء). تختۀ گازر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چوب گازر. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا