دهی. (منتهی الارب) (آنندراج). نام قریه ای به شام از عمل اردن و شراب مقدی منسوب بدانجاست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و مقد و مقدی شود
دهی. (منتهی الارب) (آنندراج). نام قریه ای به شام از عمل اردن و شراب مقدی منسوب بدانجاست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و مقد و مقدی شود
شهری است در شمال افریقا، آن را عبیداﷲ مهدی مؤسس سلسلۀ فاطمی بنا کرد در سال 303 هجری قمری میان آن و قیروان از سوی جنوب دو منزل است. (یادداشت مؤلف). مهدی به سال 308 درآن سکنی گزید و شهر به نام خود او خوانده شد. این شهر در ساحل دریای روم بود و با باره ای بلند و موضع آن را چون کف دست متصل به زند دانسته اند: بسته عدو را دست پس چون ملحد ملعون خس کش کرد مهدی در قفس و آویختش در مهدیه. منوچهری. شهری است بزرگ برکران دریای روم نهاده و به حدود قیروان پیوسته است.جایی بانعمت است و اندر وی بازرگانان بسیارند. (حدود العالم). و در پهلوی آن (قیروان) مهدیه است که مهدی از فرزندان امیرالمؤمنین حسین بن علی رضی اﷲ عنهما ساخته است بعد از آنکه مغرب و اندلس گرفته بود و بدین تاریخ به دست سلطان مصر بود و آنجا برف بارد و لیکن پای نگیرد. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 51)
شهری است در شمال افریقا، آن را عبیداﷲ مهدی مؤسس سلسلۀ فاطمی بنا کرد در سال 303 هجری قمری میان آن و قیروان از سوی جنوب دو منزل است. (یادداشت مؤلف). مهدی به سال 308 درآن سکنی گزید و شهر به نام خود او خوانده شد. این شهر در ساحل دریای روم بود و با باره ای بلند و موضع آن را چون کف دست متصل به زند دانسته اند: بسته عدو را دست پس چون ملحد ملعون خس کش کرد مهدی در قفس و آویختش در مهدیه. منوچهری. شهری است بزرگ برکران دریای روم نهاده و به حدود قیروان پیوسته است.جایی بانعمت است و اندر وی بازرگانان بسیارند. (حدود العالم). و در پهلوی آن (قیروان) مهدیه است که مهدی از فرزندان امیرالمؤمنین حسین بن علی رضی اﷲ عنهما ساخته است بعد از آنکه مغرب و اندلس گرفته بود و بدین تاریخ به دست سلطان مصر بود و آنجا برف بارد و لیکن پای نگیرد. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 51)
اول هر چیزی، پیشانی، موی پیشانی، شتر که اول بار آورد و آبستن گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه شی ٔ بر آن متوقف باشد، خواه توقف عقلی باشد و خواه توقف عادی یا جعلی. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه مباحث بعدی بر آن متوقف باشد. مقدمه اعم از مبادی است. مبادی آن است که مسائل بلاواسطه بر آن متوقف باشد و مقدمه چیزی است که مسائل برآن متوقف باشد بواسطه یا بلاواسطه. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مقدمه شود، مقدمه الکتاب، اول کتاب. (ناظم الاطباء). فصلی که در آغاز کتاب آورده شود. (از اقرب الموارد). آنچه در کتاب آورده شود پیش از شروع در مقصود به جهت ارتباط آن بامقصود. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مقدمه شود
اول هر چیزی، پیشانی، موی پیشانی، شتر که اول بار آورد و آبستن گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه شی ٔ بر آن متوقف باشد، خواه توقف عقلی باشد و خواه توقف عادی یا جعلی. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه مباحث بعدی بر آن متوقف باشد. مقدمه اعم از مبادی است. مبادی آن است که مسائل بلاواسطه بر آن متوقف باشد و مقدمه چیزی است که مسائل برآن متوقف باشد بواسطه یا بلاواسطه. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مقدمه شود، مقدمه الکتاب، اول کتاب. (ناظم الاطباء). فصلی که در آغاز کتاب آورده شود. (از اقرب الموارد). آنچه در کتاب آورده شود پیش از شروع در مقصود به جهت ارتباط آن بامقصود. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مقدمه شود
اول از هر چیزی و جزء پیشین و نخستین از هر چیزی. (ناظم الاطباء). - در مقدمه، از پیش. پیشاپیش. جلوتر: و در مقدمه جماعتی را از رسولان به نزدیک سلطان فرستاد به تصمیم عزیمت خود به جانب او. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 63). در مقدمه حسن حاجی را که به اسم بازرگانی از قدیم باز به خدمت شاه جهانگشای پیوسته بود... به رسالت بفرستاد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 67). - ، سابق بر این. پیش از این: بدان که از این سخنها که در مقدمه گفتیم و بپرداختیم... بر موجب طاقت خویش خواستم که بتمامی داد سخن بدهم. (قابوسنامه چ نفیسی ص 111). نهر ابله و نهر معقل به بصره به هم رسیده اند و شرح آن در مقدمه گفته آمده است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 133). تکش لشکر بغداد را منهزم کرده و وزیر را کشته چنانکه ذکر آن در مقدمه نوشته آمده است. (جهانگشای جوینی دیباچه ص قید). به کفایت عیث و فساد ایشان لشکر فرستاد چنانکه در مقدمه مثبت است. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 62). ، پیش رونده و آنچه پارۀ لشکر که پیش فرستند. (غیاث). پیش آهنگ لشکر. آنچه از پیش رود از لشکر. طلیعه. طلایه. پیشقراول. هراول. گروهی از سپاه که پیشاپیش حرکت کنند. یکی از ارکان خمسۀ لشکر. مقدمهالجیش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سرهنگی رومی بر ایشان مهتر کرد نام او یوسانوس و او را بر مقدمه فرستاد با سپاه عرب. (تاریخ بلعمی). سپاه عرب عرض کرد صد و هفتاد هزار مرد آمد، ایشان را بر مقدمه کرد. (تاریخ بلعمی). شما بر مقدمۀ ما بروید تا بر اثر شما ساخته بیاییم و این کار را پیش گرفته آید بجدتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 666). من قصد خراسان دارم و کار می سازم چون حرکت خواهم کرد شما این جانبها محکم کنید و بر مقدمۀ من بروید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696). مقدمه را با بیست هزار سواربر راه دنباوند به طبرستان فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422). مقدمه چو درآمدز لشکر نیسان به باغ ساقه برون راند از سپاه خزان. مسعودسعد. پس دیگر روز تاش رایات بگشاد و کوس بزد و بر مقدمه از بخارا برفت. (چهارمقاله ص 26). و رجوع به مقدمه الجیش شود. - مقدمۀ لشکر، پیشقراول و یزک لشکر. (ناظم الاطباء) : و هارون بر مقدمۀ لشکر بنی اسرائیل بود و موسی بر ساقه بود. (تفسیر ابوالفتوح). چون موسی و بنی اسرائیل به کنار دریا رسیدند مقدمۀ لشکر فرعون به ایشان رسیده بود. (تفسیر ابوالفتوح). آلتونتاش حاجب را که والی هراه بود و ارسلان جاذب را که والی طوس بود به مقدمۀ لشکر روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323). ، مطلبی که پیشتر گفته شود برای آسانی فهم مطالب دیگر. (غیاث). هر مطلبی که از پیش گفته شود برای فهم مطالب دیگر. (ناظم الاطباء). پیش گفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر آن غزل که ترا گویم ای غزال لطیف بود مقدمۀ مدح سیدالرؤسا. امیرمعزی. زاغ گفت بر این مقدمه وقوف دارم. (کلیله و دمنه). بحکم این مقدمه داعی مخلص گرد خدمتی و تحفه ای در دنیاعدیم المثل باشد گشتن اولیتر و به ادب نزدیکتر دید. (اسرارالتوحید چ صفا ص 11) ، دیباچه. سرآغاز کتاب و رساله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، چیزی است که چیز دیگری عقلاً یا عادتاً یا بحسب قرار داد و وضع و اعتبار متوقف بر آن باشد. امر موقوف بر امر دیگر باید عنوان هدف و غرض را به نحوی از انحاء دارا باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). آنچه متوقف است شی ٔ بر آن اعم از آنکه توقف عقلی باشد یا عادی یا جعلی. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی) : و همچنانکه وجد مقدمۀ وجود است تواجد مقدمۀ وجد است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 135). ارادت مقدمۀ همه کارها باشد و هرچه ارادت بنده بر آن مقدم نباشد نتواندکرد. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 308). - مقدمۀ حرام، (اصطلاح فقهی) هر عملی که ارتکاب یک نهی قانونی، مستلزم ارتکاب قبلی آن باشد مقدمۀ حرام نامیده می شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - مقدمۀ شرعی، (اصطلاح فقهی) امری که شارع اسلام آن را مقدمۀ انجام کار دیگری قرار داده باشد مانند استطاعت مالی که شرط وجوب حج کردن است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). در مقابل مقدمۀ عرفی و عقلی است. آنچه به هیچ یک از طرق نه عقل و نه عادت فعل بر او متوقف نباشد ولیکن شارع جعل کرده است که فعل موقوف بر آن باشد مانند طهارت برای نماز. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). - مقدمۀ صحت، مانند طهارت نسبت به صلوه که درست بودن ذوالمقدمه متوقف بر آن باشد. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). - مقدمۀ عادی، (اصطلاح فقهی) چیزی که عقلا و شرعاً مقدمۀ حصول امر دیگری نیست ولی عادتاً و معمولا مقدمۀ آن است مانند تحصیل علم که عادتاً مقدمۀ کسب احترام است و ای بسا عالم که بسبب نادانی مردم احترامی که فراخور او باشد نمی بیند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). در مقابل مقدمۀ شرعی و عقلی است. آنچه عادتاً فعل بر آن متوقف است مانند شستن جزئی از سر برای غسل تمام صورت که مقدمه و شرط عادی است. (از فرهنگ علوم نقلی دکترسجادی). - مقدمۀ عقلی، (اصطلاح فقهی) امری که عقلاً حصول آن مقدمۀ حصول امردیگری است چنانکه عقل مقدمۀ حصول عقد است تا عاقد عاقل نباشد نمی تواند عقدی را منعقدسازد. در مقابل مقدمۀ شرعی و مقدمۀ عادی بکار می رود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). آنچه فعل بر آن متوقف است مانند ترک اضداد در فعل واجب و فعل ضد در حرام. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). - مقدمۀ مستحب، اصولیان گویند شکی نیست که مقدمۀ مستحب مانند مقدمۀ واجب، مستحب است لکن مقدمۀ حرام و مکروه حرام و مکروه نمی باشد زیرا با وجود حصول مقدمه امکان ترک حرام و مکروه هست بنابراین دخلی در حصول ذی المقدمه ندارند برخلاف مقدمۀ مستحب. (از فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). و رجوع به ترکیب مقدمۀ واجب شود. - مقدمۀ واجب، (اصطلاح فقه و اصول) هر عمل که انجام دادن آن، مقدمۀ انجام دادن یک تکلیف قانونی. (بصورت امرقانونی) باشد، آن مقدمه را مقدمۀ واجب نامند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی شود. ، (اصطلاح منطق) قضیه ای که جزء قیاس قرار داده شود. (ازتعریفات جرجانی). قضیه ای که در صنعت قیاس بکار برند. تثنیه، مقدمتین. ج، مقدمات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قضیه ای است که جزء قیاس و یا حجت قرار داده شود که آن را مقدم و تالی و صغری و کبری نامند (در قیاس اقترانی حملی، صغری و کبری، و در شرطی یا استثنائی، مقدم وتالی). (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). - مقدمۀ اولی (اول) ، نخستین مقدمۀ قیاس. هر قیاسی از دو قضیه ترکیب می شود. قضیۀ اول را مقدمۀ اولی یا صغری و قضیۀ دوم را مقدمۀ ثانی یا کبری نامند. و رجوع به فرهنگ علوم عقلی و اساس الاقتباس ص 187 به بعد و نیز رجوع به صغری و اصغر و کبری شود. - مقدمۀ ثانی. رجوع به ترکیب قبل شود. - مقدمۀ دلیل، آنچه صحت دلیل برآن متوقف باشد. (ازتعریفات جرجانی). امری است که صحت دلیل متوقف بر آن باشد اعم از آنکه جزوی از دلیل باشد مانند صغری و کبری و یا نباشد مانند شرایط ادله. (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). - مقدمۀ علم، آن است که دانستن ذوالمقدمات متوقف بر آن باشد. (فرهنگ علوم نقلی). عبارت از امر یا اموری است که شروع در مسائل هر علمی متوقف بر آنهاست اعم از آنکه نفس شروع متوقف بر آنها باشد مانند تصور به وجه آن علم و تصدیق به فایدۀ آن و یا شروع بر وجه بغیره مانند معرفت به رسم آن و فوائد تفصیلی که مترتب به آن است و غیره از رؤس ثمانیه. (فرهنگ علوم عقلی). - مقدمۀ غریبه، آنچه در قیاس ذکر نشود نه بالفعل ونه بالقوه. (ازتعریفات جرجانی). - مقدمۀ کبری، مقدمه و قضیۀ دوم از قیاس اقترانی است مثلاً در قیاس ’عالم متغیر است، هر متغیری حادث است’ جملۀ ’هر متغیری حادث است’ کبرای قیاس است. (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). و رجوع به کبری شود. - مقدمۀ کهین، صغری. (دانشنامۀعلایی ص 30). رجوع به صغری شود. - مقدمۀ مهین، کبری. (دانشنامه علایی ص 30). رجوع به کبری شود
اول از هر چیزی و جزء پیشین و نخستین از هر چیزی. (ناظم الاطباء). - در مقدمه، از پیش. پیشاپیش. جلوتر: و در مقدمه جماعتی را از رسولان به نزدیک سلطان فرستاد به تصمیم عزیمت خود به جانب او. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 63). در مقدمه حسن حاجی را که به اسم بازرگانی از قدیم باز به خدمت شاه جهانگشای پیوسته بود... به رسالت بفرستاد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 67). - ، سابق بر این. پیش از این: بدان که از این سخنها که در مقدمه گفتیم و بپرداختیم... بر موجب طاقت خویش خواستم که بتمامی داد سخن بدهم. (قابوسنامه چ نفیسی ص 111). نهر ابله و نهر معقل به بصره به هم رسیده اند و شرح آن در مقدمه گفته آمده است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 133). تکش لشکر بغداد را منهزم کرده و وزیر را کشته چنانکه ذکر آن در مقدمه نوشته آمده است. (جهانگشای جوینی دیباچه ص قید). به کفایت عیث و فساد ایشان لشکر فرستاد چنانکه در مقدمه مثبت است. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 62). ، پیش رونده و آنچه پارۀ لشکر که پیش فرستند. (غیاث). پیش آهنگ لشکر. آنچه از پیش رود از لشکر. طلیعه. طلایه. پیشقراول. هراول. گروهی از سپاه که پیشاپیش حرکت کنند. یکی از ارکان خمسۀ لشکر. مقدمهالجیش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سرهنگی رومی بر ایشان مهتر کرد نام او یوسانوس و او را بر مقدمه فرستاد با سپاه عرب. (تاریخ بلعمی). سپاه عرب عرض کرد صد و هفتاد هزار مرد آمد، ایشان را بر مقدمه کرد. (تاریخ بلعمی). شما بر مقدمۀ ما بروید تا بر اثر شما ساخته بیاییم و این کار را پیش گرفته آید بجدتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 666). من قصد خراسان دارم و کار می سازم چون حرکت خواهم کرد شما این جانبها محکم کنید و بر مقدمۀ من بروید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696). مقدمه را با بیست هزار سواربر راه دنباوند به طبرستان فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422). مقدمه چو درآمدز لشکر نیسان به باغ ساقه برون راند از سپاه خزان. مسعودسعد. پس دیگر روز تاش رایات بگشاد و کوس بزد و بر مقدمه از بخارا برفت. (چهارمقاله ص 26). و رجوع به مقدمه الجیش شود. - مقدمۀ لشکر، پیشقراول و یزک لشکر. (ناظم الاطباء) : و هارون بر مقدمۀ لشکر بنی اسرائیل بود و موسی بر ساقه بود. (تفسیر ابوالفتوح). چون موسی و بنی اسرائیل به کنار دریا رسیدند مقدمۀ لشکر فرعون به ایشان رسیده بود. (تفسیر ابوالفتوح). آلتونتاش حاجب را که والی هراه بود و ارسلان جاذب را که والی طوس بود به مقدمۀ لشکر روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323). ، مطلبی که پیشتر گفته شود برای آسانی فهم مطالب دیگر. (غیاث). هر مطلبی که از پیش گفته شود برای فهم مطالب دیگر. (ناظم الاطباء). پیش گفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر آن غزل که ترا گویم ای غزال لطیف بود مقدمۀ مدح سیدالرؤسا. امیرمعزی. زاغ گفت بر این مقدمه وقوف دارم. (کلیله و دمنه). بحکم این مقدمه داعی مخلص گرد خدمتی و تحفه ای در دنیاعدیم المثل باشد گشتن اولیتر و به ادب نزدیکتر دید. (اسرارالتوحید چ صفا ص 11) ، دیباچه. سرآغاز کتاب و رساله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، چیزی است که چیز دیگری عقلاً یا عادتاً یا بحسب قرار داد و وضع و اعتبار متوقف بر آن باشد. امر موقوف بر امر دیگر باید عنوان هدف و غرض را به نحوی از انحاء دارا باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). آنچه متوقف است شی ٔ بر آن اعم از آنکه توقف عقلی باشد یا عادی یا جعلی. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی) : و همچنانکه وجد مقدمۀ وجود است تواجد مقدمۀ وجد است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 135). ارادت مقدمۀ همه کارها باشد و هرچه ارادت بنده بر آن مقدم نباشد نتواندکرد. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 308). - مقدمۀ حرام، (اصطلاح فقهی) هر عملی که ارتکاب یک نهی قانونی، مستلزم ارتکاب قبلی آن باشد مقدمۀ حرام نامیده می شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - مقدمۀ شرعی، (اصطلاح فقهی) امری که شارع اسلام آن را مقدمۀ انجام کار دیگری قرار داده باشد مانند استطاعت مالی که شرط وجوب حج کردن است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). در مقابل مقدمۀ عرفی و عقلی است. آنچه به هیچ یک از طرق نه عقل و نه عادت فعل بر او متوقف نباشد ولیکن شارع جعل کرده است که فعل موقوف بر آن باشد مانند طهارت برای نماز. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). - مقدمۀ صحت، مانند طهارت نسبت به صلوه که درست بودن ذوالمقدمه متوقف بر آن باشد. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). - مقدمۀ عادی، (اصطلاح فقهی) چیزی که عقلا و شرعاً مقدمۀ حصول امر دیگری نیست ولی عادتاً و معمولا مقدمۀ آن است مانند تحصیل علم که عادتاً مقدمۀ کسب احترام است و ای بسا عالم که بسبب نادانی مردم احترامی که فراخور او باشد نمی بیند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). در مقابل مقدمۀ شرعی و عقلی است. آنچه عادتاً فعل بر آن متوقف است مانند شستن جزئی از سر برای غسل تمام صورت که مقدمه و شرط عادی است. (از فرهنگ علوم نقلی دکترسجادی). - مقدمۀ عقلی، (اصطلاح فقهی) امری که عقلاً حصول آن مقدمۀ حصول امردیگری است چنانکه عقل مقدمۀ حصول عقد است تا عاقد عاقل نباشد نمی تواند عقدی را منعقدسازد. در مقابل مقدمۀ شرعی و مقدمۀ عادی بکار می رود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). آنچه فعل بر آن متوقف است مانند ترک اضداد در فعل واجب و فعل ضد در حرام. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). - مقدمۀ مستحب، اصولیان گویند شکی نیست که مقدمۀ مستحب مانند مقدمۀ واجب، مستحب است لکن مقدمۀ حرام و مکروه حرام و مکروه نمی باشد زیرا با وجود حصول مقدمه امکان ترک حرام و مکروه هست بنابراین دخلی در حصول ذی المقدمه ندارند برخلاف مقدمۀ مستحب. (از فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). و رجوع به ترکیب مقدمۀ واجب شود. - مقدمۀ واجب، (اصطلاح فقه و اصول) هر عمل که انجام دادن آن، مقدمۀ انجام دادن یک تکلیف قانونی. (بصورت امرقانونی) باشد، آن مقدمه را مقدمۀ واجب نامند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی شود. ، (اصطلاح منطق) قضیه ای که جزء قیاس قرار داده شود. (ازتعریفات جرجانی). قضیه ای که در صنعت قیاس بکار برند. تثنیه، مقدمتین. ج، مقدمات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قضیه ای است که جزء قیاس و یا حجت قرار داده شود که آن را مقدم و تالی و صغری و کبری نامند (در قیاس اقترانی حملی، صغری و کبری، و در شرطی یا استثنائی، مقدم وتالی). (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). - مقدمۀ اولی (اول) ، نخستین مقدمۀ قیاس. هر قیاسی از دو قضیه ترکیب می شود. قضیۀ اول را مقدمۀ اولی یا صغری و قضیۀ دوم را مقدمۀ ثانی یا کبری نامند. و رجوع به فرهنگ علوم عقلی و اساس الاقتباس ص 187 به بعد و نیز رجوع به صغری و اصغر و کبری شود. - مقدمۀ ثانی. رجوع به ترکیب قبل شود. - مقدمۀ دلیل، آنچه صحت دلیل برآن متوقف باشد. (ازتعریفات جرجانی). امری است که صحت دلیل متوقف بر آن باشد اعم از آنکه جزوی از دلیل باشد مانند صغری و کبری و یا نباشد مانند شرایط ادله. (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). - مقدمۀ علم، آن است که دانستن ذوالمقدمات متوقف بر آن باشد. (فرهنگ علوم نقلی). عبارت از امر یا اموری است که شروع در مسائل هر علمی متوقف بر آنهاست اعم از آنکه نفس شروع متوقف بر آنها باشد مانند تصور به وجه آن علم و تصدیق به فایدۀ آن و یا شروع بر وجه بغیره مانند معرفت به رسم آن و فوائد تفصیلی که مترتب به آن است و غیره از رؤس ثمانیه. (فرهنگ علوم عقلی). - مقدمۀ غریبه، آنچه در قیاس ذکر نشود نه بالفعل ونه بالقوه. (ازتعریفات جرجانی). - مقدمۀ کبری، مقدمه و قضیۀ دوم از قیاس اقترانی است مثلاً در قیاس ’عالم متغیر است، هر متغیری حادث است’ جملۀ ’هر متغیری حادث است’ کبرای قیاس است. (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). و رجوع به کبری شود. - مقدمۀ کهین، صغری. (دانشنامۀعلایی ص 30). رجوع به صغری شود. - مقدمۀ مهین، کبری. (دانشنامه علایی ص 30). رجوع به کبری شود
مقدس. (ناظم الاطباء). مقدسه. پاک. پاکیزه. منزه: سلام و خدمت من خادم فرماید رسانیدن به سجادۀ مقدسۀ مجلس اسمی اقضی القضاه... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 49). و رجوع به مقدس شود. - اماکن مقدسه. رجوع به اماکن شود تأنیث مقدس. رجوع به مقدس شود، ارض مقدسه، زمین پاک و پاکیزه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : ارض مقدسه، زمین مبارک. (از اقرب الموارد)
مقدس. (ناظم الاطباء). مقدسه. پاک. پاکیزه. منزه: سلام و خدمت من خادم فرماید رسانیدن به سجادۀ مقدسۀ مجلس اسمی اقضی القضاه... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 49). و رجوع به مقدس شود. - اماکن مقدسه. رجوع به اماکن شود تأنیث مقدس. رجوع به مقدس شود، ارض مقدسه، زمین پاک و پاکیزه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : ارض مقدسه، زمین مبارک. (از اقرب الموارد)
کلمه ای که به استماع آن جبین خوی آرد. ج، مندیات. (منتهی الارب) (آنندراج). کلمه ای که به شنیدن آن پیشانی خوی آورد و عرق کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسواکننده قول باشد یا فعل. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شرم آور. مایۀ شرم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
کلمه ای که به استماع آن جبین خوی آرد. ج، مندیات. (منتهی الارب) (آنندراج). کلمه ای که به شنیدن آن پیشانی خوی آورد و عرق کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسواکننده قول باشد یا فعل. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شرم آور. مایۀ شرم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
دشمن داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دشمن داشتن و بسیار ناپسند و زشت دانستن و ترک کردن کسی یا چیزی را. قلاء. قلی. (از اقرب الموارد)
دشمن داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دشمن داشتن و بسیار ناپسند و زشت دانستن و ترک کردن کسی یا چیزی را. قِلاء. قلی. (از اقرب الموارد)